خودسازے و تࢪڪ گناھ
🍃🌺 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پنجاهو_ششم نمي دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! ب
🌼🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_پنجاهو_هفتم
ڪردستان
راوے: مهدے فريدوند
تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوے مســجد سلمان ايستاده بوديم.
داشتم با ابراهيم حرف مي زدم ڪه يڪدفعه يڪي از دوستان با عجله آمد و گفت:
پيام امام رو شنيديد؟! با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده هاے ڪردستان را از محاصره خارج ڪنيد. بافاصله محمد شاهرودے آمد و گفت: من و قاسمتشڪرے و ناصرڪرماني عازم ڪردستان هستيم.
ابراهيم گفت: ما هم هستيم.
بعد رفتيم تا آماده حرڪت شويم. ســاعت چهارعصر بود.
يازده نفر با يڪ ماشــين بليزر به ســمت ڪردستان حرڪت ڪرديم. يک تيربار ژ3، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجڪ ڪل وسائل همراه ما بود.
بســيارے از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاڪی عبور ڪنيم.
اما با يارے خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بيخبر وارد شهر شديم.
جلوے يك دڳه روزنامه فروشي ايستاديم. ابراهيم پياده شــد ڪه آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يڪدفعه فرياد زد: بي دين اين ها چيه ڪه میفروشي!؟
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd