نام کتاب : وقتی مهتاب گم شد
خاطرات علی خوش لفظ
مولف : حمید حسام
ویراستار : سپیده شاهی
ناشر کتاب : سوره مهر
سال نشر : 1395
تعداد صفحات : 651
#شهید_علی_خوش_لفظ
#حمید_حسام
#کتاب_وقتی_مهتاب_گم_شد
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
فهرست مطالب «یا رفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه»
فصل اول: کوچه باغ های محلۀ «شترگلو»
فصل دوم: پایگاه راه خون
فصل سوم: بلدچی شانزده ساله
فصل چهارم: نبرد تا آزادی خرمشهر
فصل پنجم: رمضان جنگ تشنگی
فصل ششم: برادران خوش زخم
فصل هفتم: قسم به سمّ اسبان
فصل هشتم: لبخند شفاعت
فصل نهم: من، مهتاب، مین
فصل دهم: نبرد فاو
فصل یازدهم: فرار از هیاهوی نام و عنوان
فصل دوازدهم: پاره های تنم در شلمچه
فصل سیزدهم: همۀ برادران من
#کتاب_وقتی_مهتاب_گم_شد
#حمید_حسام
#شهید_علی_خوش_لفظ
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
⭕️معرفی کتاب وقتی مهتاب گم شد
کتاب وقتی مهتاب گم شد تالیف حمید حسام شرح زندگی سردار شهید علی خوشلفظ و روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند.
وقتی مهتاب گم شد قصه نیست. داستان پردازی و اسطوره سازی هم نیست، بلکه واقعیتی است شبیه اساطیر. واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعی اش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد.
علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
علی خوش لفظ یک قهرمان ملی است. این را زخم های نشمرده ای که از او «علی خوش زخم» ساخته گواهی می دهد. علی خوش زخم، نیازی به مدال ملی شجاعت ندارد. بچۀ بازیگوش محلۀ «شترگلوی همدان»، که روزگاری از دیوار راست بالا می رفت، پس از یازده بار مجروحیت با تیر و ترکش و موج و شیمیایی، حالا نمی تواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک در آوردگاه شلمچه و کربلای 5، پس از 26 سال، همسایۀ نخاع اوست.
سردار شهید علی خوش لفظ پس از سالها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت و صبر در برابر دوری یاران و دوستان، 29 آذر ماه سال 1396 آسمانی شد و به کاروان عظیم شهدا پیوست. او به تعبیر همرزمانش «علی خوش رفیق» بود.
طی هشت سال جنگ، هشتصد نفر از رفقایش شهید شده اند که با نود نفر از آنان رفیق تر و عقد اخوت بسته بود. از این جماعت هشت نفرشان پارۀ تن او بوده اند. برادرانی چون علی محمدی، نادر فتحی، حبیب مظاهری، رضا نوروزی، عباس علافچی، بهرام عطائیان، جمشید اصلیان، و علی چیت سازیان که به رفیق اعلی رسیدند
#کتاب_وقتی_مهتاب_گم_شد
#حمید_حسام
#شهید_علی_خوش_لفظ
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_وقتی_مهتاب_گم_شد
#حمید_حسام
#شهید_علی_خوش_لفظ
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بویی آشنا می آید از سرزمینی دور ،
آن سوی اروند.
شیران بیشه نبرد که دل یک دله کردند و به دریا زدند.
قصه مردان مردی که امر ولایت همه چیزشان بود و بس
عملیات کربلای چهار در
نیمه شب ۳-۱۰-۶۵ با نام محمد رسول الله(ص) در غرب اروندرود آغاز شد. چنین شبهایی در سال ۶۵ ، بدنهای رشیدی زمین خورد ، استخوانها یی خورد و نفسهایی از کارافتاد تا ملت از نفس نیفتد. اگر وقتی بود نثار ارواح پاک و مظلوم شان چند صلوات و یا فاتحه ای قرائت نمائیم.
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_می_دهند
#حمید_حسام
#کربلای_۴
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
ادرس پیج اینستا
@ktd_hamedan
غواص ها بوی نعنا می دهند
نام نویسنده : حمید حسام
نام انتشارات : صریر ( بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس )
سال انتشار : ۱۳۹۵
نوبت چاپ: ۶
شابک کتاب : ۹۷۸۶٠٠۵۱۵۶۳٠٠
جلد کتاب : شوميز
قطع : رقعي
تعداد صفحات : ۱۱۱ صفحه
وزن کتاب : ۱۳٠ گرم
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_میدهند
#حمید_حسام
#کربلای_۴ 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
معرفی کتاب : غواص ها بوی نعنا می دهند
این بار حکایت سرخی خون است و آبی ِ بحر بی کران . حـکایت مردانی که دریا به وسعت سیـنه هاشان رشـک می برد .
مردانی که از ژرفای آب به بلندای آسمان پر کشیدند. هفتاد و دو غواص که " بوی نعنا می دهند " . این کتاب ما را از آبی آسمان به آبی دریا می برد .
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_میدهند
#حمید_حسام
#کربلای_۴
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
همه چیز رنگ و بویی از آب داشت: آب اروند، چولانهای خیس و نیم سوختهی کنار آب و اشکهایی که از چشمها روان بود. نادر هم حتی داشت از مشک عباسش میخواند و آب فرات و آن دست بریده.
همین وقتها بود که "مجید پورحسینی" از کنار نخلی سوخته بلند شد، با پارچه سفیدی در دست، آمد پیش تک تک بچهها و پارچه را نشانشان داد و کمی حرف زد و کمی کنارشان نشست، تا آمد رسید به من و پارچه را گرفت طرف من و گفت: بفرما، حاجی جان! حالا نوبت شماست.
گفتم: چیه این، مجید؟
گفت: سفرهی کرم اباعبدالله. بزن روشن شی! خرجش فقط یک قطره است.
پارچه را گرفتم و گذاشتم روی زانو و دیدیم متنی روی آن نوشته شده و زیرش اسم بچههاست و بالاش نوشته شده شفاعتنامه و زیرش: یا فاطمه! اشفع لی فی الجنه.
متن محترمانه ایی بود… و زیرش امضاء و نه امضای عادی، جای انگشت و البته با خون. جای امضاهای خونین جلوی اسمهای بالایی بود و حالا نوبت من بود و سکوت من داشت مجید را کلافه میکرد. سوزن را خیلی وقت پیش گرفته بود جلوی روی صورت من و من متوجه اش نشده بودم، تا وقتی که گفت: دستم افتاد بابا. عروس اگر بود الان بله را گفته بود.
سوزن را گرفتم و زدم به نوک یکی از انگشتهام و مهرش کردم کنار اسمم، با ذکری که زیر لب خواندم و اسمی که از بیبی بردم.
مجید گفت: مبارک باشد. انشالله که به پای هم پیر بشید.
و رفت سراغ نفر بعدی و با آن و با بعدی و با همه چانه زد و شوخی کرد و خندید و خنداند….
#کتاب_غواص_ها_بوی_نعنا_میدهند
#حمید_حسام
#کربلای_۴
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang