خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_دهم بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط مي گفت
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_یازدهم
گمنامی
راوی: مصطفي هرندي
قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج مي زد. صبح، برگه مرخصي را گرفت.
بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال.
مي گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم.
فقط همين شــهيد جامانده بود.
حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.
خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند.
روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد.
مي خواستيم چند روزي تهران بمانيم،
اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است.
قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم.
بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم.
پيرمردي جلو آمد. او را مي شناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود.
سلام كرديم و جواب داد
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━