خودسازے و تࢪڪ گناھ
🔅 🔅 🔅 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_بیستویکم من هم گفتم: اين ها رفتند
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_بیستودوم
ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟
گفت: از پارك ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت.
همه چيز هم آماده اســت. تشــريف مي آوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم.
ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.
نمي خواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند،
حرفشان را قبول كن.
آنقدر خسته بودم كه قبول كردم.
با هم حرکت کرديم.
شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد.
صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.
آقاي محمدي گفت: مي توانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟
گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلان غرب هستيم.
با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم.
كدام شهيد؟!
گفتم: او را نمي شناســيد، از تهران آمده بود.
بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم.
باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!!
من و پدرم نيروي شهيد هادي بوديم.
توي عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم.
در سال اول جنگ!
مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم.
نمي دانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت.
ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد.
ميزبان ما هم كه از دوستان اوست!
آقا ابراهيم ممنونم.
ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم.
شما هم... .
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼