www.soleimani.irمسجدالاقصی-.mp3
زمان:
حجم:
3.13M
🎙 #پادکست
🔺️ بیانات امام خمینی ، رهبر انقلاب و حاج قاسم درباره مساله فلسطین
@general_soleimani_fa
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #پادکست
🔺️ حاج قاسم و خانم کم حجاب در روز 22 بهمن
راوی: سردار ابراهیم پور
@general_soleimani_fa
www.generalsoleimani.comGjdYm8MiLfYnY86UjhIzbfX5O2ifqqMrnf3mRr9z.mp3
زمان:
حجم:
2.19M
🎙️ #پادکست
🔺 هر بار سیم کارتش را عوض می کرد.
@general_soleimani_fa
a033aa9fca4231f32f889d354471ca7d.ogg
زمان:
حجم:
2.05M
🎙️ #پادکست
🔺 مکتب حاج قاسم خروجی مکتب خانم امالبنین هست…
به این بلوغ رسیده بود که نباید دیده شد، آنکس که باید ببیند میبیند. و رسیدن به این حقیقت جز از در خانهی امالوفاء و الادب؛ حضرتامالبنین بدست نمیآید.مکتب حاج قاسم خروجی مکتب خانم امالبنین هست. چه در ساحت ولایتمداری، چه ساحت ادب و وفاداری و چه در ساحت دیده نشدن.
@general_soleimani_fa
5ab0c8f96003325b0221e511392dd85f.mp3
زمان:
حجم:
3.65M
🎙️ #پادکست
🔺 از خیر دیدهبانی گذشتیم
@general_soleimani_fa
daa0dbe65542e37109f5a461b32d7dd3 (1).mp3
زمان:
حجم:
3.02M
🎙️ #پادکست
🔺 راهی جز توکل نیست
شب عملیات بدر منتظر عبور گردان ۴۱۰ لشکر ۴۱ ثارالّله بودم. تقریباً یک ساعت گذشت و از قایقها خبری نشد. با سرعت خودم را به آنها رساندم. سازمان گردان به هم ریخته بود. بچه ها با قایقهای سنگین مشکل پیدا کرده بودند. به علی عابدینی رسیدیم که با گروهان اول حرکت میکرد. ده تا دوازده نفری که داخل قایق نشسته بودند، با هم پارو میزدند، با وجود این قایق فقط به اندازه یک متر جلو میرفت.به شدت نگران شدم! با این وضع نمیتوانستند به موقع به خط دشمن برسند. عابدینی وقتی متوجه نگرانی من شد، پرسید: «چه ساعتی باید به خط دشمن برسیم؟».گفتم: «ساعت دوازده شب!».آنها از برنامه زمان بندی شده یک ساعت ونیم عقب بودند، با وجود این با اطمینان گفت: به حول و قوه ی الهی، ساعت دوازده به خط دشمن میرسیم!».با ناراحتی پرسیدم: «چطوری؟».گفت: «با توکل به خدا!».او قایق را نزدیک قایق من کشید. سرش را جلو آورد و آهسته کنار گوشم گفت: «الان کار دیگری میشود کرد؟». گفتم: «نه نمی شود.»گفت: «پس راهی غیر از توکل به خدا نیست!».کتاب: حاج قاسم، جلد دوم، به اهتمام علی اکبر مزدآبادی
@general_soleimani_fa
06bdb205f520324dd62b5117fc9404a7.mp3
زمان:
حجم:
3.07M
🎙️ #پادکست
🔺 جنگ وانتقام
در عملیات خیبر برادرم شهید شده بود، دلم میخواست همهی عراقیها را بکشم! نفرت عجیبی از عراقیها پیدا کرده بودم، اگر فرصتی به دست میآمد، تعداد زیادی از آنها را با چنگ و دندان تکه تکه میکردم.یک سال بعد، قبل از آغاز عملیات بدر، فکرم مشغول انتقام شده بود. به یکی از بچهها گفتم در این عملیات هر عراقیای که اسیر کردی، فقط بده به من! باید تقاص خون برادرم را بگیرم!».این حرف در بین بچهها پیچید. هنوز چند روز به عملیات مانده بود که فرمانده گردان از گروهان خط شکن کنارم گذاشت و به تدارکات معرفی شدم. نزد علی بینا رفتم تا علت این کار را بپرسم. گفت: «به دستور حاج قاسم، فرمانده لشکر باید در تدارکات باشی!». با تعجب گفتم: «من آرپی جی زن هستم! چطور به تدارکات بروم؟!».آرام گفت: «به دستور فرماندهی نباید در عملیات حضور داشته باشی!». خیلی ناراحت شدم! موقع نماز حاج قاسم را دیدم. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم. ابتدا یادش نبود، وقتی یادش آمد گفت: «ما برای خدا میجنگیم. مسایل شخصی را وارد جنگ نکن!». بعد با مهربانی :گفت: «اگر با این نیت به عملیات بروی و با گلوله خمپارهی دشمن کشته شوی جایی میان شهدا نداری!».کتاب: حاج قاسم، جلد دوم، به اهتمام علی اکبر مزدآبادی
راوی: محمود سنجری
@general_soleimani_fa
5d831e8d7f713d8167229a6119fc0da1.mp3
زمان:
حجم:
3.35M
🎙️ #پادکست
🔺 دعوا باخدا
گرماگرم پاتکهای عملیات خیبر توی جزیره مجنون داخل سنگر نشسته بودم و بچههای گردانهای لشکر را هدایت میکردم تا پاتک ها را دفع کنند. سید (میرافضلی) هم آنجا بود آتش دشمن خیلی سنگین بود. با خمپاره و توپ میکوبید و هواپیماهای بمب افکنش هم پشت سرهم میآمدند و بمباران میکردند و میرفتند و گاهی به جای بمب هر چیز به درد نخوری که داشتند میریختند روی منطقه.بعد از مدتی دیدم سید نیست. یعنی کجا رفته بود؟ خیلی طول کشید نیامد. نگران شدم پیش خودم گفتم: «نکند این آتش سنگین …».نخواستم فکر بدی بکنم، ولی آخر خمپارهها سید و غیر سید نمیشناختند! بلند شدم و از سنگر بیرون رفتم اطراف را نگاه کردم. سید را دیدم آن طرف تر نشسته بود روی زمین و با یکی حرف میزد. آرام نزدیک شدم، کسی نبود! سید تنها نشسته بود و سرش رو به آسمان بود و با خدا حرف میزد، میگفت: «من دیگر باید کجا را درست کنم آخر؟ چه راهی باید بروم تا به تو برسم؟».انگار با خدا دعوا داشت. نه مثل دو تا دشمن، مثل دو تا دوست! گفت: «به من سید پا برهنه بگو باید چکار کنم؟ کدام راه را باید بروم که از این جا راحت شوم؟ من دیگر تحملش را ندارم. خودت خوب می دانیکه ندارم! پس راحتم کن!!».کتاب: حاج قاسم، جلد دوم، به اهتمام علی اکبر مزدآبادی
راوی: قاسم سلیمانی
@general_soleimani_fa
fdc6949636ca831b3604f0783858ec76.ogg
زمان:
حجم:
10.64M
🎙️ #پادکست
🔺 دعای کمیل
دعای کمیل با صدای پر خشوع شهید حاج قاسم سلیمانی
@general_soleimani_fa