eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🎧 داستان صوتی #سیاحت_غرب ▫️#قسمت_نهم زمین و آسمان همچنان عبوس و کِدِر است...هوایی پٌر حرارت و متعفن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ▫️ ♦️ زمین می‌لرزد و آسمان ڪاملا سیاه و پٌر از دود شده!! در میان دود و خاڪستر و آتش،آن دشمن آشڪار را می بینم ڪه به طرف من حمله ور شده!! هادے ڪجاست؟! چرا از من دور شده؟! این جنگ آخر است... -------------------------- @gasedaak
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نهم آنجا هيئت حضرت علی اصغر بر پا بو
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ راوے جمعی از دوستان شهید اوايل دوران دبيرســتان بود ڪه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حســن توڪل معــروف به حاج حســن نجار، عارفی وارســته بود. او زورخانه‌اے نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يڪی از ورزشڪاران اين محيط ورزشی و معنوے شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می‌ڪرد. سپس حديثی می‌گفت و ترجمه می‌ڪرد. بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود، او هم در يك دور ورزش، معمولاً يك ســوره قرآن، دعاے توسل و يا اشعارے در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم ڪمك می‌ڪرد. از جملــه ڪارهاے مهم در اين مجموعه اين بود ڪه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می‌رســيد، بچه ها ورزش را قطع می‌ڪردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در ڪنار ورزش به جوان ها می آموخت. فرامــوش نمی‌ڪنم، يڪبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. يڪ‌باره مرد سراسيمه وارد شد! بچه خردسالی را نيز در بغل داشت. ✍ادامه دارد... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_نهم شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می گفت
💖🌸💖🌸💖 می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻‍♂ مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!))😆 کلی کل کل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم 😟 به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده!😶 آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا .. گفت:((خانما بیان نماز خونه!)) دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد. رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد😑 نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم🙄 دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم .. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ...🚶🏻‍♀ داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd