🍃آیت الله حاج شیخ مرتضی حائرے یزدے ڪه عاشق امام رضا (علیهالسلام) بود می فرمود: ما چهارده معصوم را در امام رضا خلاصه ڪردهایم.
🔸️ایشان زیاد به زیارت میرفت و میفرمود: هر ڪس در قیامت ذخیرهاے دارد و ذخيره من هم زیارت امام رضا (ع) است.
🔹️حدود هفتاد بار به زیارت حضرت رفته بود. با مرحوم آیت الله مرعشی نجفی قرارے گذاشته بودند ڪه هر ڪه از دنیا رفت، دیگرے را از احوال آن طرف باخبر ڪند.
آقاے حائرے زودتر مرحوم میشود.
آیت الله مرعشی او را در خواب می بیند و میپرسد: چه خبر؟
آقاے حائرے میگوید: وقتی مُردم دو ملڪ براے سؤال آمدند.
🔸️ناگهان از پشت سر صدایی شنیدم ڪه میگفت: نترس نترس. با این صدا خوف من ڪم شد.
با نزدیڪ شدن صاحب صدا، آن دو ملڪ رفتند و ترس من هم به ڪلی زائل شد. صاحب صدا ڪه بسیار زیبا و نورانی بود، نزدیڪ آمد و فرمود: ترسیدے؟
گفتم: آقا تا به حال این قدر نترسیده بودم. فرمود: دیگر با تو ڪارے ندارند.
پرسیدم: شما ڪیستید؟
فرمود: این یڪبار بازدید زیارت من بود، شصت و نه بار دیگر هم میآیم.
🔹️فهمیدم امام رضا (ع) بودند ڪه محبتشان از هنگام ورود به عالم برزخ شامل حالم شد.📙
❅❁❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊درخواست شهید مدافع حرم سجاد مرادے :
هر ڪسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یڪ روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم❤️
زیباترین قسمتش اونجاست ڪه میگه:
ان شاءالله اونور جبران بڪنیم!✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهارم جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد😶 چند دقیقه
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_پنجم
اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه😦
قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی باغ نبود.
تا حدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشه..
گفتم ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است.
بی محلی ب خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم ک خب ادم متاهل دنبال دردسر نمیگرده😐
,, به خانم ابویی گفتم:«بهش بگو این فکر رواز توی مغزش بریزه بیرون »
شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.
وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.
کارمان شروع شد ، ازمن انکار واز او اصرار ...
سردر نمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم😶
دائم صدای کفشش توی گوشم بود ومثل سوهان روی مغزم کشیده می شد ..😬
ناغافل مسیرم را کج کردم ، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت 😖
هرجا می رفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا ، دانشگده ، دم در دانشگاه ، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری!😶
گاهی هم سلام میپراند😒
دوستانم می گفتند:«از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!»😐
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
💢علامه حسن زاده :
🔸عارف حسرت از دست رفتن چیزے جز یادِخدا را نمیخورد؛ زیرا جز خدا را نمیبیند؛ وبراے امور دیگر ڪه فانیاند، متأسّف نمیشود
کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إلَّا وَجْهَهُ .
هزار و یک کلمه، ج 5 ص 30
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_دهم بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط مي گفت
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_یازدهم
گمنامی
راوی: مصطفي هرندي
قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج مي زد. صبح، برگه مرخصي را گرفت.
بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال.
مي گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم.
فقط همين شــهيد جامانده بود.
حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.
خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند.
روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد.
مي خواستيم چند روزي تهران بمانيم،
اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است.
قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم.
بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم.
پيرمردي جلو آمد. او را مي شناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود.
سلام كرديم و جواب داد
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجم اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه😦 قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی
💖🌸
#قصه_دلبری #قسمت_ششم
کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد ، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند 😐🚶🏻♀
گاهی بعدازجلسه که کلی آدم نشسته بودند ، به من خسته نباشید می گفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می پرسید :«باچی و کی بر میگردید ؟»
یک بار گفتم :«به شما ربطی نداره که من با کی میرم !»😐
اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم .
می گفتم :«اینجا شهرستانه . شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین ، قرار نیست اتفاقی بیفته »😐
گاهی هم که پدرم منتظرم بود ، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود🤦🏻♀
در اردوی مشهد ، سینی سبک کوکو دست من بود و دست دوستم هم جعبهٔ سنگین نوشابه.
عز و التماس کرد که «سینی رو بدید به من سنگینه !»😐
گفتم :«ممنون ، خودم میبرم !» و رفتم ..
از پشت سرم گفت :«مگه من فرمانده نیستم؟! دارم می گم بدین به من !»😐💣
چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم :«فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!»😐😒
گاهی چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید ، ولی انگار نه انگار..💔🚶🏻♀
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
عـــــلامه تهرانی (ره) :
🌺اگــر خـــیر دنیا و آخرت و رشد علمی و معنوے میخواهید باید پدر و مادرتان را تڪریم ڪنید.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸 #قصه_دلبری #قسمت_ششم کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتم
چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم 😬😬
هر بار نتیجهٔ برعکس می داد 😐
نقشه ای سرهم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشوم ، شاید از سرش بیفتد.😕
دلم لک می زد برا برنامه های «بوی بهشت »😢
راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد . دوشنبه ها عصر ، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می گفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه می گرفتند ..
بعد از نماز هم کنار شمسهٔ معراج افطار می کردیم.
پنیر که ثابت بود ، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می کرد :هندوانه ، سبزی یا خیار ، گاهی هم می شد یکی به دلش افتاد که آش نذری بدهد 😁
قید دوتا از اردوها را هم زدم ..💔🚶🏻♀
یک کلام بودنش ترسناک بود به نظر می رسید..
حس می کردم مرغش یک پا دارد😐
می گفتم :«جهان بینی ش نوک دماغشه! آدمِ خود مچکربین!»😬😒
دراردوهـایی که خواهران را می برد، کسی حق نداشت تنهـایی جایی برود، حـداقل سه نـفری😐
اصـرار داشت:((جمـعی و فقط با برنامه های کاروانن همـراه باشیـد!))
مـا از برنامه های کاروان بدمان نمی آمد، ولی می گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنهـا باشد و خلوت کند یا احیانا دو نفر دوست دارند باهم بروند.☹️💔
درآن موقع،باید جوری می پیچـاندیم ودرمی رفتیم.
چـند بار دراین در رفتن ها مچمان راگرفت...😬😬💣
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌷 امام سجاد (علیه السلام) فرمودند :
✍ راه شناخت ڪامل بودن دين مسلمان به اينهاست :
🖌 سخنان بیمعنی و بيهوده نمىگويد ،
ڪمتر بحث و جدل مىڪند ،
بردبار ، صبور و خوش اخلاق است.
📚 بحار ، ج۱۱ ، ص۱۲۹
☀️
🌷 آیت الله میانجی (ره) :
🖋 در قنوت نمازها این دعا را در آخر سوره فرقان آمده بخوان تا خداوند اولاد و فرزندان تو را صالح نماید و آن دعا این است :
🤲 رًبنا هًب لًنا مِن اًزواجِنا وً ذُریاتِنا قُرّه اًعیُن واجعلنا للمتقین اماما .
☀️
دعایی ڪه در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدے المهندس بود:
یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر،
اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر،
اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
📌اے خداوندے ڪه عمل اندڪ را مىپذیرے و ازگناه بسیار مىگذرے،
عمل نیڪ اندڪم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش،
همانا ڪه تو آمرزنده مهربان هستی...
شهید#ابومهدی_المهندس🕊🌹
🔴