خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_شصتودوم روش تربیت راوی: جواد مجلسی راد، مهدی حسن قمی منزل م
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_شصتوسوم
او هنوز مجروح بود مجبور بود یک جا بایستد. اما خیلی خوب ضربه میزد.
خیلی خوب هم توپها را جمع میکرد. شب به برادرم گفتم این آقا ابراهیم را میشناسی؟
عجب والیبالی بازی میکند! برادرم خندید و گفت:
هنوز او را نشناختی! ابراهیم قهرمان والیبال دبیرستانها بود تازه قهرمان کشتی هم بوده!
با تعجب گفتم: جدی میگی؟ چرا هیچی نگفت؟
برادرم گفت: نمیدونم، فقط بدون که آدم خیلی بزرگیه!
چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم آقا ابراهیم آمد.
هر دو طرف دوست داشتند در تیم آنها باشد.
بعد هم مشغول بازی شدیم چقدر زیبا بازی میکرد آخر بازی بود.
از مسجد صدای اذان ظهر میآمد
ابراهیم توپ رو نگه داشت و بعد
گفت: بچهها میاید برویم مسجد؟!
گفتیم: باشه بعد با هم رفتیم نماز جماعت.
چند روز گذشت و حسابی دلداده آقا ابراهیم شدیم.
به خاطر او میرفتیم مسجد.
یک بار هم ناهار ما را دعوت کرد و کلی با هم صحبت کردیم.
بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. اگر یک روز او را نمیدیدم دلم برایش تنگ میشد.
واقعاً ناراحت میشدم. یک بار با هم رفتیم ورزش باستانی.
خلاصه حسابی عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم.
او با روش محبت و دوستی ما را به سمت نماز و مسجد کشاند.
اواخر مجروحیت ابراهیم بود. میخواست برگردد جبهه یک شب توی کوچه نشسته بودیم،
برای من از بچههای ۱۳ ، ۱۴ ساله در عملیات فتح المبین میگفت.
همینطور صحبت میکرد تا اینکه با یک جمله حرفش را زد: آنها با اینکه سن و هیکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل بر خدا چه حماسههایی که آفریدند
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_شصتوسوم او هنوز مجروح بود مجبور بود یک جا بایستد. اما خیلی خ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_شصتوچهارم
تو هم اینجا نشستی و چشمت به آسمانه که کفترهایت چه میکنند؟
فردای آن روز همه کبوترها را رد کردم و عازم جبهه شدم.
از آن ماجرا سالها گذشت حالا که کارشناس مسائل آموزشی هستم میفهمم که ابراهیم چقدر دقیق و صحیح کار تربیتی خود را انجام میداد. او چه زیبا امر به معروف و نهی از منکر میکرد.
ابراهیم انقدر زیبا عمل میکرد تا الگویی برای مدعیان امر تربیت بود.
آن هم در زمانی که هیچ حرفی از روشهای تربیتی نبود
نیمه شعبان بود با ابراهیم وارد کوچه شدیم چراغانی کوچه خیلی خوب بود بچههای محل انتهای کوچه جمع شده بودند
وقتی به آنها نزدیک شدیم همه مشغول ورق بازی و شرطبندی بودند!
ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شد اما چیزی نگفت من جلو آمدم و آقا ابراهیم را معرفی کردم و گفتم: ایشان از دوستان بنده و
قهرمان والیبال و کشتی هستند
بچهها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. بعد طوری که کسی متوجه نشود ابراهیم به من پول داد و گفت برو سریع ده تا بستنی بگیر و بیا آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خندیدن با بچههای محل ما رفيق شد.
در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت وقتی از کوچه خارج میشدیم
تمام کارتها پاره شد، و در جوب ریخته شده بود
✍ادامه دارد...⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
سید رضی جامع نهج البلاغه
پس از مرگ مادرش گفت:
"بعد از این با ڪدام دست بلاها را رد ڪنم؟"
این که گناه نیست 21.mp3
4.96M
#این_که_گناه_نیست 21
تعریف ڪردنِ گناه(جز در نزد یه مشاور امین)؛
خودش یه گُناهِ بزرگه!
گناهان تو، یا گناهان دیگران
یه رازه...بین خدا و بنده اش!
به ڪسی جز خدا هم، ربطی نداره
این که گناه نیست 22.mp3
5.28M
#این_که_گناه_نیست 22
▫️تمرین ڪن؛ مثل خدا ستار بشی!
اگه عیبی رو دیدے؛
روش پرده بنداز و فراموشش ڪن!
نه اینڪه این عیب رو،
به دیگــران هم تعمیم بدے...
💢نگــو؛ این ڪه گناه نیست
این که گناه نیست 23.mp3
4.78M
#این_که_گناه_نیست 23
✴️میدونی؛
بزرگترین ویروسی ڪه میتونه روحتـو نابود ڪنه، چیه؟
اینه ڪه خطایی،درنظرت ڪوچڪ باشه،
و از انجامِش، نگران نباشی❗️
قطره قطره جمع گردد
وانگهی دریا شود
این که گناه نیست 24.mp3
4.77M
#این_که_گناه_نیست 24
✅رفاقت با خدا، و لقمهے حرام
اصلاً توے یڪ ظرف جا نمیگیرن!
وجود تو،
یا جاے خداست، یا جاے لقمه حرام❗️
اول ظرفِ وجودت رو پاڪ ڪن!
خدا خودش درُ وا میڪنه و میاد
این که گناه نیست 25.mp3
4.54M
#این_که_گناه_نیست 25
✴️بجاے اینڪه زیاد زحمت بڪشی،
سعی ڪن زحمتهات رو هدر ندے!
❌اشتباهاتی ڪه روے هم جمع میشه،
و تو نسبت بهشون بی توجه هستی،
ذره ذره، زحمتاتو نابود میڪنه
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_شصتوچهارم تو هم اینجا نشستی و چشمت به آسمانه که کفترهایت چه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_شصتوپنجم
برخورد صحیح
راوی: جمعی از دوستان
از خیابان ۱۷ شهریور عبور میکردیم.
من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم.
ناگهان یک موتور سوار دیگر به سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد.
پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
جوان موتور سوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت.
داد زد: هوُ! چه کار میکنی؟ بعد هم ایستاده و عصبانیت ما را نگاه کرد!
همه میدانستند که او مقصر است من هم دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد
ولی ابراهیم با لبخندی که بر روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت:
سلام خسته نباشید! موتور سوار عصبانی یک دفعه جا خورد.
انگار توقع چنین برخوردی را نداشت. کمی مکث کرد و گفت: سلام، معذرت میخوام شرمنده.
بعد هم حرکت کرد و رفت.
ما هم به راهمان ادامه دادیم.
ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد سوالاتی که در ذهنم ایجاد شده
بود را جواب داد.
دیدی چه اتفاقی افتاد؟ با یک سلام عصبانیت طرف خوابید.
تازه معذرت خواهی هم کرد.
حالا اگر من میخواستم داد بزنم و دعوا کنم جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمیکردم.
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»