eitaa logo
گنجینه های جنگ
102 دنبال‌کننده
637 عکس
60 ویدیو
14 فایل
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان همدان در این کانال کتاب های دفاع مقدس و زندگینامه شهدای کشور به شما معرفی می گردد
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣📣📣📣📣 داستان هفتاد و دو تن آوازه کوی و برزن می شود. لحظه لحظه این حادثه یادآور دلاوری و مردانگی عاشوراییان است. تاریخ تکرار و تکرار شد. در میدان نبرد ؛ هر کس زخمی بر تن و جانش نشست اما حکایت زخمی ترین پسر ایران بس شنیدنی است. او باز هم از امشب گوش جان می سپاریم به روایت های پر فراز و نشیب سید نورالدین عافی؛ اهل ایران, زاده تبریز 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjnehayejang
گنجینه های جنگ: نورالدین پسر ایران: خاطرات سید نورالدین عافی مصاحبه گر : سید نورالدین عافی| معصومه سپهری| موسی غیور ناشر کتاب : سوره مهر 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang  
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 30 در ساعت مقرر آمد بیدارم کرد و گفت: «سید! من میرم بخوابم. حواست باشه...» اول رفتم به مرکز آیفون. جایی که از آنجا با نگهبانهایی که دم در یا پشتبام بودند، تماس میگرفتیم. برای نگهبانها چای هم بردم. حال و احوالی کردم و پرسیدم چیز مشکوکی دیده اند یا نه؟ ظاهراً همه جا آرام بود. ساعتی بعد وقت تعویض نگهبانها بود. وقتی برای بیدار کردن نگهبانهای نوبت دوم داخل ساختمان آمدم دیدم مسئول قزوینیمان در خواب عمیقیست. سریع بچه ها را بیدار کردم و آنها را جای نگهبانهای نوبت قبل گذاشتم. داخل ساختمان برگشتم و آب گرمکن را خاموش کردم تا سرد شود. بعد دوده ها را داخل پاکتی ریختم و رفتم بالای سر این برادر قزوینی. او توی خواب خیلی حرکت میکرد. اول رویش را کشیدم بعد دودهها را به سر و صورتش مالیدم! کارم که تمام شد به مرکز آیفون برگشتم. چند دقیقه آنجا را خالی گذاشته بودم و از این بابت کمی نگران بودم. زود آیفون زدم و با نگهبان در جلو صحبت کردم اما کسی به آیفون پشتبام جواب نداد. هول برم داشت. بدون اینکه اسلحه بردارم به پشتبام دویدم. نگهبان خوابیده بود! وقتی کنارش رسیدم سیاهی دو نفر را در فاصله هفت هشت متری دیدم. دستم را به اسلحه نگهبان بردم اما او که از خواب پریده بود سفت به اسلحهاش چسبیده بود. داد میزدم: «اسلحه رو بده من» و او هراسناک و منگ میگفت: «چی شده... چی شده...» با صدای فریاد ما آن دو نفر برگشتند و از پشتبام های به هم چسبیده ـ که راه را برای آمدن آنها مهیا کرده بود ـ فرار کردند. نگهبان که تازه به خودش آمده بود به آنها تیراندازی کرد و دوباره صدای گلوله ها بلند شد. از پشتبام پایین آمدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 31 بچه ها هم بیدار شده بودند و من مسئولمان را میدیدم که در مقابل آیینه بزرگی که در هال بود یک قدم جلو میآمد و بهت زده برمیگشت. بنده خدا با صدای تیراندازی بیدار شده و اسلحه برداشته بود که بیاید بالا اما در آن شرایط در آیینه چیزی دیده بود که شباهتی به خودش نداشت! هنوز نمیدانست چه به سرش آمده... تلافی من با گلایۀ او تمام شد. شاید هم مصلحتی بود که من دقایقی غفلت کنم و بعد خودم بالای بام بروم و ببینم چه اتفاقی در حال وقوع است. با این حوادث چهل وپنج روز حضور ما در کردستان گذشت و در ستاد به ما گفتند میتوانیم به مرخصی پانزده روزه برویم. به تبریز برگشتیم و از آنجا راهی ده شدم. حالا دیگر خانواده و همه دوستان مخصوصاً بازارچی و داییام مدام از وضع جبهه و جنگ می پرسیدند: «چطوری میجنگید؟ اصلاً چی کار میکنید؟ درگیری چطوریه؟...» جواب میدادم: «کمی اونا تیراندازی میکنند، کمی ما. یکی دیگری رو میزنه و...» آنها با تعجب میپرسیدند: «اونجا واقعاً آدم میکشن؟!» پانزده روز خیلی زود گذشت و ما از طریق ارومیه و به شکل قبلی با همان اسکورتها به مهاباد برگشتیم. این بار ما را به پایگاه دیگری در اطراف مخابرات فرستادند. در پایگاه جدید با «اکبر واثقی» آشنا شدم. او اهل محله قرامَلِک تبریز بود. پدر و مادر نداشت و در خانۀ برادرش زندگی میکرد. میگفت کارش چوپانی بوده و چند گوسفند داشته که به آنها میرسیده. انسان بزرگی بود؛ باصفا، خوشبرخورد و مؤمن که با نماز مأنوس بود و برای ما محبوب. آن روزها من بیشتر اوقاتم را با او میگذراندم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاریخ نگاشت: چهارم دی ماه هزار و سیصد و شصت و پنج شب پیش زیر بارش هزاران هزار ستاره آتشین، آرام و بی صدا روی دستان اروند سوی دلدار روانه شد. ام الرصاص؛ تو شاهد بودی چگونه در جواب الله اکبر ،حنجرش را شکافتند. حال که وامدار پیکر پاکش هستی رسم امانتداری بجا آور خدایا توانمان ده سرافکنده پیش رویش نباشیم. سالروز شهادت غواص شهید محمد عراقچیان گرامی باد
📜فرازی از #وصیت‌نامه شهید 🌷مےخواهم ڪه براےمن گریه نڪنید اگر می خواستید گریه ڪنید برای امام حسین (ع) گریه ڪنید چون ما هرچه داریم از #حسین(ع) است.🍃😔 #شهید_محمد_عراقچیان🕊
به مناسبت سالروز عملیات کربلای 4 و سالروز شهادت »     تاریخ ورود به دنیای آدمیان : 1346 محل ورود به زمین : همدان رشته تحصیلی : علوم آزمایشگاهی نام عملیات : کربلای 4 محل رهایی از دنیا : اروند رود تاریخ ورود به آسمان : 1365/10/04   « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ » امروز 4 دی ماه سال 1396 سالروز آسمانی شدن دانشجوی شهید است روزی که یک غواص دلیر در سرمای دی ماه قدم در وادی دفاع از میهن گذاشت و دل را به اروند زد و تمام دلبستگی های دنیا را به گوش فراموشی سپرد تا با موفقیت مأموریت خود را به پایان برساند. ای محمد تو مأموریتت را انجام دادی، خیالت راحت، تو به سان ماهی دل به اروند دادی و میدانم چقدر برایت سخت بود تا دل بکنی از خواهرانی دلسوز و مهربان که بعد از فوت پدر و مادر بسیار زحمتت را کشیده بودند و چشم انتظار بازگشتت بودند. محمد اکنون 31 سال از روز آخرین عملیاتی که در آن حضور یافتی می گذرد اما میدانی کربلای 4 عملیات و ماموریت آخرتو نبود تو در ماموریتی دیگر 10 سال مفقود ماندی و بعد از ده سال ماموریت خود را با بازگشتت به انجام رساندی سال 75 رجعت کردی و در زادگه خود شهر تاریخیمان همدان از آب به آغوش خاک رسیدی. وقتی تو آرام گرفتی اعضای خانواده نیز با دیدن آرامگاهت آرام گرفتند وقتی برادر دلبندشان در سن 19 سالگی آسمانی شد آنها نیز به رضای متعال راضی شدند چون برادر دلبندشان به آغوش پروردگار بازگشته بود. محمد عزیز هر کس به تصویری که از چهره معصومت به جا مانده می نگرد به مظلومیت و معصومیتت گواه می دهد نمیدانم اما در چشمانت آرامشی بر پاست که حتی با تماشای تصویرت هم این آرامش دریافت می شود لبخندی که بر چهره داری گواه مهربانی توست وقتی لحظه شهادتت را تصور می کنم احساس می کنم در اوج درد جسمی لبخندی در صورتت نقش بسته بود. شهید 19 ساله کربلای 4 وصیت نامه ات را بر روی چشم هایمان قرار می دهیم چه خوب در وصیتت آوردی که هر نفسمان حسابی دارد!   شهید عزیز هم اکنون جوانان بسیاری هستند که حاضرند راه شما را ادامه دهند و ماموریت آخر شما ماندگاریتان در قلب ها و ذهن های ما جوانان بود که با موفقیت به انجام رسید. برخی از غافله شما جا ماندند و در دنیا گرفتار شدند ؛ شهید عزیز از غافله ماندگان را یاری کن تا روزهایی را که زمانی دل به اروند دادند و از دنیا بریدند را به دنیای حال و مقام و منصبش به تاراج نگذارند .                       آمین یا رب العالمین   عملیات ۴ شهید 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
#شهید_محمد_عراقچیان #کربلا_۴ @ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد غروب روز 65/10/3 دهکده حاشیه نهر خین و وداع بچه‌های کربلای چهار
♠️انالله و انا الیه راجعون مادر گرانقدر سرلشکرخلبان شهید مفقودالاثر " #حسین_یزدان_دوست_همدانی" دار فانی را وداع گفتند. #حاجیه_خانم_اشرف_یشمه_ای 🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi