خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_چهلو_چهارم ۱۷ شهريور راوی: امير منجر صبح روز هفدهم بود. رفتم دن
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_چهلو_پنجم
با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديڪ ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروح ها را مي رسانديم و بر مي گشتيم.
تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. يڪــي از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه مي ڪردند.
هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت. ابراهيم مي خواست به سمت مجروح حرکت ڪند. جلويش را گرفتم.
گفتم: آن ها مجروح رو تله ڪرده اند. اگه حرڪت ڪني با تير مي زنند.
ابراهيم نگاهي به من ڪرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو مي گفتي!؟ نمي دانستم چه بگويم.
فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازے ڪمتر شده بود.
مأمورها ڪمي عقب تر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينهخيز رفت داخل خيابان،
خوابيد ڪنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روے ڪمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت.
ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد. بعد هم آن مجروح را به همراه یڪ نفر ديگر سوار موتور من ڪرد و حرڪت ڪردم.
در راه برگشت، مأمورها ڪوچه را بستند.
حڪومت نظامي شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم ڪردم! هر طورے بود برگشتم به خانه.
عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچڪس خبري از او نداشت.
خيلي ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته.
خيلي خوشحال شــدم. با آن بدن قوے توانســته بود از دست مأمورها فرار ڪند.
روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين شهدا ڪمڪ ڪرديم.
بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچهها جلسه داشتيم.
براے هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشڪيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود.
مدتي منزل مهدي و...
در اين جلســات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادے و مسائل سياسي روز بحث مي شد.
تا اينڪه خبر آمد حضرت امام به ايران باز ميگردند.
✍ادامه دارد...