هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکنپرسید:"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره... به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه". فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استادِ خود بجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🕌چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد! چرا عیبهای بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی، آن هم بعد از این که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالیکه مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!!
عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بجای این که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافتهام. من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم بر شاخهای که نشستهام آن را ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🌴این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونات میکنند. این مردم امروز ستایشات میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت میکنند.
🥀به ناگاه شاگرد دست استاد بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم.
#گنج_سخن
https://eitaa.com/ganj_sokhan
با سلام خدمت همراهان گرامی
ضمن عرض تسلیت به مناسب ایام تاسوعای حسینی ع از همه به جهت تاخیر پیش آمده پوزش می طلبم
خون دل خوردم علی تا که تو آقا شده ای
پدرت پیر شده تا که تو رعنا شده ای
لشگر امروز به قَدِّ خَم ِمن میخندد !
مَردَکی داد زد و گفت حسین تا شده ای ..
پا نکش روی زمین که پدرت میمیرد :)
با تقلایِ خودت قاتل بابا شده ای ''
━━━━⪻✿⪼━━━━
https://eitaa.com/ganj_sokhan
📚 #داستان_کوتاه
👈 خوبی یا بدی
🌴چوپانی ماری را ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد. چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمد و گفت: به گردنت بزنم یابه لبت؟
🌴چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟ مار گفت: سزای خوبی بدی است...!!! و قرارشد تا از کسی سوال کنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را.
🌴روباه گفت: من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم. برگشته ومار را درون بوته های آتش انداختند، مار به استمداد برآمد. روباه گفت: بمان تارسم خوبی از جهان بر افکنده نشود....
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌷وقایع ساعت به ساعت ظهر "عاشورا"
۱۲:۵۰ (اذان ظهر)؛
*حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشتهاند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یک ملعون از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود!» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبرقبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام حسین از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست رو ب آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم»*
*امام نماز را شکسته و ب قاعده «نماز خوف» خواندن. گروهی از اصحاب ب امام اقتدا کردند و بقیه ب جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و ب شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»*
🌹
حدود ساعت ۱۳؛
*۳۰ نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند؛ از جمله زهیر و حر.*
*بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت ب بنی هاشم رسید.*
*اولین نفر حضرت علی اکبر پسر امام حسین بود. البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم ب طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد.*
*دسته جمعی سوار شدند كه ب دشمن حمله بردند اما امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید»*
🌹
حدود ساعت ۱۴؛
۲۸ نفر از مردان بنی هاشم کشته شدند:
۷ برادر امام حسین،
۳ پسر از امام حسن،
۲پسر امام حسین،
۲ نوه جعفر بن ابیطالب،
٩ نفر از آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر.
ادامه دارد ....
ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌷وقایع ساعت به ساعت ظهر "عاشورا"
2
*عاقبت امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب ب خیمه ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت درجنگی تمام عیارکه منجر بهلاکت وزخم برداشتن تعدادی ازمتخاصمین شد ب محاصره دشمن درامددو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند ک از اسب بر زمین افتاد. پس حضرت اباعبدلله الحسین سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساندن. دشمن کمی به عقب رفت. امام برای دومین بار گریه کردن و فرمودن «اکنون دیگر پشتم شکست»*
🌹
حدود ساعت ۱۵؛
*امام ب طرف خیمهها برگشتن تا خداحافظی بکنن. همچنین پیراهنشان را پاره پاره کردن و پوشیدن تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاشان نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره خود علی اصغر را ب میدان بردن تا او را سیراب کنند ک به تیر حرمله شهيد شد.*
*امام رو ب آسمان کردن و فرمودن: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ کردی، این را در مقابل چیزی قرار بده ک برای ما بهتر است»*
*امام ب میدان رفتن اما کمتر کسی حاضر ب مقابله با ایشان میشد.* *بعضی تیربی هدف میانداختند و بعضی از دور نیزه بی هدف پرتاب میکردند. شمر و ده نفر ب مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام بر پیکر مبارکشان جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر شمرده شد.*
*نوشته اند امام در آستانه شهادت بودن اما کسی جرات نمیکرد به سمت ایشان برود، اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی ب نام عبدالله بن حسن دوید و ب طرف مقتل امام آمد. آن نانجيبان او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر»*
🌹
۱۶:۰۶ (اذان عصر)؛
*وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفتهاند. روایت تاریخ طبری ب نقل از وقایع نگار لشکر عمر سعد چنین است:*
*«حمید بن مسلم گوید: پیش از آنکه حسین کشته شود شنیدم که میگفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد» سپس ميگوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای بر شما منتظر چیستید؟! مادرهایتان به عزایتان بنشینند بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله کرد و نیزه در بدن امام فرو برد»*
🌹
ادامه دارد ......
ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌸🍃🌸🍃
🌷وقایع ساعت به ساعت ظهر "عاشورا"
3
حدود ساعت ۱۷؛
*بعد از شهادت امام عدهای لباسها وزره آن حضرت را ک بسیار نفیس بودند ب غارت کردند ک نوشته اند تمام این افراد بعدها ب مرضهای لاعلاج دچار شدند.*
*سپس غارت عمومی اموال امام حسین و همراهانشان آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد.*
*یکی از شیعیان بصره ب اسم سوید بنمطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد.*
*نزدیک غروب آفتاباست و سرامام را جدا میکنند و ب خولی میدهند تا همان شبانه برای ابن زیاد حرامزاده ببرد. بعد ب دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب میدوانند تا استخوان هایشان هم درهم شکست*
۱۸:۴۹ (اذان مغرب)
*کشتگان لشگر کوفه را جمع میکنند، داستان روز غم انگیز "عاشورا" اینطور تمام میشود: در حالی ک عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را میداده سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده ک «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا ک من بهترین مردمان را کشتهام»*
زمانها گذشته ولی همچنان این گفته امام حسین درگوش تمام آزادگان جهان زنگ میخورد ک اگر دیندارنیستید آزاده وجوانمرد باشید...،
*اقتباسی ازوقایع نگارلشکرعمرسعد ثبت درتاریخ طبری کتاب گاهشماری احمدبیرشک*
https://eitaa.com/ganj_sokhan
💠🔹قَالَ علیه السلام فِی صِفَةِ المُؤمِنِ المُؤمِنُ بِشرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ أَوسَعُ شَیءٍ صَدراً وَ أَذَلّ شَیءٍ نَفساً یَکرَهُ الرّفعَةَ وَ یَشنَأُ السّمعَةَ طَوِیلٌ غَمّهُ بَعِیدٌ هَمّهُ کَثِیرٌ صَمتُهُ مَشغُولٌ وَقتُهُ شَکُورٌ صَبُورٌ مَغمُورٌ بِفِکرَتِهِ ضَنِینٌ بِخَلّتِهِ سَهلُ الخَلِیقَةِ لَیّنُ العَرِیکَةِ نَفسُهُ أَصلَبُ مِنَ الصّلدِ وَ هُوَ أَذَلّ مِنَ العَبدِ
💠🔹امام علیه السلام در وصف مومن فرموده است: مومن شادیش در رخسار و اندوهش در دل است، سینه اش از هر چیز گشاده تر (بردباریش در سختیها بی اندازه) است، و نفسش از هر چیز خوارتر (فرو تنیش بسیار) از سرکشی بدش می آید، و ریا و خودنمائی را دشمن دارد، اندوه او (برای پایان کارش) دراز، همت و کوششش (در کارهای شایسته) بلند است (بر اثر فکر و اندیشه) خاموشیش بسیار، وقتش (به طاعت و بندگی) مشغول و گرفته (نعمتهای خدا را) سپاسگزار (و در بلاها و سختیها) بیشمار شکیبا است، در فکر و اندیشه اش (در بندگی و پایان کار) فرو رفته، به درخواست خود (از دیگری) بخل می ورزد (اظهار حاجت نمی نماید) خوی او هموار، طبیعتش نرم است (متکبر و گردنکش و سختگیر نیست) نفس او از سنگ محکم سخت تر (در راه دین دلیر) است در حالی که او از بنده خوارتر (تواضع و فروتنیش نسبت به همه بسیار) است.
📙شرح#حکمت_333
حکمت های نهج البلاغه ( همراه با 25 ترجمه و شرح )/ ص337 شرح فیض الاسلام
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆همنشین حضرت موسی علیهالسلام
🍁روزی حضرت موسی علیهالسلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد: «خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم ببینم که چگونه است!»
🍁جبرئیل بر او نازل شد و گفت: «یا موسی علیهالسلام قصابی که در فلان محل است همنشین تو است.» حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.
🍁شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بهسوی منزل روان گردید. موسی علیهالسلام از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت: مهمان نمیخواهی؟
🍁گفت: بفرمایید، موسی علیهالسلام را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذایی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از طبقه فوقانی به زیر آورد، پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را به دست خویش به او خورانید.
🍁موقعی که خواست زنبیل را به جای اوّل بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمیشد حرکت نمود، بعد جوان برای حضرت موسی علیهالسلام غذا آورد و خوردند.
🍁موسی علیهالسلام سؤال کرد حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: «این پیرزن مادر من است، چون وضع مادیام خوب نیست که کنیزی برایش بخرم خودم او را خدمت میکنم.»
🍁پرسید: «آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟» گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم میگوید: خدا ترا ببخشد و همنشین و همدرجه حضرت موسی در بهشت کند موسی علیهالسلام فرمود:
🍁«ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای او را دربارهات مستجاب گردانیده است، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.»
📚پند تاریخ، ج 1، ص 68 -تحفه شاهی فاضل کاشفی
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻داستان و ریشه ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود
در زمان قدیم گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی در کمین گاهی به سر می بردند و سراه غافله ها را گرفته به قتل و غارت می پرداختند.
این گروه باعث ایجاد رعب و وحشت در بین مردم شده بودند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را جرأت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان اندیشمند کشور برای مشورت به گرد هم نشستند. سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هرگاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، گروهی از جنگاوران دلاور را به سراغ آنها بفرستند.
این طرح اجرا شد و هنگامی که گروه دزدان شبانه از کمینگاه خود خارج شدند.جاسوس بیرون رفتن آنها را گزارش داد.
دلاورمرادن ورزیده بی درنگ خود را تا نزدیکی های کمینگاه دزدان رساندند و در آنجا خود را مخفی کردند و به انتظار دزدان نشستند.
طولی نکشید که دزدان بازگشتد و آنچه را که غارت کرده بودند بر زمین نهادند و لباس و اسلحه خود را کناری گذاشتند و نشستند به قدری خسته و کوفته بودند که خواب چشمانشان را فراگرفت.
همین که مقداری از شب گذشت و هوا تاریک شد، دلاورمردان از کمینگاه بیرون آمدند و خود را به دزدان رساندند. دست یکایک را بر شانه هایشان بستند و صبح همه را به نزد شاه بردند.
شاه دستور اعدام همه دزدان را صادر کرد.
در بین دزدان جوانی وجود داشت. یکی از وزیران به وساطت جوان پرداخت اما شاه سخن وزیر را نپذیرفت و گفت : بهتر این است که نسل این دزدان ریشه کن شود.
اما وزیر باز اصرار کرد و خواست پادشاه به این جوان فرصتی بدهد و پادشاه هم پذیرفت.
این جوان را در ناز و و نعمت پرورداند و استادان بزرگی به او درس زندگی آموختند و مورد پسند دیگران قرار گرفت و وزیر هر روز از جوان و خصوصیاتش برای پادشاه می گفت و پادشاه در پاسخ می گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
دو سال از این ماجرا گذشت و عده ای از اوباش تصمیم گرفتند وزیر را بکشند. پسر جوان که دلش می خواست خودش به جای وزیر بنشیند، او را کشت، شاه که این ماجرا را شنید وگفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که درلطافت طبعش خلاف نیست
درباغ لاله روید و در شورزار خس
زمین شوره سنبل بر نیارد
درو تخم و عمل ضایع مگردان
درو تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیک مردان
https://eitaa.com/ganj_sokhan
قدمت این نقش برجسته حدود سه هزار ساله...
عکس پایین هم عبور یک بختیاری از رودخونه با همون روش گذشته.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
نصایحی از عارف بزرگ، مفسر کبیر قرآن ،علامه طباطبایی رحمةالله تعالی علیه:
🔶از #علامه_طباطبايی (ره) سوال کردند چه کار کنيم که در #نماز حواسمان جمع باشد؟؟
فرمود قــبل از نمـــاز مــراقب زبـان خودتان باشيد نماز با حضـور قلب مزد است و آنـرا به هر کسی نمی دهند اين هـــديه را به کسی ميدهند که قبلاً زحمتی کشيده باشد.
🔶من از سکوت آثار گرانبهایی را مشاهده کردم چهل شبانه روز سکوت اختیار کنید و جز در امور لازم سخن نگویید و به فکر و ذکر مشغول باشید تا برایتان صفا و نورانیت حاصل شود.
🔶ایمان به روز جزا (قیامت)، مهمترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب از اخلاق ناپسند وادار می کند!
چنان چه فـرامـوش ساخـتـن آن ریشـه اصـلی هـر گناهی است.!
🔶 با تمام وجود به سوی خداوند متعال توجه کنید و خود را در برابر او ببینید و تصور کنید.
روزانه با خداوند خلوت کرده و به ذکر او مشغول باشید.
در خوردن، آشامیدن، حرفزدن، معاشرت و خواب از افراط و تفریط بپرهیزید.
فرصت عمر را غنیمت شمرید.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آبشار کشیت ، ابشاری شگفتانگیز در بیابون لوت!
#ایران_زیبا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به جمع ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/ganj_sokhan
دنیا همه هیچ و
اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ
بر هیچ مپیچ..
دانی که پس از عمر
چه ماند باقی
مهر است و محبت است و
باقی همه هیچ...
مولانا
تصویر : آرامگاه مولانا در قونیه
https://eitaa.com/ganj_sokhan
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#داستان_آموزنده
🔆از رجب تا صفر
🌱عالم عامل، شیخ محمدباقر اصفهانی، در ماه رجب 1300 هـ. ق اعمال اعتکاف را انجام داد و پیوسته شوق عتبات عالیات را در سر داشت.
🌱روزی از او پرسیدند: «چرا اینقدر برای سفر مرگ تعجیل داری؟» فرمود: «در قبرستان تخت فولاد به اعتکاف مشغول بودم، بهطور غیرعادی برایم ظاهر شد که مرگم نزدیم است؛ میخواهم آنجا بمیرم تا زحمت بردن جنازه بر دیگران نباشد.»
🌱پس شبی حرکت کرد و شب عاشورای 1301 به کربلا رسید، بعد به نجف رفت و دستور داد کنار مقبرهی جدش شیخ جعفر، قبری حفر کردند، بعد به منزل پدربزرگش رفت و سپس در ماه صفر به رحمت ایزدی پیوست.
📚داستانهایی از زندگی علما، ص 79 -فوائد الرضویه، ص 409
غررالحکم، ج 2، ص 438
https://eitaa.com/ganj_sokhan
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽زندگی نامه حكيم عمر خیام در ۴ دقیقه
١٠ نكته جالب از اين دانشمند ايرانى كه تاكنون نميدانستيد!
https://eitaa.com/ganj_sokhan
آدمهای بدون هدف مجبو
رند
یک عمر برای افراد هدف دار کار کنند
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻زیارت پینه دوزان
👑 گويند كه روزى شاه عباس صفوى از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟
🕋 وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند.
👞👞 شاه عباس گفت:نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينهدوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
♻️چهل اصل شاد بودن
1.شادي خود را به هيچ کس وابسته نکن تا هميشه از آن برخوردار باشي.
02 انتظار نداشته باش هميشه آنچه را در اطرافت اتفاق مي افتد مطابق ميل و خواسته ات باشد.
03 هنگام عصبانيت هيچ تصميمي نگير.
04 از سختي ها و مشکلات زندگي استقبال کن و با غلبه بر آن ها به خود پاداش بده.
05 اجازه نده اتفاقات ناخوشايند روحيه ات را خراب کند.
06 با بحث هاي بي نتيجه انرژي خود را هدر نده.
07 انتظار نداشته باش با منفي نگري جسمي سالم داشته باشي
08 از هيچ کس و هيچ چيز توقع نداشته باش.
09 تا با خود مهربان نباشي، نمي تواني مهر بورزي.
10 قبل از مطمئن شدن، در مورد هيچ چيز قضاوت نکن.
11 به تفسير و تعبير کارهاي ديگران نپرداز.
12 هر کاري را با علاقه و تمرکز انجام بده.
13 زندگي خود را هدفمند کن و براي رسيدن به اهدافت تلاش کن.
14 چيزهايي که دوست داري، به ديگران ببخش.
15 قلبت را از نفرت خالي کن تا خوشبختي در آن لانه کند.
16 براي انجام کارهاي مورد علاقه ات زياد به نظرات ديگران اهميت نده.
17 در تصميم هاي خود تأخير نيانداز.
18 هنگام عصبانيت نفس عميق بکش و تا ده بشمار.
19 با ديگران طوري رفتار کن که دوست داري با خودت رفتار شود.
20 به هيچ کس اميد نداشته باش به جز خدا.
21 بر جسم و روح خود مسلط شو.
22 براي اين که شاد باشي بايد شادي آفرين باشي.
23 در زندگي به جاي «شناوربودن»، «شناگر» باشد.
24 اندوه روز نيامده را، بر روز آمده ات نيفزا.
25 هرگز سعي نکن به ديگران بقبولاني که حرفت درست است.
26 قبل از انجام کاري يا گفتن چيزي به ضرورت آن بينديش.
27 بي احترامي ديگران را با بي اعتنايي جواب ده.
28 به جاي بيزاري از انسان ها از رفتارهاي بد آن ها متنفر باش.
29 بگذار ديگران از تو به عنوان فردي آرام و خوشرو ياد کنند.
30 يگانه داروي آرام بخش روح و جان، ياد خداست.
31 خود را از اسارت زنجيرهاي بدبيني، منفي نگري و نااميدي آزاد کن.
32 به خاطر اشتباهات گذشته خود را سرزنش نکن.
33 به ديگران کمک کن آنچه را که مي خواهند به دست آورند.
34 در فرهنگ لغات خود «شکست» را «تجربه» معنا کن.
35 با شرايط زندگي سازگار باشد.
36 هنگام از دست دادن، ناراحت نشو، وقتي هم چيزي به دست آوردي خوشحال نباش.
37 در مقابل خواسته ها و گفتار ديگران انعطاف پذير باش و نخواه که حرف، حرف خودت باشد.
38 براي کشف حقايق، زياد تفکر کن، به خصوص جهان آفرينش.
39 به قدر توان تلاش کن و نتيجه را به خدا واگذار کن.
40 هرگز خودت را با ديگران مقايسه نکن، چرا که تو چيزهايي داري که ديگران در حسرت آن ها هستند.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
┊ ┊ ┊ 🍃
┊ ┊ 🍃 🌷
┊ 🍃 🌸
🍃 🌷
🌸
✨﷽✨
✴️#سخن_پندآموز
خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند,که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند....و زندگی خودشان را باهیچ کس مقایسه نمی کنند...
مدارا بالاترین درجه ی قدرت....ومیل به انتقام...اولین نشانه ی ضعف است...
مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید....شاید شما را ببخشند اما.....هرگز فراموش نمی کنند...
سکه ها همیشه صدا دارند...
اما اسکناس ها بی صدا...
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود.....بیشتر ارام و بی صدا باشید...
به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید...!!
زیرا این ها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید...
🌼 https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌸
🌷🌸
🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸
🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🔻ملعون كيست
💠💠💠
💠💠
💠
راه درازى را طى كرده بود، اما سرانجام رسيد. با نشانى اى كه در دست داشت به سراغ او رفت و در زد، خدمتكار در را باز كرد. گفت : به اربابت بگو كه فلانى آمده و چند دقيقه اى قصد مزاحمت دارد.
خدمتكار به داخل خانه رفت و پس از چند لحظه در آستانه در ظاهر شد و گفت : آقا مى گويد بعدا بيا، الان وقت ندارد.
مرد خسته بود و كلافه ، به خدمتكار گفت : برو بگو ابوحمزه آمده و كار بسيار مهمى دارد.
خدمتكار دوباره رفت و پيام او را به آقايش رساند، پس از چند لحظه آمد و گفت : آقا مى گويد الان كار دارم ، بگو فردا بيايد.
مرد عرب دست هايش را از شدت ناراحتى به هم كوبيد و رفت . گره كارش به دست او باز مى شد و به هر ترتيبى بود بايد تا فردا صبر مى كرد. سنگريزه هاى وسط كوچه را با پايش پرتاب مى كرد و به اين شكل عقده و عصبانيتش را خالى مى كرد.
شب شد و او تصميم گرفت شب را در كنار مسجد زير سايه بانى كه از برگ هاى درخت خرما درست شده بود بگذراند. گرماى هوا از يك سو و پشه هاى سمج از سوى ديگر ديوانه اش كرده بودند و با هر بدبختى بود آن شب را به صبح رساند. صبح دوباره به راه افتاد و به خانه همان شخص رسيد، در زد و طبق معمول خدمتكار در را باز كرد، با تمسخر گفت : آقا وقت دارند؟!
خدمتكار گفت : آقا دارند صبحانه مى خورند و يك ساعتى طول مى كشد، همين جا پشت در بمان تا صدايت كنم (اين را گفت و در را بست).
مرد عرب كه بسيار عصبانى شده بود زير لب چند فحش به خودش داد و روى تخته سنگى كه در كنار در بود نشست. يك ساعت تمام شد. برخاست و در زد. خوشبختانه اين بار اجازه ورود پيدا كرده بود. وارد شد و بدون سلام و عليك بر سر آن آقا فرياد زد: مرد حسابى ، تو مسلمانى ، اصلا تو آدمى؟
آقا درست صحبت كن ، اين چه طرز حرف زدن است .
از ديروز بعد از ظهر مرا معطل كرده اى ، حال مى گويى درست حرف بزنم .
خب بد موقع آمدى ، حال چه كار دارى ؟
كارم فعلاً بماند، هيچ مى دانى از ديروز تا اين لحظه مورد لعنت خدا بودى ؟
مرد در حالى كه قاه قاه مى خنديد گفت : چرا، چون تو از دستم عصبانى هستى ؟
نه ، چون چيزى را كه من مى دانم اگر تو هم مى دانستى اين گونه برخورد نمى كردى .
بگو بدانم كه چه مى دانى .
مگر نشنيده اى كه امام باقر (ع) فرموده ((هر مسلمانى كه چهره اش را از مسلمان ديگر پنهان كند و به نيازش پاسخ ندهد تا زمان ملاقات مورد لعنت خدا خواهد بود)).
مرد كه خنده بر لبش خشك شده بود پرسيد: از چه كسى شنيده اى .
از خود امام ، وقتى امام اين حرف را مى زد من آن جا حضور داشتم ، حتى پرسيدم كه اگر اين ملاقات چند روز طول بكشد و امام فرمود ((آرى )).
او مى دانست ابوحمزه دروغ نمى گويد و از ياران امام باقر (ع) است ، شرمنده شد و گفت : به خدا قسم نمى دانستم برادر حلالم كن ، من از تو معذرت مى خواهم ، حال در خدمتم و تا كار تو را سر و سامان ندهم دست به كار ديگرى نمى زنم .
كار انجام شد و موقع خداحافظى آن دو همديگر را در آغوش گرفتند. مرد به ابوحمزه گفت : برادر، خدمت امام كه رسيدى سلام مرا به او برسان .
💠
💠💠
💠💠💠
💠💠💠💠
https://eitaa.com/ganj_sokhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتوبان بین چین و پاکستان اتوبانی که ۸۸۰ کیلومتر طول باهزینه ای بالغ بر ۶۵ ملیارد دلار و در مدت ۳۶ ماه انجام شد اما قسمت مهم و خطرناک آن تقریبا ۲۴ کیلومتراست که از دریاچه عطا آباد پاکستان می گذرد بهتر است ببینید
این اتوبان ترکستان شرقی چین را به کشمیر پاکستان متصل کرده و از قسمتهای شمالی رشته کوه هیمالیا میگذرد. بیشتر این نواحی در زمستان برف گیر است.
آدم از دیدن تصویرش هم وحشت میکند و هم درمقابل سازندگان آن سر تعظیم فرو می آورد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻موسی (ع) و تلخی فراق
🔸روزی عزرائیل نزد موسی (ع) آمد، موسی (ع) پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
🔹عزرائیل: برای قبض روحت آمده ام.
🔸موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
🔹عزرائیل: مهلتی در کار نیست.
🔸موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
🔹خداوند به عزرائیل فرمود: به موسی (ع) مهلت بده و عزرائیل مهلت داد.
🔸موسی نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم!
🔹مادر گفت: چه سفری؟
🔸موسی: سفر آخرت
مادر گریه کرد.
موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسرش وداع کرد، کودک دست به دامن موسی (ع) زد و گریه کرد، دل موسی از گریه کودکش سوخت و گریه کرد، خداوند به موسی (ع) وحی کرد ای موسی! تو به درگاه ما می آئی، این گریه و زاریت چیست؟
🔹موسی (ع) عرض کردن دلم به حال کودکانم می سوزد.
🔸خداوند فرمود: ای موسی! دل از آنها بکن من از آنها نگهداری می کنم، و آنها را در آغوش محبتم می پرورانم.
🔹دل موسی (ع) آرام گرفت، به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می گیری؟
🔸عزرائیل: از دهانت.
🔹موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می گیری؟
🔸عزرائیل: از دستت.
🔹موسی: از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
🔸عزرائیل: از پایت.
🔹موسی: از آن پایی که من با آن از کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟
🔸عزرائیل: نارنجی خوشبو به موسی (ع) داد، موسی (ع) آن را بو کرد و جان سپرد.
🔹فرشتگان به موسی گفتند: یا اهون الانبیا موتا کیف و جدت الموت: ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
🔸موسی (علیه السلام) گفت: کشاه توسلخ وهی حیه
مرگ را مانند گوسفندی که پوستش را زنده بکنند...
📚عالم برزخ در چند قدمی ما،محمد محمدی اشتهاردی
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻رحمت خدا
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩی ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺋﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻏﺬﺍﺋﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
🌴ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﺝ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ :ﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﺸﻮﺩﻩ ﻋﻨﺎﯾﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎﯼ.
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﯾﮏ ﮔﺮﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
🍂ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻋﺰﯾﺰ
🍂ﮐﺎﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ
🍂ﺁﻥ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﺳﺘﯽ ﮔﺸﻮﺩ
🍂ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﻮﺩﻧﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟!
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﯼ مقداری ﺍﺯ ﺯﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺿﻌﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺶ ﻧﻤﻮﺩ.
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻قانون مرگ
امام باقر(ع) فرمود:يكي ازشاهان بني اسرائيل اعلام كرد: شهري مي سازم كه هيچگونه عيبي نداشته باشد و هيچ كس نتواند در آن عيبي بيابد فرمان داد معمارها و بناها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد،مردم از آن شهرديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهري بي نظير و بي عيب است .
دراين ميان مردي نزدشاه آمدوگفت :اگربه من امان بدهي ،وتامين جاني داشته باشم ،عيب اين شهررابه تومي گويم . شاه گفت به توامان دادم .
آن مرد گفت ،اين شهردوعيب دارد:
1-صاحبش مي ميرد .
2-اين شهرسرانجام بعدازتو خراب مي شود .
شاه فكري كردوگفت :چه عيبي بالاترازاين دوعيب ،سپس به آن مردگفت به نظرتوچه كنم ؟آن مردگفت : شهري بسازكه باقي بماندوويران نشود و تو نيز در آن هميشه جوان باشي وپيري به سراغت نيايد و آن شهر بهشت است .
شاه جريان رابه همسرش گفت ،همسرش فكري كردوگفت :دراين ميان همه افرادكشور،تنهاهمين مرد،راست گفته است .
📚بحارالانوار ،جلد14،ص 478
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻وارسته شدن وزير بر كنار شده
✨پادشاهى ، يكى از وزيران را از وزارت بركنار نمود.
او از مقام و رياست دور گرديد و به مجلس ((پارسايان )) راه يافت و در كنار آنها به زندگى ادامه داد.
بركت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد.
مدتى از اين ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام نمود.
✨مقام ديوان عالى كشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت : ((گوشه گيرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام كار و مقام است .))
آنان كه كنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وز دست و زبان حرف گيران رستند
✨پادشاهى گفت : ((ما به انسان خردمند كاملى كه لياقت تدبير و اداره كشور را داشته باشد نياز داريم . ))
✨وزير بر كنارشده گفت : ((اى شاه ! نشانه خردمند كامل آن است كه هرگز خود را به اين كارها (ى آلوده به ظلم شاه ) نيالايد.))
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
حکایتهای #سعدی
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆جواب دندانشکن پیرزن
⚡️عمروبن لیث در زمستانی بسیار سرد، با لشکر فراوان، وارد نیشابور شد. سپاه او در خانههای مردم جای گرفتند. پیرزنی پنج خانه داشت، همه را سپاهیان او اشغال کردند.
⚡️پیرزن شکایت نزد یکی از فرماندهان سپاه برد. او گفت: فردا من نزد عمرولیث هستم؛ بیا و شکایت خود را بگو.
⚡️فردا پیرزن نزد عمرولیث آمد و گفت: «من پنج خانه دارم که سربازانت مرا با پنج دختر و عروس در یک خانه جای دادهاند و مناسب نیست با آنان، کنار اینان رفتوآمد شود.»
⚡️عمرولیث گفت: «پس همراهان ما در این سرمای شدید چه کنند؟ دور شو، میگویند که زنان عقل ندارند.» پیرزن روی برگرداند و رفت.
فرمانده به عمرولیث گفت: «این زن، بسیار دانا و پرهیزکار است، خوب است دربارهی او لطفی بکنید.»
⚡️عمرولیث دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتی آمد، گفت: مگر قرآن نخواندهای که خداوند میفرماید: «پادشاهان وقتی وارد قریهای شوند، آنجا را تباه میکنند و مردم عزیز را ذلیل مینمایند.*»
⚡️پیرزن جواب داد، خواندهام، ولی از پادشاه در شگفت هستم که در همین سوره آیهی دیگر را نخوانده است که میفرماید:
⚡️«این است خانههایشان ویران و فرو ریخته بهواسطهی ظلمی که کردهاند؛ و در این تغییر و خرابی نشانهی عبرتی است برای مردمان دانا.*»
این جواب چنان در عمرولیث تأثیر کرد که بدنش لرزید و اشکش جاری شد و دستور داد در هیچ خانهای سپاهیانش نمانند و در جای دیگر خیمهگاهی زدند.
📚رهنمای سعادت، ج 1، ص 180
https://eitaa.com/ganj_sokhan
🔻حکایت کشاورز و مار
🌾کشاورزی در دامنۀ کوهی، زمینی داشت که در آن ماری لانه داشت و روزگار به سر میبرد.
کشاورز که از دورنگیهای اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، تصمیم گرفت با مار دوستی کند.
از او که دلیل این کارش را پرسیدند گفت: «مردم اطراف من مانند مارماهی هستند که وقتی از او میپرسی تو ماری یا ماهی، پاسخ میدهد هر کجا که نفعم باشد مارم و هر کجا که نفعم ایجاب کند، ماهیام!
🐍از این دورنگیها خستهام. مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار.
🌾با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که به سرکشی و کار روی زمین میپرداخت، به مار هم سر میزد و برایش غذا میآورد و مار با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره میزد و از غذاهایی که کشاورز به او میداد، تناول میکرد.
🐍این جریان ماهها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. برزگر به زمینش رفت تا به مار هم سری بزند. مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است.
🌾کشاورز به خاطر سابقۀ آشنایی و دوستیای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت و در توبرهای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد.
🐍سپس الاغش را به درختی بست و برای جمعکردن چوب، اندکی از آنجا دور شد.
مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد. سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید.
🌾کشاورز وقتی با پشتهای از هیزم بازگشت، با حیرت به الاغ بیچارهاش چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که:
«هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و پلادت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبیها کرده باشند.»
من ندیدم سلامتی از خـسان
گر تو دیدی، سلام من برسان
https://eitaa.com/ganj_sokhan