⭕️ سفر به جنوب
روز اول عید تحویل سال ، در شلمچه بودیم که هرکس با خانواده خود از این منطقه بازدید می کرد . بعداز ظهر همان روز رفتیم دهلران محل شهادت شهید چمران و از آن جا هم رفتیم زیارت شهدای هویزه . محمود به ظاهر در موقع زیارت شهدا و دیدن مناطق داشت خودش می گفت همه را قسم دادم به خون سیدالشهداء که ما را هم میهمان خودشان کنند .
... طبق روال همیشگی به سوی مزار شهدا رفتیم و ساعتی در جوار حرم مطهر و نورانی آیت الله بهاری قدس سره نشستیم و صحبت مسافرت و دیدار مناطق جنگی و ععکسهای شهدایی بود که دیده بودیم .
می گفت باید ما از شهدا عقب نمانیم . عالم روحانی که نشدیم که زا طریق علم و سخنرانی و وعظ خدمت بکینم پس باید آنقدر التماس کنیم تا بعنوان سرباز واقعی آقا امام عصر ( عج ) بتوانیم خدمتی کنیم و به شهادت برسیم تا در قیامت از روی ائمه اطهار ( ع ) شرمنده نشویم .
#شهید_محمود_چراغی
#کتاب_آشنایی_با_غریب
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
⭕️تشکیل صندوق آقا امام عصر ( عج )
قسمت اول : مخصوص کمکهای بلا عوض بود به افرادی که در هیچ شرایطی توانایی و درآمد نداشتند و کسانی که برای درمان و بیمارستان پول نیاز داشتند و بالاخره کسانی که سرپرست خانواده بودند و با داشتن فرزندان صغیر برای مایحتاج زندگی خود بدون داشتن در آمدی به پول و کمک مالی نیاز داشتند.
قسمت دوم : برای تهیه جهزیه و ازدواج زوجی بود که توانایی مالی نداشتند و آنقدر با حیا بودند که از جهت حفظ آبرو ، به کسی نمی گفتند .
قسمت سوم : که عمده آن را تشکیل می داد وام قرض الحسنه بود برای کسانی که توانایی برگشت پول را داشتند ولی با مشکل جدی روبرو بودند .
قسمت چهارم : برای کمک خرج تحصیلی فرزندان کسانی که توانایی مالی را برای ادامه تحصیل فرزندان خود و تامین مخارج توانایی نداشتند و برای تهیه لوازم التحریر و هزینه ثبت نام و تیه لباس و ... نداشته و دچار مشکل جدی بودند و مواردی دیگر ...
قسمت پنجم : براری فعالیت های فرهنگی بود ، یعنی توسعه مراسم مذهبی در ایام سوگواری و اعیاد اسلامی ، تشکیل کاروان های زیارتی ، سیاحتی برای کسانی که به دلیل داشتن مشکلات مالی تا بحال زیارت نرفته اند و ...
#شهید_محمود_چراغی
#کتاب_آشنایی_با_غریب
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
⭕️شهادت و وصال یار
یک سال از انتخابات و فتنه 1388 گذشته بود و کم کم به 22 خرداد سال 89 نزدیک می شدیم. ماموریت های محمود به دلیل بعضی تحرکات غیر عادی منحرفین زیاد شده بود و شب و روز در این بابت مراقبت و درگیری داشت .
در این اواخر دعاها و مناجاتش بیشتر بود
روز پنج شنبه بعدازظهر تماس گرفت و به منزل ما آمد ولی حال و هوایش جور دیگری بود ، مثل همیشه نبود . گفت : اگر از این ماموریت برگشتم با هم می رویم کربلا و بیتوته می کنیم تا به حاجت خودمان برسیم دیگر تحملش سخته ، گفتم ان شاءالله به ماه رجب دو روز مانده باید بیشتر تلاش کنیم .
عصر روز شنبه از طرف اداره به ایشان تلفن می زنند و به ماموریت اداری می رود .
شب بیست و دوم خرداد می شود که مصادف بود با شب اول ماه رجب ، حدود ساعت 11 درگریها شروع می شود ، از طرفی در خانه با شنیدن صداهای تیر و تیر اندازی همسرش بی قرار شده بود و تا صبح با فکر ها و اضطراب شدید بیدار مانده بود و در خانه ما هم دلشوره عجیبی بود . همسرش تماس های مکرر با محمود گرفته بود تا جویای حالش شوذ ولی دیگر از ساعت 11.5 ، بعد آخرین صحبتی که داشته و گفته بود دیگر زنگ نزن منتظر باش تا خودم باهت تماس می گیرم، دیگر گوشی محمود خاموش شده بود . درگیری شدید می شود و عقربه های ساعت به ساعت 12 نزدیک می شود .
محمود بر اثر اصابت تیری به قلب نازنیش ندای رب خود را لبیک گفت و به آروزی دیرینه خود که همانا شهادت بود ، رسیدو با چهره ای بشاش و خندان در شب اول ماه رجب ، به لقاء الهی رسید .
محمود در ماه خدا به سوی خدا رفت .
#شهید_محمود_چراغی
#کتاب_آشنایی_با_غریب
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
بار دگر فرشتگان روایت می کنند از هم ولایتی سردار شهید حسین همدانی
حاج حسن تاجوک، فرمانده طرح و عملیات لشگر انصارالحسین علیه السلام
عزیز کرده خدا بود در قلب ها هم در میدان جنگ و جای جای دیارش حتی کنج خانه
#کتاب_عزیز_کرده
#شهید_حسن_تاجوک
#مرضیه_نظرلو
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : عزیز کرده
مستند روایی بر اساس زندگی شهید حسن تاجوک
مولف : مرضیه نظرلو
ناشر کتاب : بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس
سال نشر : 1397
تعداد صفحات : 331
قیمت : 200,000 ریال
#کتاب_عزیز_کرده
#شهید_حسن_تاجوک
#مرضیه_نظرلو
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
کتاب : عزیزکرده ..زندگینامه ی شهید حسن تاجوک 🌹
نویسنده : مرضیه نظرلو🌹
قسمت : یازدهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaeemogadas
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
سروش 👇👇
https://sapp.ir/defaemogadas.
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
کتاب : عزیزکرده ..زندگینامه ی شهید حسن تاجوک 🌹
نویسنده : مرضیه نظرلو🌹
قسمت : دوازدهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaeemogadas
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
سروش 👇👇
https://sapp.ir/defaemogadas.
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
کتاب : عزیزکرده ..زندگینامه ی شهید حسن تاجوک 🌹
نویسنده : مرضیه نظرلو🌹
قسمت : سیزدهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaeemogadas
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
سروش 👇👇
https://sapp.ir/defaemogadas.
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
کتاب : عزیزکرده ..زندگینامه ی شهید حسن تاجوک 🌹
نویسنده : مرضیه نظرلو🌹
قسمت : چهاردهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaeemogadas
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
سروش 👇👇
https://sapp.ir/defaemogadas.
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
کتاب : عزیزکرده ..زندگینامه ی شهید حسن تاجوک 🌹
نویسنده : مرضیه نظرلو🌹
قسمت : پانزدهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaeemogadas
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
سروش 👇👇
https://sapp.ir/defaemogadas.
#روایتهای_زنانه_جنگ
#کتاب_اینک_شوکران_1
#جانبازشهیدمدق
@ganjinehayejang
#قسمت_اول
هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت.
هر جا می خواست میرفت و هر کار می خواست میکرد می ماند یک آرزو:
این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد
.تنها کاري که پدرش مخالف بود فرشته انجام.بدهد.
واو گاهی غرو لند میکرد چه طور می توانند او را از این لذت محروم کنند.
آخر،یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت توي خانه به خودمان بفروش.
حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد.
پدر همیشه هواي ما را داشت.
لب تر می کردیم همه چیز آماده بود.
ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر.
فریبا که سال بعد از من با جمشید -برادرمنوچهر ازدواج کرد، فرانک ،فهیمه ومن، محسن و فریبرز.
توي خانه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود.
پدرم می گفت:هر کاري میخواهید، بکتید فقط سالم زندگی کنید.
چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن.
همان سالهاي پنجاه و شش وپنجاه و هفت.
هزار ویک فرقه باب بود ومی خواستم ببینم این چیز ها که می شنوم ومی بینم یعنی چه.
از کتابهاي توده اي خوشم نیامد.
من با همه وجود خدا را حس می کردم و دوستش داشتم.نمی توانستم باور کنم که نیست.
نمی توانستم با قلبم و با خودم بجنگم.
گذاشتمشان کنار.دیگر کتابهاشان را نخواندم.
کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند.از این کارشان بدم آمد.
با خودم قرار گذاشتم اول اسلام را بشناسم بعد بروم دنبال فرقه ها.
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
#روایتهای_زنانه_جنگ
#کتاب_اینک_شوکران_1
#جانبازشهیدمدق
@ganjinehayejang
#قسمت_دوم
به هواي درس خواندن با دوستان می نشستیم کتابهاي دکتر شریعتی را می خواندیم.
کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم.
مادرم از چادر خوشش نمی آمد.
گفته بودم براي وقتی که با دوستانم می رویم زیارت چادر بدوزد.
هر روز چادر را تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابهایم را می چیدم رویش.
از خانه که می آمدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم.
آن سالها چادر یک موضع سیاسی
بود.
خانواده ام از سیاسی شدن خوششان نمی آمد.
پدر می گفت:من ته ماجرا را می بینم شما شر وشورش را.
اما من انقلابی شده بودم،می دانستم این رژیم باید برود.
در پشتی مدرسه مان روبروي دبیرستان پسرانه باز می شد.
از آن در با چند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام ردو بدل می کردیم.
سرایدار مدرسه هم کمکمان می کرد.
یادم هست اولین بار که نوار امام را گوش دادم بیشتر محو صداش شدم تاحرفاش.
امام مثل خودمان بود.لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش.
می فهمیدم حرف هایش را.
به خیال خودم همه این کارها را پنهانی میکردم.
مواظب بودم توي خانه لو نروم.
پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند.
فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود.فریبا می دید صبح که می آید
مدرسه چند ساعت بعد جیم میشود وبا دوستانش می زند بیرون.به پدر گفته بود،اما پدر به روي خود نمی آورد.
فقط می خواست از تهران دورش کند.
بفرستدش اهواز یا اراك،پیش فامیل ها.
فرشته می گفت:چه بهتر آدم برود اراك نه که شهرکوچکی است راحتتر به کارهایش می رسد.
اهواز هم همینطور.
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
#روایتهای_زنانه_جنگ
#کتاب_اینک_شوکران_1
#جانبازشهیدمدق
@ganjinehayejang
قسمت سوم
هرجا می فرستادندش بدتر بود.
تازه پدر نمی دانست فرشته چه کارهایی می کند.
هرجا خبري بود او حاضر بود.
هیچ تظاهراتی را از دست نمی داد.
با دوستانش انتظامات می شدند.
حتی نمی دانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزي نمانده بود گیر بیفتد.
***************
16 آبان گاردي ها جلوی تظاهرات را گرفتند.
ما فرار کردیم.
چند نفر دنبالمان کردند.
چادر وروسري را از سر من کشیدند وبا باتوم می زدند به کمرم.
یک لحظه موتور سواري که از آنجا رد میشد دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روي موتورش.
پاهایم می کشید روي زمین.
کفشم داشت در می آمد.
چند کوچه آن طرفتر نگه داشت.
لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون.
پرسید: اعلامیه داري؟
کلاه سرش بود صورتش را نمی دیدم.
گفتم:آره
گفت :عضو کدوم گروهی
گفتم: گروه چیه؟ این ها اعلامیه امامند.
کلاهش را زد بالا.
-تو اعلامیه ي امام پخش میکنی؟
بهم برخورد.
مگه من چه م بود؟ چرا نمی توانستم این کار را بکنم؟
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang