۲۷ آبان ۱۴۰۲
#امیرالمؤمنین علی علیهالسلامـ
💥وَلِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً
🌎به هنگام خشم، بر نفس خويش شڪننده و حاڪم باش.
📘#نامه_56 📚
با هم #نهج_البلاغه بخوانیم▪
۲۷ آبان ۱۴۰۲
30.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روضه زنده 😭😭😭
باے ذنب قتلت
الهی بدم المظلوم عجل لولیڪ الفرج
💔😭
🌳الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَـ الْفَرَج
💔😭
براے فرج مولاے غریبمون دعا ڪنیم
براے بچههاے بیپناه دعا ڪنیم
۲۷ آبان ۱۴۰۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
✨عجب امانی است استغفار!
امان خداست.
ان شاء الله خدا استغفار به شما مرحمت ڪند.
✨یادتان بماند ڪه اگر توانستید در شبانه روز هفتاد مرتبه استغفار سر جانماز را هیچوقت ترڪ نڪنید. این امان خداست. یعنی در امان خدا هستی...
✨اگر در هر شبانه روز یڪ دفعه این ڪار را بڪنی، براے خودت دیوار چدنی گذاشتهاے.
🍃استغفرالله ربی و اتوب و الیه🍃
🔆حاج محمداسماعیل دولابی
۲۷ آبان ۱۴۰۲
🔸 وقتی الگو زینب است
🔹 «آیتالله خامنهاے» رهبر انقلاب اسلامی:
اگر الگوے زن، زینب و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها باشند،
ڪارش عبارت است از فهم درست، هوشیارے در درڪ موقعیتها و انتخاب بهترین ڪارها، ولو با فداڪارے و ایستادن پاے همه چیز.
۷۰/۰۸/۲۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
۲۷ آبان ۱۴۰۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُیکم ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت چ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُدوم
هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟ ابراهيم گفت:
نه، زحمت نكش. گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درســت مي كنم. بعد شــام مختصري را آماده كردم.
گفتم: امشب بچه هام نيستند، اگر كاري نداريد همين جا بمانيد،
كرسي هم به راهه.
ابراهيم هم قبول كرد.
بعد با خنده گفتم: داش ابرام توي اين سرما با شلوار كردي راه مي ري!؟
سردت نمي شه!؟
او هم خنديد وگفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم!
بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زيركرسي!
من هم با علي شروع به صحبت كردم.
نفهميــدم ابراهيم خوابش برد يا نه، اما يكدفعه از جا پريد و به صورتم نگاه
كرد و بي مقدمه گفت: حاج علي، جان من راست بگو! تو چهره من
شهادت می بيني؟!
توقع اين ســؤال را نداشتم.
چند لحظه اي به صورت ابراهيم نگاه كردم و با آرامش گفتم: بعضي از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجيبی دارند،
اما ابرام جون، تو هميشه اين حالت رو داري!
ســكوت فضاي اتاق را گرفت. ابراهيم بلند شد و به علي گفت: پاشو، بايد سريع حركت كنيم.
باتعجب گفتم: آقا ابرام كجا!؟ گفت: بايد سريع بريم
مسجد. بعد شلوارهايش را پوشيد و با علی راه افتادند.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
۲۷ آبان ۱۴۰۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُدوم هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُسوم
فکه آخرين ميعاد
راوی: علی نصرالله
نيمه شــب بود كه آمديم مسجد. ابراهيم با بچه ها خداحافظي كرد. بعد هم رفــت خانه. از مادر و خانواده اش هم خداحافظي كرد.
از مادر خواهش كرد براي شهادتش دعا كند.
صبح زود هم راهي منطقه شديم.
ابراهيم كمتر حرف مي زد.
بيشتر مشغول ذكر يا قرآن بود.
رســيديم اردوگاه لشكر درشــمال فكه. گردان ها مشــغول مانور عملياتي بودند.
بچه ها با شنيدن بازگشت ابراهيم خيلي
خوشحال شدند
. همه به ديدنش مي آمدند. يك لحظه چادر خالي نمي شد.
حاج حســين هم آمد. از اينكه ابراهيم را مي ديد خيلي خوشــحال بود. بعد از ســلام و احوالپرسي، ابراهيم پرسيد: حاج حسين بچه ها همه مشغول شدند،
خبريه؟!
حاجي هم گفت: فردا حركت مي كنيم براي عمليات.
اگه با ما بيائي خيلي خوشحال مي شيم. حاجي ادامه داد:
براي عمليات جديد بايد بچه هاي اطاعات را بين گردان ها تقسيم كنم.
هر گردان بايد يكي دو تا مسئول اطلاعات و عمليات داشته باشه.
بعد ليســتي را گذاشــت جلوي ابراهيم و گفت: نظرت در مورد اين بچه ها چيه؟ ابراهيم ليست را نگاه كرد و يكي يكي نظر داد. بعد پرسيد: خُب حاجي، الان وضعيت آرايش نيروها چه طوريه؟
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
۲۷ آبان ۱۴۰۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُسوم فکه آخرين ميعاد راوی: علی نصرالله نيمه شــب بود كه آ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُچهارم
حاجي هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقسيم شدند.
هر چند لشکر يك سپاه را تشكيل مي دهد.
حاج همت شــده مسئول سپاه يازده قدر. لشــکر
72 هم تحت پوشش اين سپاهه، كار اطاعات يازده قدر را هم به ما سپردند.
عصر همان روز ابراهيم حنا بست.
موهاي سرش را هم كوتاه و ريش هايش را مرتب كرد.
چهره زيباي او ملكوتي تر شده بود. غروب به يكي از ديدگاه هاي منطقــه رفتيم.
ابراهيم با دوربين مخصوص، منطقــه عملياتي را مشــاهده مي كرد.
يك ســري مطالب را هــم روي كاغذ مي نوشت.
تعدادي از بچه ها بــه ديدگاه آمدند و مرتب مي گفتند: آقا زودباش! ما هم مي خواهيم ببينيم! ابراهيم كه عصباني شده بود داد زد: مگه اينجا سينماست؟!
ما براي فردا بايد دنبال راهكار باشيم، بايد مسير حركت رو مشخص كنيم.
بعد با عصبانيت آنجا را ترك كرد.
مي گفت: دلم خيلي شور مي زنه!
گفتم: چيزي نيست، ناراحت نباش.
پيش يكي از فرمانده هان ســپاه قدر رفتيم.
ابراهيم گفت: حاجي، اين منطقه حالت خاصي داره.
خاك تمام اين منطقه رملي و نرمه! حركت نيرو توي اين دشت خيلي مشكله، عراق هم اين همه موانع درســت كرده، به نظرت اين عمليات موفق مي شه؟!
فرمانده هم گفت: ابرام جون، اين دســتور فرماندهي است،
به قول حضرت امام: ما مأمور به انجام تكليف هستيم، نتيجه اش با خداست.
٭٭٭ فــردا عصــر بچه هــاي گردان هــا آمــاده شــدند.
از لشــکر 72 حضرت رسول صل الله علیه وآله وسلم يازده گردان آخرين جيره جنگي خودشان را تحويل گرفتند.
✍ادامه دارد...
☀️ ☀️ ☀️
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
۲۷ آبان ۱۴۰۲