#امیرالمؤمنین علی علیهالسلامـ
💥وَلِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً
🌎به هنگام خشم، بر نفس خويش شڪننده و حاڪم باش.
📘#نامه_56 📚
با هم #نهج_البلاغه بخوانیم▪
30.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روضه زنده 😭😭😭
باے ذنب قتلت
الهی بدم المظلوم عجل لولیڪ الفرج
💔😭
🌳الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَـ الْفَرَج
💔😭
براے فرج مولاے غریبمون دعا ڪنیم
براے بچههاے بیپناه دعا ڪنیم
✨عجب امانی است استغفار!
امان خداست.
ان شاء الله خدا استغفار به شما مرحمت ڪند.
✨یادتان بماند ڪه اگر توانستید در شبانه روز هفتاد مرتبه استغفار سر جانماز را هیچوقت ترڪ نڪنید. این امان خداست. یعنی در امان خدا هستی...
✨اگر در هر شبانه روز یڪ دفعه این ڪار را بڪنی، براے خودت دیوار چدنی گذاشتهاے.
🍃استغفرالله ربی و اتوب و الیه🍃
🔆حاج محمداسماعیل دولابی
🔸 وقتی الگو زینب است
🔹 «آیتالله خامنهاے» رهبر انقلاب اسلامی:
اگر الگوے زن، زینب و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها باشند،
ڪارش عبارت است از فهم درست، هوشیارے در درڪ موقعیتها و انتخاب بهترین ڪارها، ولو با فداڪارے و ایستادن پاے همه چیز.
۷۰/۰۸/۲۲
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُیکم ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت چ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُدوم
هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟ ابراهيم گفت:
نه، زحمت نكش. گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درســت مي كنم. بعد شــام مختصري را آماده كردم.
گفتم: امشب بچه هام نيستند، اگر كاري نداريد همين جا بمانيد،
كرسي هم به راهه.
ابراهيم هم قبول كرد.
بعد با خنده گفتم: داش ابرام توي اين سرما با شلوار كردي راه مي ري!؟
سردت نمي شه!؟
او هم خنديد وگفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم!
بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زيركرسي!
من هم با علي شروع به صحبت كردم.
نفهميــدم ابراهيم خوابش برد يا نه، اما يكدفعه از جا پريد و به صورتم نگاه
كرد و بي مقدمه گفت: حاج علي، جان من راست بگو! تو چهره من
شهادت می بيني؟!
توقع اين ســؤال را نداشتم.
چند لحظه اي به صورت ابراهيم نگاه كردم و با آرامش گفتم: بعضي از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجيبی دارند،
اما ابرام جون، تو هميشه اين حالت رو داري!
ســكوت فضاي اتاق را گرفت. ابراهيم بلند شد و به علي گفت: پاشو، بايد سريع حركت كنيم.
باتعجب گفتم: آقا ابرام كجا!؟ گفت: بايد سريع بريم
مسجد. بعد شلوارهايش را پوشيد و با علی راه افتادند.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُدوم هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُسوم
فکه آخرين ميعاد
راوی: علی نصرالله
نيمه شــب بود كه آمديم مسجد. ابراهيم با بچه ها خداحافظي كرد. بعد هم رفــت خانه. از مادر و خانواده اش هم خداحافظي كرد.
از مادر خواهش كرد براي شهادتش دعا كند.
صبح زود هم راهي منطقه شديم.
ابراهيم كمتر حرف مي زد.
بيشتر مشغول ذكر يا قرآن بود.
رســيديم اردوگاه لشكر درشــمال فكه. گردان ها مشــغول مانور عملياتي بودند.
بچه ها با شنيدن بازگشت ابراهيم خيلي
خوشحال شدند
. همه به ديدنش مي آمدند. يك لحظه چادر خالي نمي شد.
حاج حســين هم آمد. از اينكه ابراهيم را مي ديد خيلي خوشــحال بود. بعد از ســلام و احوالپرسي، ابراهيم پرسيد: حاج حسين بچه ها همه مشغول شدند،
خبريه؟!
حاجي هم گفت: فردا حركت مي كنيم براي عمليات.
اگه با ما بيائي خيلي خوشحال مي شيم. حاجي ادامه داد:
براي عمليات جديد بايد بچه هاي اطاعات را بين گردان ها تقسيم كنم.
هر گردان بايد يكي دو تا مسئول اطلاعات و عمليات داشته باشه.
بعد ليســتي را گذاشــت جلوي ابراهيم و گفت: نظرت در مورد اين بچه ها چيه؟ ابراهيم ليست را نگاه كرد و يكي يكي نظر داد. بعد پرسيد: خُب حاجي، الان وضعيت آرايش نيروها چه طوريه؟
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُسوم فکه آخرين ميعاد راوی: علی نصرالله نيمه شــب بود كه آ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُچهارم
حاجي هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقسيم شدند.
هر چند لشکر يك سپاه را تشكيل مي دهد.
حاج همت شــده مسئول سپاه يازده قدر. لشــکر
72 هم تحت پوشش اين سپاهه، كار اطاعات يازده قدر را هم به ما سپردند.
عصر همان روز ابراهيم حنا بست.
موهاي سرش را هم كوتاه و ريش هايش را مرتب كرد.
چهره زيباي او ملكوتي تر شده بود. غروب به يكي از ديدگاه هاي منطقــه رفتيم.
ابراهيم با دوربين مخصوص، منطقــه عملياتي را مشــاهده مي كرد.
يك ســري مطالب را هــم روي كاغذ مي نوشت.
تعدادي از بچه ها بــه ديدگاه آمدند و مرتب مي گفتند: آقا زودباش! ما هم مي خواهيم ببينيم! ابراهيم كه عصباني شده بود داد زد: مگه اينجا سينماست؟!
ما براي فردا بايد دنبال راهكار باشيم، بايد مسير حركت رو مشخص كنيم.
بعد با عصبانيت آنجا را ترك كرد.
مي گفت: دلم خيلي شور مي زنه!
گفتم: چيزي نيست، ناراحت نباش.
پيش يكي از فرمانده هان ســپاه قدر رفتيم.
ابراهيم گفت: حاجي، اين منطقه حالت خاصي داره.
خاك تمام اين منطقه رملي و نرمه! حركت نيرو توي اين دشت خيلي مشكله، عراق هم اين همه موانع درســت كرده، به نظرت اين عمليات موفق مي شه؟!
فرمانده هم گفت: ابرام جون، اين دســتور فرماندهي است،
به قول حضرت امام: ما مأمور به انجام تكليف هستيم، نتيجه اش با خداست.
٭٭٭ فــردا عصــر بچه هــاي گردان هــا آمــاده شــدند.
از لشــکر 72 حضرت رسول صل الله علیه وآله وسلم يازده گردان آخرين جيره جنگي خودشان را تحويل گرفتند.
✍ادامه دارد...
☀️ ☀️ ☀️
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُچهارم حاجي هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقسيم شدند. ه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُپنجم
همه آماده حركت به سمت فكه بودند. از دور ابراهيــم را ديدم.
با ديدن چهره ابراهيــم دلم لرزيد.
جمال زيباي او ملكوتي شده بود! صورتش ســفيدتر از هميشــه بود.
چفيه اي عربي انداخته و اوركت زيبائي
پوشــيده بود.
به ســمت ما آمد و با همه بچه ها دســت داد.
كشيدمش كنار و گفتم: داش ابرام خيلي نوراني شدي!
نفس عميقي كشــيد و با حســرت گفت: روزي كه بهشتي شهيد شد خيلي ناراحت بودم.
اما باخودم گفتم: خوش به حالش كه با شــهادت رفت، حيف بود با مرگ طبيعي از دنيا بره.
اصغر وصالي، علي قرباني، قاســم تشــكري و خيلي از رفقاي ما هم رفتند، طوري شده كه توي بهشت زهرا سلاماللهعلیها بيشتر از تهران رفيق داريم.
مكثي كرد و ادامه داد: خرمشهر هم كه آزاد شد، من مي ترسم جنگ تمام بشه و شهادت را از دست بدهم،
هرچند توكل ما به خداست.
بعــدنفس عميقي كشــيد وگفت: خيلي دوســت دارم شــهيد بشــم.
اما، خوشگل ترين شهادت رو مي خوام!
بــا تعجب نگاهش كــردم. منتظر ادامه
صحبت بودم که قطرات اشــك از گوشه چشمش جاري شد.
ابراهيم ادامه داد:
اگه جائي بماني كه دســت احدي به تو نرســه، كسي هم تو رو نشناســه،
خودت باشي وآقا، مولا هم بياد سرت رو به دامن بگيره،
اين خوشگل ترين شهادته.
گفتم: داش ابرام تو رو خدا اين طوري حرف نزن.
بعد بحث را عوض كردم و گفتم: بيا با گروه فرماندهي بريم جلو، اين طوري خيلي بهتره.
هر جا هم كه احتياج شد كمك مي كني. گفت: نه، من مي خوام با بسيجي ها باشم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
این که گناه نیست 56.mp3
4.2M
👇#این_که_گناه_نیست 56
🔸دروغ، اولین گناهیه؛
ڪه قرآن ازش بهعنوان مادرِ گناهان یاد میڪنه!
☑️علّت بسیارے از گرهها و تنگیهاے روحی ما؛
رواجِ دروغ در میان ماست.
نگو؛ این ڪه گناه نیست!
این که گناه نیست 57.mp3
4.63M
#این_که_گناه_نیست 57
💢میشه اینقدر بقیه رو، براَنداز نڪنی؟
چه با چشمات
چه در فڪرت...
✔️براَنداز ڪردن دیگران
و دیدن، شمردن،و نگهداشتن عیبهاشون، یه گناه بزرگه❗️
نگو این ڪه گناه نیست
این که گناه نیست 58.mp3
4.37M
#این_که_گناه_نیست 58
✅بُریدن از دیگران، بُریدن از آسمونه!
آخه
دلی ڪه بَسته است؛ زندانی و محبوسه!
💢تو نمیتونی بدون دیگران،
و به صلح رسیدن با اونا، بزرگ بشی!
حواست به دور و برت باشه
این که گناه نیست 59.mp3
4.65M
#این_که_گناه_نیست 59
💢ورود به بعضی از حریم ها،
و عدم رعایت حرمت شون،
عجیب خطـــرناڪنــد...
❌خیلی خیلی
مراقبِ حریمهاے خطرناڪ باش.
ممڪنه از آسمون سقط بِشیــا
این که گناه نیست 60.mp3
4.15M
#این_که_گناه_نیست 60
❌نفاق؛ چهره هاے مختلف داره!
به بقیه، با چشمای صادق نگاه ڪن؛
همونجورے ڪه هستند!
✔️خودت هم همونی باش؛ ڪه هستی.
دیگران، هم قدمِ تو در مسیر ڪمالند،
نه اَبزار تو
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
💌امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
مَن کَثُرَ فِکرُهُ فِی المَعاصِی دَعَتهُ إلَیها
آنڪه در گناهان بسیار اندیشه ڪند، این ڪار او را به گناه مىڪشانَد.
📗 غرر الحکم / حدیث ۸۵۶۱ 🍃
💠امام صادق علیهالسلام:
🌙هر ڪس شب را با گفتن تسبیحات فاطمه علیهالسلام بخواند
از شمار مردان و زنانی است ڪه بسیار یاد خدا میڪنند.
📚بحار الانوار ج۷۸ص۱۷۴ 🍃
💠امیر المومنین علی(ع)
🙏الهی
مرا این عزت بس است ڪه بنده تو باشم و این افتخار بس است ڪه پروردگار من تو باشی
تو همانگونه هستی ڪه من دوست دارم پس مرا آنگونه بساز ڪه تو دوستدارے.
📚بحار الانوار ج۷۴ 🍃
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت،
و مظهر مهربانی و عطوفت،
عقیله بنی هاشم زینب ڪبرے سلاماللهعلیها مبارڪ 🌹
★★★
میلاد سراسر نور #حضرت #زینب_کبری
(س) و روز #پرستار مبارڪ ...