eitaa logo
غزه آری کربلا گشته
112 دنبال‌کننده
99 عکس
204 ویدیو
0 فایل
🇵🇸 راه قدس‌ از کربلای غزه واگشته‌ #خبر #نگاره #غزه 📎 @fatherevayat سرای هنر و اندیشه(سُها)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. گفت اینبار که قدس است به شاهد بودن دیدن شور و صلابت چو عاشق بودن شب که روشن شد از این اختر جان و پیکار نیمه بیدارِ شبان گشت به چشمان بیدار مژده این است و یا غایت مقصود چه کس می داند دانم این شام درون سحر عشق چه می ماند صبح شد پس چه زیان از خبر خفتن ما و تنفس و اذا مات هو لیس لنا گو ببین رنگ به این شام و سحر برگشته بوی پیراهن یوسف به پدر برگشته 🖋 📌 @Kathetireh 🇵🇸 @gaze_karbala
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻نمایی از تظاهرات میلیونی امروز در صعنا_یمن_ خطابی با شما دارم خطابی روستایی وار به سان یک تریبون در شلوغی های این آثار به زیر صحنه ی صامت که اشک مادری فریاد فرزندی شنیده می شود از زیر این آوار یمن جایش درون اشک ها بوده است به سختی خو گرفته این جوانمرد درون مسلخ و میدان گهی با زجه های مادری همراه گهی در راه آن مادر فدا کرده هزاران جان سکوت سازمان ها و نگاه تیره ی کوران امشب را مکن تعبیر بر بد رسمی ایام که این فریاد این «یا این و آن»گفتن نشانت میدهد اینجا جهان تیرگی هاست نوری گر بود جز از سر اعجاز تعریفی برایش نیست و اینک این «یمن» با ما چه کرده راستش را که بخواهیم در میان معجزات و قصه ها او خانه کرده... 🖋 🇵🇸 @gaze_karbala
. _به شهادت رساندن یکی از فرماندهان مقاومت فلسطین در کرانه ی باختری توسط تشکیلات خودگردان محمود عباس_ گفت اگر اینجا وطن باشد ز جان با تن و هر آنچه که باشد بگذرم من آری اینجاست آن ندای ناصر و ینصر و این با اعتبار و ارزش تاریخ بگذشته نباشد چشم انداز و بین این فعل حال و بودن احوال امروزست برو بشنو صدای این جهان گوید وطن هرجا که دل خوش باشد آنجا گویمش اما وطن! در درونت باد عیش بی مهابا نیست صدایی که شنیدم چون گلوله سر و سوزان است زمستان است وگر خواهی که تا یادی کنی از روزگار گرم فروردین نسیم چون وجود آئین بهایش گرمی خون است و رفتن ماندن نامی چنین : اینجا فلسطین است 🖋 📌 @Kathetireh 🇵🇸 @gaze_karbala
نام تو اسماعیل است! و نقشی که در کوره راه غربت آدمی طی کردی برایم بس عجیب است. من نمی‌خواهم مقایسه کنم یا چیزی را به چیزی بچسبانم.اما مگر نه که ابراهیم خواست اسماعیل را قربانی کند و حسین(ع) علی اصغر و علی اکبر و عباسش را قربانی کرد تا ما به اینجا برسیم. به جایی که خلیل غزه هزاران اسماعیل را قربانی کند.اینجا تکرار تاریخ یا تلاشی خونبار اما پر از اجر و پاداش برای زنده نگه داشتن اسلام یا جهادی از جان و دل در راه خدا نیست. اینجا قصه ایست که خدا آن را کارگردانی می‌کند و نقش اصلی را ابراهیم و اسماعیل هایش بازی می‌کنند.در روزگارانی که نقش ها فرم های استخدامی هستند که سو سابقه و توانایی ها و استعداد ها را می‌خواهند،اینجا در ایران سناریوی شهادت نوشته می‌شود. چیزی که هیچ توانایی نیاز ندارد و در عین حال برای استخدامش نمیدانی باید چه کنی. شاید باید قربان صدقه اش بروی، دنبالش از فلسطین به ایران بیایی، از اوج آسمان به زمین و از زمین به اوج آسمان پرواز کنی و وقتی پیدایش نکردی، وقتی از همه جاهایی که خبری از او و نشانه ای از حضورش پیدا کردی برگشتی، در گوشه ای در خلوتی غریب از قسم شب های خفه کننده و کشنده، برایش جان دهی. و شهادت نام یک همچون میزانسن ایست... 🖋 🇵🇸 @gaze_karbala
. وقتی روضه شروع می‌شود، وقتی فریاد ها با هم آمیخته میشوند، وقتی چشمان تو مات مانده بغضت هم سر گردنه بازی در می آورد و البته که اشک هم نقشی فراموش ناشدنی را بازی می‌کند. فقدان او با تمام این اشک ها گره خورده و او دیگر نیست. تحلیلگر شبکه خبر در عین تمام صحبت های به ظاهر امید بخشش سعی ای در پنهان کردن جمله ی سوالی اش ندارد:واقعا؟! به همین سادگی؟ و من باز گیج تر به پنجره نگاه میکنم و سعی میکنم یک بار دیگر همه چیز را مرور کنم:سید حسن نصر الله، رهبر حزب الله ترور شده. او نقش بسیار زیادی در رسیدن ما به حضور تاریخی دارد. اما نه‌!... هنوز هم قطره اشکی نیامده. عجب دارد بازی در می آورد. دوباره تلاش می‌کنیم:او در راه مقابله با دشمنان و زندگی آسمانی اش تکه تکه شد. باز هم نه... به پنجره نگاه میکنم. حوالی غروب است و نور کم کم دارد خداحافظی می‌کند.دوباره سعی ام را میکنم. شاید این آخرین امید است:امام حسین(ع). سید هم در این راه شهید شد. در قتلگاه لاحیه. نه! این هم نشد. به گمانم دیگر شانسی ندارم و اگر گریه ام هم بیاید از سر گریه نکردن است. اشکِ بی اشکی.ناچارا ماتم گرفته می‌نشینم و به پنجره نگاه میکنم. نه! من آخرش هم گریه ام نمی‌گیرد. من نه سوزی دارم نه نسبتی و نه طلبی و نه هیچ یک از این خوبان را. صدایی از آنسو بلند میشود:کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟... باز هم رو به سوی پنجره ام و به غروب نگاه میکنم.وقت سلام زیارت می‌رسد:السلام علی الحسین و علی... نمیتوانم بنشینم و مثل مار گزیده به خودم میپیچم. صورتم خیس خیس است و فریاد هایم کفاف نگاه به پنجره را نمی‌دهند.تنها راه سلام است. به حسین(ع).به پنجره... 1403/7/7 🖋 🇵🇸 @gaze_karbala