📖 #خاطرات
🔺️ هدیه ویژهای که حاج قاسم از کرمان برای رهبر انقلاب برد
اواخر اسفند٩۵ بود که گفتند حاج قاسم فقط ربع ساعت فرصت دارند تا از کارگاه ساخت گنبد حرم مطهر اباعبدالله در کرمان بازدید کنند. از بخش های مختلف کارگاه بازدید کردند و اتاق تربت آخرین بخشی بود که پذیرای قدوم حاج قاسم سلیمانی شد. اتاقی که حاوی تربت هایی است که از اطراف مرقد مطهر امام حسین برداشته و برای انجام آزمایش به کرمان منتقل شده است. وقتی شنید این تربت از نزدیکترین مکان به قبر مطهر امام حسین علیهالسلام که شاهد ماجراهای کربلاست برداشته شده، بیقرار شد، با ادب و احترام آن را بوئید و بوسید، چشم بر تربت گذاشت و با مولای خود نجوا کرد.
دقایقی فرصت خواست تا تنها باشد. در این خلوت عارفانه چه گفت و چه شنید، فقط خدا میداند؛ احتمالا همان دعای همیشگیاش بود که با چند سال تاخیر و البته حکماً بهوقت خودش محقق شد. بعد از این زیارت بود که درخواست کرد مقداری از آن تربت را برای هدیه به رهبری برایش جدا کنند. هدیهای نابی که سردار دلها برای رهبر عزیز تدارک دید. و خلاصهی کلام، بازدیدی که قرار بود ربع ساعته تمام شود، سه ساعت به طول انجامید.
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ شهیدانه زندگی کن
دور هم نشسته بودیم؛ همه ی بچه های جبهه و جنگ. ذوق دیدن همرزمان، در چشم های یک یکمان موج می زد. میگفتیم و میخندیدیم. در کنار یارانی که بوی خاکریزهای شنی به تن و جانشان نشسته، سبکبال تر از همیشه بودیم. ناهار را که خوردیم قرار شد هر کس حدیثی بگوید، روایتی بخواند، نصیحتی کند. فضا پر شده بود از عطر رفاقت و دلدادگی یارانی که یاد و خاطره هایشان، به دورهمی هایمان جان میداد. نوبت به حاج قاسم رسید. با عمق نگاهِ مهربانش به جمع نگاهی انداخت: «بچه ها! دو تا چیز را فراموش نکنید؛ یکی یاد خدا، یکی یاد مرگ.» سکوتِ سنگینی حاکم شده بود.
برای مطالعه کامل در سایت اینجاکلیک کنید
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ غیرت حیدری
اسفند سال ۹۳ بود. هوا نه سردی زمستان را داشت و نه خنکی بهار. دلهای ما اما از شوق شهادت همچون هوای تابستان گرم بود. تا کفرناسج که یکی از پایگاههای اصلی تکفیریها بود راهی نداشتیم. هباریه را از دشمن گرفته بودیم و کافی بود تل قرین که فقط دو و نیم کیلومتر با ما فاصله داشت را هم بگیریم. . تل قرین فقط ۱۵ کیلومتر با فلسطین اشغالی فاصله داشت و از این حیث برای تکفیریها بسیار باارزش بود. آنها تل قرین را مرکز ثقل دیدهبانی خود قرار داده بودند و از آنجا بر سایر مناطق اشراف داشتند. اهمیت تل قرین باعث شده بود دشمن برای حفظ آن تلاش زیادی بکند.
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ قوماندان
در موکب حرم حضرت زینب(س) با دوستم نشسته بودیم و داشتیم درباره مسائل منطقه صبحت میکردیم. در استکانهای کمرباریک برای زائران چای میریختیم. آنها چای را سر میکشیدند و با لهجه خاصشان تشکر میکردند. میان کلاممان دوستم حرف را نیمهکاره رها کرد. چشمهایش برق زد و دوید سمت فردی که داشت از جلوی موکب رد شد. داد زد: «سلام دلاور! سلام فرمانده!» مرد شبیه ایرانیها نبود. قیافهاش به افغانستانیها میماند. رفیقم مرد را به موکب هدایت کرد. برایش چای تازهدم ریخت. حجب و حیا و خجالت در رگوپی چهره مرد رخنه کرده بود. یک دستش به گردنش آویزان بود و با دست دیگر چای را خورد و بعد از خوشوبشی کوتاه خداحافظی کرد و رفت. ماندنش در موکب کوتاه بود ولی وقتی رفت بوی عطرش تا مدتها باقی ماند.
برای مطالعه کامل درسایت اینجا کلیک کنید
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ همه بچه های بسیجی لشکر رو شفاعت میکنم
آمدم دیدنت.
میدانستم سرت حسابی شلوغ است.
کنارت نشستم.
امروز نوبت منه و باید حرف دلم رو بگم.
خندیدی.
خب بفرما
وقتی خبر شهادت حاج احمدکاظمی رو شنیدی، با همه صبوریت شکستی.
وقتی عماد مغنیه شهید شد، چند روز خونه نشین شدی،حالا اگه شهید بشی من باید چکار کنم؟
اصلاً چطوری باید تحمل کنم؟
تبسم زیبایی روی لب هایت نشست و سکوت کردی،کمی بعد برای اولین بار درطول سال ها رفاقتمان از خودت گفتی.
مهدی! همه بچه های بسیجی لشکر رو شفاعت میکنم …
نقل از:
رزمنده جانباز داوود جعفری (مهدی)
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ مجلس حضرت زهرا س
مجلس حضرت زهرا جایِ «عمه چطوره؟ عمو چطوره؟
همسایه چکار کرده؟
چیچی خریدی؟» نیست؛
مجلس حضرت زهرا علیهاالسلام است.
باید به آن دقت کرد!
باید احترام کرد! باید توجه کرد! همانجا که نشستی.
همهی اصرار من در برگزاری این مجلس این است که مجلس عبادت و عبودیت باشد.
برای مطالعه کامل درسایت اینجا کلیک کنید
@general_soleimani_fa
📝 #خاطرات
🔺️ خاطرات شهید سید رضی موسوی از ساعتهای قبل از شهادت حاج قاسم سلیمانی
هواپیما در فرودگاه دمشق فرود آمد. سید رضی در فرودگاه بود. برای کار دیگری رفته بود که به او خبر دادند «حاجقاسم سلیمانی اومده.» سید رضی شوکه شد. سریع به استقبالشان رفت. حاجی ردیف اول نشسته و ماسک زده بود.
سید رضی بهسمتش رفت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «حاجآقا، ما که هنگ کردیم شما خبرنداده اومدی!»
حاجی گفت: «حالا یه صلوات بفرست از هنگی در بیای!»
سید رضی خندید و زیر لب صلواتی فرستاد. سوار ماشین شدند و بهسمت مقصد حرکت کردند.
حالوهوای حاجی خیلی خاص بود. در مسیر نگاهی به سید رضی کرد و بیمقدمه گفت: «تو هم دیگه پیر شدی، تو هم باید شهید بشی!»
«خدا از دهنت بشنوه، حاجی!»
✍ برشی از کتاب عزيز_زيباى_من
مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان خانواده، همرزمان و دوستان ایشان
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ ماجرای مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت
شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه داشت که در آن، شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخی روزها با چندتایشان تماس میگرفت.
ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود.
نسبت به مادر شهید علی شفیعی هم همین احساس را داشت.
مادر مرحوم شهید شفیعی میگفت:
«حاج قاسم، گاه نیمه شب از سوریه زنگ میزند و با هم صحبت میکنیم.
بعد میگفت:
“حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم.
مادر! دیگر برو بخواب” .»
نقل از :
سردار حسنی سعدی
eitaa.com/general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ ساعت ۱:۲۰
ساعت یک و ۲۰ دقیقه بامداد، وقتی پهپادهای آمریکایی در فرودگاه بغداد ماشین حاجی را به دستور ترامپ، هدف قرار دادند، سردار پورجعفری کنار حاجی در ماشین نشسته بود.
بعد از اصابت موشک، پیکر او هم مثل حاجی در آتش سوخت و خاکسترش جایی برای خودش کنار حاج قاسم پیدا کرد. نفیسه دختر سردار میگوید:
«پدرم مثل پروانه دور حاجی میچرخید… الان قبر پدرم به فاصله دو آجر زیر پای قبر حاجقاسم قرار دارد. آنجا نمیشود یک پیکر کامل را دفن کرد، ولی پیکر سوخته پدرم جا شد.»
«هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است»
✍ نویسنده: مریم فولادزاده
eitaa.com/general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ زائرهای میلیونی
ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود. آنقدر که کالسکه را با بچه بلند کرده بودم و بالای سر گرفته بودم. تازه گیت اول بازرسی بودیم و هنوز به حرم امیرالمومنین نرسیده بودیم. نمیدانستم اگر با این وضعیت بیفتم چه بلایی سر دختر یک سالهام میآید. صدای صلوات بلند بود و صدای جیغ زنها هم از آن طرف شنیده میشد. چنین جمعیتی همه را غافلگیر کرده بود. چه کسی حتی تصورش را میکرد روزی نجف و کربلا این جمعیت میلیونی را به خود ببیند. همان موقع انگار صدای حاجی در گوشم پیچید. وقتی چند سال پیش تماس گرفت و از ایدهاش گفت. خیلیها آن را در حد یک حرف و آرزو دانستند و به حاجی گفتند بگذار برای بعد. اما حاجی پا پس نکشید و کار را شروع کرد.
برای مطالعه کامل درسایت اینجاکلیک کنید.
eitaa.com/general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺️ اخلاق نهضتی
حاجی اخلاق نهضتی داشت.
این اصطلاح خودش بود.
میگفت به نهضت ها و شخصیت ها احترام بذارین.
این ها رو که نمیشه با پول خرید، ولی با حُسن خلق و سیره نبوی میشه روشون تأثیر گذاشت.
مهمان که برایش می آمد، گاهی نیمه شب خودش میرفت فرودگاه برای استقبال.
طرف باورش نمیشد که حاج قاسم شخصاً به استقبالش آمده.
بعضی وقت ها اعتراض میکردیم،
میگفت: این بنده خدا مجاهده، امید اسلامه، احترام بهش واجبه.
این دو سه روز که مهمانش در ایران بود، در محل استقرار کنارش میماند و حتی شب را همانجا میخوابید.
نقل از: حسن پلارک،فکه۲۰۲
@general_soleimani_fa
📖 #خاطرات
🔺 حاج قاسم گفت شما مایه آرامش من هستید
گرههای سخت در حلب بهدست نیروهای صابرین باز میشد
سختترین عملیات نیروهای صابرین در سوریه به گفته فرمانده صابرین سردار اتانی، فرمانده سابق تیپ صابرین نیروی زمینی سپاه: یکی از عملیاتهایی که نیروهای صابرین به همراه سایر نیروها انجام دادند و اثرگذاری خوبی هم داشت عملیات آزادسازی شهر العیس در استان حلب بود.
برای مطالعه کامل درسایت اینجاکلیک کنید.
@general_soleimani_fa