دعایی ڪه در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدے المهندس بود:
یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر،
اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر،
اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
📌اے خداوندے ڪه عمل اندڪ را مىپذیرے و ازگناه بسیار مىگذرے،
عمل نیڪ اندڪم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش،
همانا ڪه تو آمرزنده مهربان هستی...
شهید#ابومهدی_المهندس🕊🌹
🔴
﷽
وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ
(۱۳۲ سوره طه)
و خانواده خود را به نماز [خواندن] فرمان بده و بر آن سخت شڪیبا باش
﷽
قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا
(تحریم ۶)
خود و خانواده خود را از آتش جهنم نگه دارید!
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتم چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کر
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هشتم
بعضی وقت ها
فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.🤦🏻♀
یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به!
آقا خودش آنجاست😐 نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه...
رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم.
یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خستهن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد.😐
گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!))
بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود😒
همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!😳😐...
داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه!
از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم😐💔
کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون😂
نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد..
فقط می خواستم دلم خنک شود.
یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم🤭😂
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌷 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) :
🖋 هر گرفتارے و ناراحتی ڪه به سراغ انسان میآید ، حتّی درد سر و یا پاے انسان به سنگ میخورد ، اثر گناهانش هست .
📕 باده گلگلون ، ص ۱۱۲
☀️
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_یازدهم گمنامی راوی: مصطفي هرندي قبل از اذان صبح برگشــت. پي
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_دوازهم
همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مي نمود. انگار مي خواســت چيزي بگويد، اما! لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت
و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي،
اما پسرم!
پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت.
چشــمانش گرد شــده بود از تعجب،
آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته:
ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بي نشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم،
هرشب مادر سادات حضرت زهرا س به ما سر مي زد.
اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه هستند!»
پيرمرد ديگر ادامه نداد.
سكوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط مي خورد و پايين مي آمد.
مي توانســتم فكرش را بخوانم.
گمشــده اش را پيدا كرده بود. «گمنامي!»
بعد از اين ماجرا نگاه ابراهيم به جنگ و شــهدا بسيار تغيير كرد.
مي گفت: ديگر شــك ندارم، شــهداي جنگ ما چيزي از اصحاب رسول خدا ص و اميرالمؤمنين ع كم ندارند.
مقام آن ها پيش خدا خيلي بالاست.
بارها شنيدم كه مي گفت: اگر كسي آرزو داشته كه همراه امام حسين ع دركربلا باشد، وقت امتحان فرا رسيده.
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━