✏ #یادداشت
🔺 تدبیرگر آخرت ، بشیر بن عمرو
پسرش گرفتار شده بود. خیلی دور. شهر ری. خودش کربلا بود و مسافت ها دورتر پسرش کمک میخواست. اما بشیر نرفت. امام حتی گفت بیعتم را برمیدارم برو دنباله کار پسرت را بگیر. اما نرفت. سر خم کرده بود و به مولایش گفته بود : درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از شما جدا شوم. بشیر هم فهمیده بود توی خیمه حسین خبرهایی است. خبری که سالهای سال، تا جهان با نورخورشید زنده است در گوش کائنات خواهد پیچید. بشیر به جای دنیای خودش، فکر آخرتش بود. مومن زرنگ همین طور است. حتی توی سخت ترین شرایط دنیایش را بهانه نمیکند که آخرتش را کم بگذارد. بشیر هم شهادت را انتخاب کرد. لبخند رضایت مولایش را بر همه آسایش دنیا ترجیح داد. حتی نخواست پاره تنش را آزاد کند. او به خوبی میفهمید جبهه نبرد حق علیه باطل جایی است که نباید بگذارد گیر وگرفتاریهای دنیا وسوسه اش کنند. خبری که توی خیمه امام بود زمزمه ای شد و در کوچه های خاک خورده دنیا به گوش اهلش رسید. یکی از این اهالی حاج قاسم بود. حاج قاسم هم راز نرفتن بشیر را میدانست. راز دل کندش از همه چیز را. این بود که خودش هم از همه چیز دست شسته بود و زندگیاش آنقدری بود که به درد آخرتش بخورد. سراغ بچه های شهدا میرفت، سراغ نیازمندان و فقرا. حتی اگر توی میدان جنگ بود حواسش بود حقی پامال نکند و هر ذره عملش مال آن دنیایش شود.
بشیر دنیا و بازیچه هایش را گذاشت و راهی میدان شد. شاید وقتی شمشیر میزد یک آن صورت پسرش را هم دیده بود که کیلومترها دورتر اسیر شده و چشم به کمک پدر دارد اما زود دلش را طواف داده بود دور حسین. وقتی مولایش جبهه جهاد را برگزیده بود چه جای فکر کردن بود برای بشیر؟! بشیر میانه میدان، آخرتش را به لبخند حسین گره زد وعاقبت بخیر شد. همانجوری که حاج قاسم توی بغداد عاقبت بخیر شد. این رسم یاران حسین است که گذاشتن و گذشتن را خوب میدانند.
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ یاورتیز بین، یزید بن معقل
وقتی دور کعبه طواف می کرد انگار که کسی عبایش را می کشید سمت حسین، از همان مکه به امام پیوست و منزل به منزل تا کربلا آمد. یزید بن معقل تازه با جنگ آشنا نشده بود. آدم نهروان و صفین بود معقل. جنگ های علی را دیده بود و می دانست اگر حسین عزم میدان کرده، تدبیر امام است و چون وچرا برنمی دارد. معقل ولی جنگ خوارج را هم دیده بود. وقتی جمعی از خوارج با کوته نظری آتش جنگ راه انداختند و شورش کردند، یزید رفت و میمنه سپاه امام را فرماندهی کرد. این جنگ با تار ومار شدن خوارج و شکستشان تمام شد. اما این نگاه تیز بین یزید بود که در آن غبار فتنه درستی حرف امیرالمومنین و به حق بودن ایشان را تشخیص میداد. اگر در جنگ صفین خیلی از یاران امیرالمومنین همین تیز بینی را داشتند اصلا کار به عاشورا نمی رسید. اما رسید. و همان وقت هم عده ای نمی فهمیدند جنگ مسلمان با مسلمان چه معنایی دارد. همین که سپاه عمر سعد نماز می خواندند و شراب نمی خوردند در ظاهر، برایشان حجت مسلمانی داشت. اما اصل دین که زمین مانده بود و داشت تیر و نیزه میخورد اصلا به چشمشان نمی آمد.
یزید اما از این دسته نبود. تیز بین بود و راه درست را می شناخت. میدانست این حسین پسر همان علی(ع) است. می دانست جانشینی رسول خدا فقط برازنده حسین است که پاسدار اسلام واحیا کننده سنت های نبوی است. اما، امان از حرام خوردن که گوش های کوفیان را کر کرده بود. عده ای هم همین دوره خودمان، جنگ ما با داعش را نمی فهمیدند. بنظرشان جنگی که کیلومترها آنسوتر از مرز ما جریان داشت به ما ربطی که پیدا نمی کرد هیچ، نباید از آن حرفی هم می زدیم ودخالت می کردیم. اما تیزبینی حاج قاسم ورای مرزهای خودمان را می دید. نظامی اسلامی را می دید که خاکش خیلی وسیع تر از ایران ماست. ارزشهایی را می دید که باید پاسداشت می شد و داعش آمده بود که با ادوات جنگی اش فاتحه خیلی چیزها را بخواند. اما کور خوانده بود وقتی حاج قاسم این طور عمیق به دین فکر می کرد. پرچم شوم داعش که به اسم اسلام بالا برده بود برای آمریکایی ها فرصتی بود که از درون سم بریزند داخل سفره حکومت اسلامی. اما این سم بلای جان خودشان شد و دست آخر این ما بودیم که زیر لوای حسین (ع) از ارزشهایمان دفاع کردیم. این حاج قاسم بود که نگذاشت قطره های خون یزید بن معقل هدر برود. بلکه خودش نیز فدای همین راه شد. فدای حسین...
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺جوان مرد صبح، عابس ابن ابی شبیب شاکری
از قبیله خوبی بود. نیکویی طایفه اش خیلی زبانزد بود. انقدر که خود علی علیه السلام در وصف بنی شاکر فرموده بود : اگر تعداد بنی شاکر به هزار می رسید حق عبادت خدا به جا آورده می شد. عابس از چنین طایفه ای بود. از جوانی هم خیلی وفا داشت به مولایش علی. حالا وقتش بود عابس شجاعت و نیکویی ارثی اش را در میدان کربلا نمایان کند. طایفه بنی شاکر شجاعت عجیبی داشتند انقدر که به جوانمردان صبح مشهور شده بودند. یکی از همین جوانمردان مخلص آمده بود کربلا که شجاعت طایفه اش را به رخ سپاه دشمن بکشد. روز عاشورا هم که عابس میدان رفت کسی جرات نمیکرد به رجزش پاسخی بدهد. اخر کار هم سنگ ها طوافش کردند. چنین شجاعتی انگار که میراث همه یاران حسین باشد، نسل اندر نسل توی رگهای همه حسینی ها جاری شده است. حاج قاسم خودش میگفت : از چیزی نمیترسیدم. این را نه که شعار بدهد. عین واقعیت وجودش بود. سردار، جوان مرد صبح زمان ما بود. از همان بچگی توی خاطرات سردار ردپای این شجاعت بود تا جوانی و بزرگسالی اش. از همان وقت که زمزمه انقلاب توی کوچه ها پیچید با شجاعت عجیبش دنباله مبارزات را میگرفت و بعدتر که هشت سال جنگیدیم، حاج قاسم وسط میدانهای بزرگ نقش ایفا میکرد. اما اصل شجاعتش مال رویارویی با داعش بود. مال لحظه هایی که ناگهان میان محاصره و گره کور جنگ، میآمد و داعش را کنار میزد. علاوه بر تاکتیک نظامی، حاج قاسم به شجاعتی مزین بود که طایفه بنی شاکر از آن بهره برده بودند. عابس در میدان کربلا دویست نفر را به جهنم فرستاد و عاقبت هم کسی نتوانست نزدیکش بشود. او را محاصره کردند و لحظه شهادتش، انگار که یک کوه عظیم به خون نشست. کوه که می گویم دلم جایی از روضه های رفتن سردار گیر میکند. انگار مقتل حاج قاسم را هم باید همینطور نوشت. رفتن جوانمردی...به خون نشستن کوهی...
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺 میر و علمدار، عباس بن علی بن ابی طالب 🏴
زانویش را تا کرد و طوری نیمه نشسته رکاب شد برای زینب (س) که خواهر بی واهمه پایین آمد از کجاوه. جوان تر هم که بود کنار خواهرش راه میرفت تا کسی راه رفتن دختر علی را نبیند. خیلی غیرت داشت عباس. این را همه می دانستند. همه اهل حسین...حتی همه نااهلان. راه می رفت و دور خیمه ها می گشت. دل بچه ها که عین گنجشک بیقرار شده بود با همین صدای پای عمو آرام میگرفت.اصلا عباس بهترین عمو بود .عموی نازدانههای حسین. عمو بودن عباس که مثل باقی عموها نبود. خیلی حواسش جمع بچههای برادر بود. می نشاندشان روی زانو، می بردشان روی شانه های بلندش و توی آسمان کربلا، دنبال ابر میگشتند. غیرتش انگار حلقه در حلقه دور خیام را گرفتهبود. کسی جرات بردن اسم حرم را هم نداشت چه رسد قدمی سمت خیمه ها بردارد. همه می دانستند عباس یک تنه غیرت علی را در کربلا متجلی کرده. اسمش را علی گذاشته بود. شیر بیشه بود عباس. شیری که غیرتش مثال نداشت. عباس بن علی گرچه در واژه ها گنجیدنی نبوده و نیست اما خونی که در رگهای او به غیرت میجوشید، گویی همان خون شهید ماست. سردار وقتی میرفت توی دلش غیرت شره میکرد. مگر میشد حرم زینب کبری با نگاه نااهلش گره بخورد؟! شمشیری که توی دستان عباس بن علی خیام را در پناه امن خودش گرفتهبود حالا باید توی دست حاج قاسم و سربازانش، کار دیگری میکرد. ریشه این ظلم از همان 61 هجری پا گرفته بود. از همان سالی که خیمهها بوی سوختن داد. اینبار اما قصه طور دیگری بود. عباس بن علی اگرچه سال 61 هجری دست در بدن نداشت که پای نااهل را قلم کند اما مشق غیرت او سربازانی چون حاج قاسم تربیت کرده بود برای چنین سالهایی. مکتب علمدار کربلا، مکتب سلیمانی ها شد. مکتبی که ریشه های داعش را سوزاند و پرچم لبیک یاحسین را در کل جهان به اهتزار درآورد.
حاج قاسم توی خاک سوریه کاری کرد که رفتنش، زمزمه همین نوا شد : ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...
ما که یادمان نرفته،
آن شبی که علمدارمان برنگشت، صبح نداشت. عین شام غریبان بود برای همه بچه های کوچک و بزرگ ایران.
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺 ولایت مدارشجاع، عبدالرحمن بن عبد رب انصاری 🏴
وقتی رسول خدا دست های علی را بالا برد در غدیر، عبدالرحمن دیده بود. به حقانیت ولایت علی ایمان داشت. همان جا بیعت کرده بود و سالها بعد، روزی که حسین عازم کربلا شد، از مکه همراهش شد. عبدالرحمن از صحابه رسول خدا بود. وقتی غدیر پیش آمد و دین خدا کامل شد حدیث غدیر را مثل جواهری توی دستانش گرفت و هرجا رفت از آن حرف زد. شد راوی حدیث. حدیثی به عظمت غدیر. سن وسالش بالا بود وقتی مسلمانان مقابل نوه رسول خدا لشکر آراستند. اما شمشیرش تیز بود عین جوانی. هنوز انگار راوی حدیث غدیر بود، روی شانه اش رسالتی احساس میکرد که گویی کربلا منزل اخرش بود. با امام ماند و پای همین رسالت جانش را فدای مولایش کرد. عبدالرحمن برآن عهد که با رسول خدا و ولی اش بستهبود، چنان وفا کرد که نامش میان اصحاب عاشورایی حسین علیه السلام نوشته شد و عطر بهشت با خاک مزارش آمیخت. ولایت مداری شاخصه عبدالرحمن بود. اینکه سالهای سال در مسیر ولایت، پایش سر نخورده بود و سیم و زر هوایی اش نکردهبود بر میگشت به ایمان درستش. اعتقادی که به ولایت داشت سخت محکم بود. ریشه دوانده بود توی جانش. همزمان که مویش سپید میشد اعتقادش عمیق تر ریشه میگرفت.
این اعتقاد نه فقط شاخصه عبدالرحمن، که میراث تمام یاران حسین است. هرجای تاریخ که نام حسین میبریم، پای ولایت در میان است. هیچ کس به خیمه حسین راه نیافته جز اینکه ولایت در قلب و جانش مثل کوهی عظیم، استوار بوده. حاج قاسم هم زیر سایه این خیمه بود و تا زنده بود امر ولی از زبانش نمیافتاد. حتی وصیت نامه اش سرشار از دلسوزیهایی است که ما را به ولایت فقیه پیوند میزند. حاج قاسم همان قدر که محکم میگفت ما ملت امام حسینیم، همانقدر از روی عقیده به اطاعت از امر ولی دعوتمان میکرد. خودش سرآمد ولایت مداری بود. همان سالی که رهبری معظم به فرماندهی سپاه قدس منصوبش کردند، حاج قاسم امر آقا را روی چشمهایش گذاشت و چنان این سالها دلاوری کرد که نماز وداعش تبدیل شد به باشکوه ترین خداحافظی رهبری. وقتی اشکهای آقا محاسنش را خیس میکرد، همه ما گریه کردیم. تازه فهمیدیم این خیمه، چه سرداری از دست داده است...عمود را کشیدند و ما چند سال است گریههایمان را با بغضی که افتخار پشت آن است فرو میخوریم. سردار، اگرچه رفت اما رفتنش، زیباترین تجلی ولایت مداری و شکوه رسیدن به حسین بود. این مقصد مشترک. میان تمام یاران عاشورایی اش از ازل تا ابد.
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ یار وفی ، نافع بن هلال بجلی
نسیم گرم بیابان، صورتش را می سوزاند. شب بود و صدای زمزمه و ذکر رفقایش توی تاریکی نور می انداخت. نافع شنیده بود که اهل حرم نگران امامند. سپاه دشمن مثل مور وملخ سیاه و سیاه تر میشد. آنقدر کوفی آمدهبود که فکر میکرد دیگر کسی توی شهر نمانده. این همه آدم برای کشتن حسین آمده بودند؟! نافع خودش هم جوابی نداشت. سراغ حبیب بن مظاهر رفت و مشورت کرد. تصمیم گرفتند یاران را جمع کنند پشت خیام. شاید طنین حرف های مردانه و شجاعتشان دل اهل حرم را آرام میکرد. اهل حرم نگران وفای یاران بودند، میترسیدند مثل همه نامه هایی که رسید و پشت بندش یاری نرسید، این رجزخوانی ها به فردا نرسد. به میدان نرسد. اما نافع همه را جمع کرد. یکی یکی بلند شدند و رجز های دلیرانه خواندند. جوری حرف زدند که خیمه ها به خنکا نشست. کسی شبیه نافع را خوب به خاطر میآورم. کسی که هر وقت خیمه های جامانده از شهدا به تلاطم میافتاد میرفت وسراغشان را میگرفت. دست میکشید لابلای موهای بچه ها و کوچکترها را روی پایش می نشاند. حواسش به همه چیزشان بود. هیچ کاری حواسش را از خیل زیاد بچه های شهدا که حالا درست عین بچه های خودش بودند پرت نمیکرد. حاج قاسم مثل نافع مهربان بود و وفادار. هنوز به آن عهدی که با رفیقان شهیدش بسته بود وفا میکرد. هنوز هم یادش بود این رفقا بچه هایی دارند که بی پدر بزرگ میشوند. خیمه های کشور ما با وجود حاج قاسم آرام بود. سردار به خانه شهدا که سر می زد جویای احوال همه زندگیشان بود. نه فقط مهربانی ساده چند ساعته. خودش را همه کاره شهدا فرض میکرد. و دریغ نداشت از هیچ کاری. اما جای خالی اش نمی دانم با این همه بچه شهید چه کرد؟! امام حسین وقتی لحظات اخرش، یاران را صدا میزد گوشه نگاهش به خیمه ها بود. کاش می شد بچه های شهدا هم دوباره حاج قاسم را صدا بزنند....
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ به مدد تو
از جلوی دکه روزنامه فروشی که گذشتم، سیاهی توجهم را جلب کرد. صاحب دکه یک پرچم سیاه زده بود روی شیشه جلوی دکه که نشان بدهد عزادار است. ذوق کردم. خندیدم و تا آمدم عکس بگیرم، یکهو صدایی توی سرم پرسید«تو چه کردهای؟»
مدتها بود که بخاطر سختگیری های اینستاگرام، حتی عکس و اسم حاج قاسم را هم استفاده نمیکردم. همه مراودهام با سردار شهید، شده بود یادی توی هیئت یا اسمی در پوسترها و کتابها. خجالت کشیدم. من برای اعتقادم، برای کسی که میدانستم به ناحق شهید شده، چه کار کرده بودم؟
خودم خوب میدانستم که اگر بخواهم، حتی در همان زمین بازی نابرابر اینستاگرام هم میتوانم سردارم را به عالم معرفی کنم. من نویسندهام، بلدم معنای پنهان زیر کلمات را استفاده کنم و غیر مستقیم حرفم را بزنم. فقط باید همت کنم. اصلا… اصلا از همین حالا شروع میکنم. اصلا حاضرم هنرم را، توانم را وقف معرفی خودت که سردار شهید کشورم هستی، و معرفی اهل بیت کنم. میدانم که میتوانم و اصلا، باید بتوانم!
✍ نویسنده : فرزانه زینلی
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ حریم امن
وقتی در بین الحرمین، بین جمعیت ایستاده بودم برای لحظهای تو در یادم آمدی. من تا به حال عراق نرفته بودم. امسال برای اولین بار رفتم. تا وقتی قاطی جمعیت بودم ترسی نداشتم. اما وقتی دور و اطرافم کمی خلوت میشد دلم میلرزید.
هنوز هم توی خیابان های عراق نیرو های امنیتی و سرباز های مسلح را میشد دید. تو کار خودت را درست انجام داده بودی. حالا عراق امن بود و سربازها برای امنیت بیشتر بودند. اما با این حال من از این فضا میترسیدم. نگاه کردن به تفنگ و جلیقه های ضد گلوله تنم را میلرزاند. با اینکه میدانستم سربازها نیروهای حشدالشعبی هستند.
سعی میکردم عراق را قبل از تو تصور کنم. جایی خواندم که بغداد تا مرز سقوط رفت. تا مرز اینکه داعش همهاش را بگیرد. وقتی توی خیابان های بغداد راه رفتم، مدام توی ذهنم میآمد که اگر تو نبودی چه میشد.
تخیل من قدرتمند است. میتوانستم تصور کنم که اگر از ته کوچه های بغداد نیروهای داعش را میدیدم چه حسی داشتم. اگر تو منطقه را از داعش پاکسازی نمیکردی آنوقت سرنوشت ما چه بود؟
کربلا، کاظمین، سامرا، نجف. اگر تو نبودی من امروز میتوانستم این شهر ها را ببینم؟ میتوانستم بروم حرم و توی هر کدام از حرم ها، تکهای از قلبم را جا بگذارم؟
برای همین بین الحرمین که بودم یاد تو افتادم. سردارسلیمانی، اسمی که توی سرم چرخ خورد. روی سنگفرش سفید بین الحرمین راه رفتم و به امنیت فکر کردم. واژه امنیت را توی سرم تماشا میکردم. الف و میم و نون را کنار هم میچیدم. سعی میکردم با قدمهام حسش کنم.
به این فکر میکردم که از اینجا بودن نمیترسم. به اینکه اگر نبودی حالا شاید من به این راحتی قدم روی این خاک مقدس نمیگذاشتم. آسوده باش. امروز در یاد ما تکثیر شدهای. خواب خوش و زیارت و امنیت را مدیون تو ایم و دستهای تو. دستهای پدرانه و مهربان و پرقدرت. سردار! آسوده باش.
✍ نویسنده : مینا سعادت پور
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️داعش در موکب
اربعین بود. همه میگفتند، نروید، داعش همهجا هست؛ در راه، در موکب. به زن و بچه رحم نمیکنند، دودش به چشم خودتان میرود. نمیتوانستیم نرویم، یعنی اصلاً دلمان دست خودمان نبود که جلوی اشتیاقش را بگیریم، فقط باید راهیاش میکردیم تا آرام شود، تا قرار بگیرد. کولهمان را بستیم. با دو بچه؛ پنجساله و شیرخواره.
هم حرف از امنیت نسبی بود هم حرف از احتمال خطر. بین عقل و دل، به حرف دل گوش کردیم و راهی جاده شدیم. شب اول بچهها را در موکبی بین راه، خواباندم کنارم. خواب به چشمم نمیآمد، پایم درد میکرد. دلم هم شور میزد که نکند خوابم ببرد و یکی از همینهایی که آرام در سکوت شب خوابیده، یک دفعه بلند شود و بیاید سراغمان. فکر و خیالها تمامی نداشت، آنقدر آمدند و رفتند که چشمهایم گرم و سنگین شد. نمیدانم چقدر گذشت، یک ساعت، دو ساعت که با صدای داد و فریاد چشمهایم را باز کردم. همه جا تاریک بود. پتو را کشیدم روی سر خودم و بچهها. از ترس دست و پایم بیحس شده بود. هرلحظه منتظر بودم پتو کنار برود و تیزی شمشیر، گلویم را خراش دهد. اشهدم را گفتم، مطمئن بودم که آنچه نباید میشد، اتفاق افتاده. مردها عربی صحبت میکردند، یکی میگفت لا اله الا الله و باز همهمه میشد. نفسم به شماره افتاده بود، مثل یک فیلم تند، تمام حرفها و چهرهها و کارهای کرده و نکرده از جلوی چشمم رد میشدند. دست بچهها را که خواب بودند، محکم گرفتم. صورتم خیس شد. دوباره شروع کردم به اشهد گفتن که همهمه و فریاد خوابید. یکی صلوات فرستاد. آرام لبه پتو را کنار زدم. چشم انداختم به اطراف. زنی که کنارم نشسته بود گفت: آشپزخانه موکب بغلی آتش گرفته بود، خدا رحم کرد زود رسیدند، به خیر گذشت.
خون توی رگهایم دوید، گر گرفتم. تا مرز مردن رفته بودم.
گفتم: فکر کردم داعش است!
زن خندید؛ به پهنای صورت. گفت:
با عملیات حاج قاسم در جرف الصخر قبل از شروع پیادهروی، داعش برای همیشه مرد! اینجا امن امن است، خیالت راحت!
✍ مریم فولادزاده
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ دو روایت از یک مرد
با زن همسایه توی صف نماز آشنا شده بودم، دقیقا بین دو نماز مغرب و عشا، آنجا که سه صلوات پشت سر هم تمام میشود، آدمها به هم دست میدهند و انگشت سبابهی خود را میبوسند. خانم خوبی بود، هر دو توی یک مجتمع زندگی میکردیم و همسرانمان با هم همکار بودند. عصر یک روز کشدار تابستانی برای اولینبار رفتم خانهی همسایه. از گلدانهام، چندساقه پتوس و برگ بیدی قلمه زدم تا دست خالی نرفته باشم. زن همسایه، در را که بازکرد، گمان کردم وارد جهازفروشی شدهام. خانهاش بوی لوازمهای نو میداد، لوازماش شیک و روی مد بودند و قدر یک بند انگشت پرز فرش روی جوراب و چادرم نشسته بود. آمدم بپرسم تازهعروس است یا نه که یادم آمد یک دختر هشتساله دارد! رفت و آمدمان چندبار تکرار شد، روزهایی که مردها ماموریت بودند یا اضافهکار داشتند. هربار که از کنار خانم همسایه بلند میشدم، توی کولهبارم انبوهی از اسم و رسم لوازم برقی و ظرف و کاسه و دکوریجات بود، تمام گپ و گفتمان دربارهی خنزر پنزرهای خانه بود، آفها، حراجیها، لوکسفروشیها.
همسایهمان معتقد بود عمر هر وسیله پنج سال است و بعد از آن باید اسباب اثاثیه را نو کنی. من از مدل مبلهایشان خوشم میآمد و زن همسایه میگفت کلی وام گرفتهاند برای خرید آن مبلها!
یک روز از خانهی همسایه که برگشتم، کلید انداختم آمدم توی خانه، تیر و تختههای رنگپریده، میزنهارخوری جهاز مادرشوهرم، یخچالی که ساید نبود، کتابخانهای که لبریز شده بود، پشتیهای دستبافت و کنارهی سفید خاری شدند توی چشمهام انگار!
از لنگه به لنگه بودن تابلوهای روی دیوار بغضم گرفت؛ چهارقل، تصویر یک زوج زیر باران، منظرهی کوه، آهویی که توی بغل امامرضا خوابیده بود، کنار امام خمینی و سردارسلیمانی که جدی و سوالی نگاهم میکرد!
پس چرا هرکس وارد خانهی ما میشد میگفت: خونهتون چه دلبازه! چه باسلیقهست! یعنی همه اهل چاخان بودند؟!
چندوقت بعد سالگرد سردار بود، آقایی از دوستان ایشان توی سالن آمفیتئاتر دانشگاهمان از سیرهی سردار میگفت و از خانهی سادهشان، دوست سردار میگفت وسایل خانهی ایشان مال بیست سال پیش است! یاد حرف همسایه افتادم که عمر وسیلههاش پنجسال بودند!
من که دلم با اسراف و تجملات صاف نمیشد، دیدم که سنت مردان خدا پسندیدهتر است، منصفانهتر است و خدا را خوش میآید پس…قلبم آرام گرفت.
برای مطالعه ی کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ نقطه اتصال درخشان
استاد لطیفی، مدیرگروه دانشکده هنر گفت: «مسئولیت برپایی نمایشگاه عکاسی برعهده شماست آقای عباسی.» آب دهانم پرید توی گلویم و به سرفه افتادم. گفتم: «اما من تجربه کافی ندارم استاد.» از جا بلند شد. کت را از روی صندلی برداشت و تنش کرد: «اسم شما شورا رفته و تصویب شده جای مناقشه نیست. من یک جلسه مهم دارم. فعلا.» و با تق محکمی در را بست. از اتاق استاد لطیفی بیرون آمدم و یکراست رفتم خوابگاه.
با بچههای عکاسی جلسه فوری گرفتم. بعد از مشورت به این نتیجه رسیدیم که امسال هر کدام فقط روی یک سوژه تمرکز کنیم و از گرفتن عکسهای تکراری پرهیز کنیم. بهشان گفتم: «عکسهای پیادهروی اربعین برای نمایشگاه باید هدفمند انتخاب بشن بچهها.» هرکس موضوعی را برداشت. یکی از سال بالاییها کفشها را انتخاب کرد، یکی کولهها، یکی دخترکان یکی استکانهای تا کمر پر از شکر. من اما سوژهای برایم نمانده بود. تصمیم گرفتم بروم و توی راه مشایه سوژهام را پیدا کنم. هرچه بادا باد.
اولین روز خسته راه بودم و چیزی نتوانستم انتخاب کنم. روز دوم اما با توسل به صاحب اربعین یکهو فکری در ذهنم جرقه زد. سوژهای که انتخاب کردم همه جا در دسترس بود. توی یکی از موکبها وقت شام تصمیم گرفتم نمایشگاه عکاسی را از بین سوژههای دونفره انتخاب کنم. روی کولهها روی عمودها روی دیوارها توی موکبها همه جا بود. عکس دو دوستی که جانشان برای هم در میرفت، حاجقاسم و ابومهدی المهندس.
عمودهای طریق الجنه را که جلو میرفتم، یادم حرفهای زینب دختر حاج قاسم و منار دختر ابومهدی بعد از حادثه فرودگاه بغداد افتادم. گفته بودند پدرهایمان از برادر به هم نزدیکتر بودند. خسته که میشدند دیدار تازه میکردند و از همدیگر نیرو برای سامان دادن کارهایشان میگرفتند. نیرو برای تمام مشکلات و سختیهایی که در طول روز داشتند. عکسهای بعد از شهادتشان سوژه نمایشگاه عکاسی من شد. تمام عکسهایی که گرفتم یک نقطه اتصال درخشان دونفره داشت.
آن سال اربعین بهترین سفر عمرم شد. توی نمایشگاه دانشکده هنر یک راهرو به من و قاب عکسهایم اختصاص دادند. به کسی نگفتهبودم چه سوژهای برای عکاسی انتخاب کردم. میخواستم غافلگیرشان کنم. نمیتوانستم بگویم من سوژه را انتخاب نکردم انگار خودشان خواسته بودند و به دلم انداختند. هرچه بود اربعین را برایم جور دیگری کرد همه چیز با دو محافظی که داشتم عالی پیش میرفت. عکسهایی که گرفتم روح و احساس نابی داشت که به دیگران منتقل میشد. هر کسی که میآمد برای بازدید دقایقی جلوی قابها میایستاد و دانشجویان درباره این دو شخصیت خوشوبش میکردند. استاد لطیفی آخرین روز نمایشگاه بدون هماهنگی آمد و دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «بهترین انتخاب رو کردی عباسی.» آن سال بیشتر عکسهایم با قیمت بالایی فروش رفت و بیشتر از خرج سفر اربعین به حسابم برگشت. با آن پول توانستم از پس مخارج تحصیل در دانشگاه بربیایم.
✍ فاطمهسادات موسوی
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ قرارمان عمود 441
آخرین بار که پیاده روی اربعین رفته بودم، حاج قاسم هنوز در هوای ما نفس میکشید. در خیلی از گفتوگوها میشنیدم که میگویند: به لطف حاج قاسم و نیروهایش، مسیر پیادهرویی امن است. در دلم برای داشتن این سردار ایرانی به خود و کشورم میبالیدم. اما سال بعدش حاج قاسم جایی میان آسمانها و در کنار اربابش امام حسین(ع) غرق رحمت خدا بود. حاا که جسم او کنامان نبود، بلای کرونا به جان دنیای ما افتاد و راه کربلا هم بسته شد. پیادهرویی در طریق المشایه حسرت دلها شد و روضهها حال و هوای دیگری به خود گرفتند. با اسم او دم میگرفتیم. روضه خوانها به اسم حضرت قاسم که میرسیدند، از بدن اربااربا شدهی حاج قاسم میخواندند و به آرزوی رسیدهاش گریز میزدند. نام قاسم ویژهتر از قبل بر سر زبانها افتاد. جمعهها 1:20 بامداد قرار عاشقی را رقم زد. هر کس به زبانی و نحوی این لحظه را از او یاد میکند. من و دوستانم قرار گذاشتیم اربعین امسال این ساعت خودمان را به عمود 441 برسانیم و به یاد نام او عکسهایش را در آن عمود نصب کنیم و زیرشان بنویسیم: خون تو هنوز میجوشد و ضمانت آزادی این راه بدن صدپارهی تو و یاران همراهت است.
✍ فاطمه حسن زاده
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ نماز شکر در منطقه صفر مرزی
طولانیترین سمت فرماندهی که نیروی قدس به خود دیده، از زمانی است که سردار سلیمانی این مسئولیت را به عهده گرفت و تا لحظه شهادت بر این سمت باقی ماند؛ یعنی از سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۹۸. سپردن منصبی چنین حیاتی در طی این سالها به یک شخص واحد، بیانگر درایت و شجاعت و دلاوری آن فرد است و سردار با دارا بودن این ویژگیهای برجسته در طول فرماندهی خود، با اهتمام تمام به انجام وظایف خود، اتفاقهای مهمی را در سطح بینالمللی رقم زد و نیروی سپاه قدس را وارد عرصههایی چون عملیات آزادسازی جنوب لبنان، جنگهای ۳۳ روزه، ۲۲ روزه، ۸ روزه و ۵۱ روزه، مبارزه با داعش و حمایت از یمن و بحرین کرد، بیآنکه در تمام این عرصههای حضور، از دشمن مجهز و قسم خورده ترسی به دل راه دهد.
ویژگی شجاعت سردار به اندازهای بود که میتوان این توصیه امام علی(ع) را در ایشان متجلی دید:
«اگر کوهها از جای خود کنده شوند، تو ثابت و استوار باش. دندانها را بر هم بفشار، کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پای را بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر بنگر برای نابودی آخرین نفر. هیبت دشمن را از نظر دور کن و بدان که پیروزی از جانب خداوند سبحان است».
شهامت و شجاعت سردار در صحنههای نبرد به اندازهای بود که باعث ترغیب نیروهای نظامی میشد و همین امر غلبه بر دشمن را آسانتر میکرد. امام خمینی(ره) شجاعت رزمنده را وحدتآفرین دانستهاند و این ویژگی در سردار باعث اتحاد تمام احزاب و افراد داخلی و منطقهای در راه مبارزه با استکبار و دشمنان شد.
در یک نگاه کلی، شجاعت سردار را میتوان در این دو مرحله بررسی کرد:
مرحله تصمیمگیری: قدرت و صلابت درونی خاج قاسم به قدری بود که حتی در خط مقدم میدان، با اقتدار و شجاعت، نیروها را در راستای پیشبرد اهداف هدایت میکرد. اگر سردار شجاعت کافی را نداشت، در وقایع غیرمنتظره میدان نبرد، قدرت تعقل و تصمیمگیری را از دست میداد و حتی دستورهایی برخلاف مصلحت نیروها صادر میکرد و در نتیجه پیروزی به دست نمیآمد.
مرحله عمل: سردار همیشه یک قدم از نیروهای خود جلوتر بود، قبل از اینکه نیروهایش را به میدان بفرست، خود حضور پیدا میکرد و بی اینکه خود را مقید کند به مناسباتی که برای یک فرمانده ارشد در نظر گرفته شده بود، در پرمخاطرهترین موقعیتها حضور پیدا میکرد و دربرابر نگرانیها و توصیههای اطرافیان، تقدیر شهادت و خطر را دست خداوند میدانست، باوری کع ناشی از معنویت بالای ایشان در خودسازی فردی بود.
برای مطالعه ی کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
🌏 generalsoleimani.com
https://ble.ir/general_soleimani_fa
https://t.me/General_soleimani_fa
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ دعوت
اربعین رفتهها میدانند اربعین 1399 چه داغی روی دل زائرین گذاشت. جا ماندیم، خوشبحال همان چند هزار نفری که توانستند بروند. اما حالا کمتر از دوهفته مانده به اربعین 1400.
یکسال است نرفتهام. دلم طاقت ماندن ندارد. مینویسم: «حاج قاسم! دیدید تا بودید راه کربلا باز و امن بود و بعد رفتنتان بسته شد…»
و قسمشان دادم به همان حضرت ارباب تا امسال راه سفر را برایم باز کنند. دلم گنجشکی بود که خودش را آنقدر به در ودیوار قفس کوبیده بود که دیگه نای حرکت نداشت.
سهمیه اربعین محدود است، پروازها کم است. امسال دیگر نمیفهمم نرفتن یعنی چه، طاقت ماندن نداشتم، نمیتوانستم حرم را از قاب دوربین ببینم و بگویم «بُعدِ منزل نَبُوَد در سفر روحانی…» چرا فرق دارد توی خانه بنشینی و حرم را نگاه کنی یا در بینالحرمین، دست روی سینه بگذاری وسلام دهی. فرقش از زمین تا آسمان است…
چهارشنبه ساعت 9 شب، تلفن زنگ میخورد: «برای فردا ساعت 9 صبح بلیط بغداد گرفتم.» اسم بغداد که میآید، آهم بلند شد… راهمان دور شد، اما مهم رفتن است…
فردا صبح، فرودگاهیم. خیلی از پروازها کنسل شده بود و مسافرین همانجا توی سالن تحویل بار خوابیده بودند. نکند پرواز ما هم نپرد!؟ کارتهایی مزین به عکس حاجقاسم و ابومهدی مهندس، در موکب سفر در همان سالن ترانزیت توزیع میشود. دوتا تبرکی برمیدارم، میدانم آنقدر در جاده هست که بردن بیشتر، فقط بار اضافی است.
برای مطالعه ی کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
✍ مهدیه مظفری
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ کفاشی
جمال آقا آخرین بار زمان صدام رفته بود کربلا. پیاده روی اربعین هنوز قسمتش نشده بود. چند سال درگیر بیماری همسر خدابیامرزش بود و نتوانسته بود برود زیارت. اما پارسال عزمش جدی بود که قدم در راه عمودهای کربلا بگذارد و راهی شود. یک هفته قبل از حرکت برای اقامه نماز مغرب به مسجد رفته بود. بین دو نماز، حاج اقا روحی، امامت جماعت مسجد پشت میگروفون رفت:« عزیزان، هیئت کرمانیها امسال به نیت حاج قاسم سلیمانی در عمود 1385موکب زدن. چند تا خادم و یک کفاش برای تعمیر کفشهای زائرین کم دارن. اگر کسی میتونه به این موکب بره و خادم زوار اباعبدالله باشه، اسمش رو به من بگه.» اسم «کفاش» که آمد، گوشهای آقا جمال تیز شد. چند سالی بود که کفاشی نمیکرد و فقط فروشنده بود، اما به هر حال اوستا کفاش بود و چیزی یادش نرفته بود. با صدای «قد قامتالصلاه» از جایش بلند شد. فکرش درگیر شده بود. از یک طرف دلش میخواست قدم به قدم عمودها را بشمرد و پیاده راهی کربلا شود، از طرفی کمک به زوار امام حسین آن هم در موکبی که به نیت حاج قاسم برپا شده بود توفیق بزرگی بودد. نماز عشا را با حواسپرتی تمام کرد. ذکر قنوت را یادش رفت، تسبیحات اربعه را بیشتر از سه بار خواند. بعد از نماز رفت پیش حاج آقا روحی و اسمش را گفت. دو روز بعد با خادمین موکب راهی نجف شدند و مستقیم با ماشین رفتند عمود 1385. وقتی داشت وارد موکب میشد، عکس بزرگ حاج قاسم را دید که ورودی موکب نصب شده بود. زیر لب گفت:« حاج قاسم، خیلی دوست داشتم کنار تو، به زائرین خدمت کنم. عهد میبندم تا وقتی که توان دارم برای خدمت به زائرهای امام حسین چیزی کم نذارم. دعا کن زیارتمون قبول باشه.»
سید زینب میرفیضی
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ خروش جویبارها
حسین علیه السلام، سال 61 هجری وقتی مدینه را به مقصد کربلا ترک می کرد، وقتی همه عزیزانش را سوار شتران می کرد و آیه استرجاع می خواند توی راه، روزهایی را می دید که عطر عجیبی می دادند. امام عطر ولایت را می شنید که سال ها بعد روی لباس سبز آدم های ساده ای نشسته و عکس های توی جیبشان، شش گوشه است. امام می دانست راهی که می رود، آغازیست برای یک مکتب. مکتبی که حسین علیه السلام و راهش را می فهمد. وقتی صدای خمپاره های عراقی، توی خاکریز بچه ها می پیچید، رزمنده ها بیرون می دویدند و دنبال شهادت می گشتند. شهادت پوکه فشنگ نبود که زمین بیفتد و به این سادگی ها پیدایش کنند، شهادت قله عملیات بود. آن وقت ها با اسم رمز یازهرا می زدند به دل دشمن و شش گوشه قلبشان هی تندتر می زد. بچه های جنگ با مکتب حسین(ع) قد کشیده بودند. شیری که مادر داده بود شور از اشک بود و روضه ای که پدر برده بودشان، دست علمدار بود دعوتش. حاج قاسم جوان این دوره بود. خاک جبهه را توی ریه هایش کشیده بود و شده بود سردار سلیمانی. خودش شده بود عصاره مکتب امامش. هرجا که می رفت دنبال قله می گشت. اسم رمز عملیات دیگر یازهرا نبود. شده بود یازینب. خاک جنگیدن هم بوی وطن نمی داد اما عطر عجیبی از کربلا را داشت. سردار تنها نبود. خیل زیادی از همان آدم هایی با او بودند که امام میدانست روزی مکتب او را می شناسند و با او پیوند می خورند. حالا همه با امام گره خورده بودند و به یاری از حریم خواهرش، اسلحه روی شانه شان سنگینی میکرد. حاج قاسم و مدافعانش، راهیان مکتب حسین علیه السلام بودند. دل هایشان شش گوشه بود و وجودشان بوی تمنا می داد. و امام مقصد ابدی و ازلی همه آن ها بود. اصلا مقصد حسین که نباشد، بیراهه آدمیزاد را می بلعد. مقصد حاج قاسم، اربعین بود. چرا که با چله نشین کربلا زندگی کرده بود. سردار قله شهادت را توی سوریه فتح کرد. آن وقت ها که چشمش به گنبد بی بی می افتاد بی شک حرف هایی زده بود که نشنیده ایم ولی مگر می شود دعای حاج قاسم از آسمانی که مویه های بی بی را شنیده، بالا نرود؟! حالا این سال ها که خروش عاشقان حسین دم اربعین عالم گیر می شود، نام حاج قاسم زنده تر می شود. او بود که پرچم امامش را توی دمشق زنده نگه داشت. کاری کرد که خاک مشایه بشود سرمه چشم های همه ما. خودش راهی بود. همیشه عازم حسین بود. تا اینکه بالاخره قله را یافت. اسم رمز را که گفت، امام حتما لبخند زده بود دم آخر.
برای مطالعه ی کامل درسایت اینجاکلیک کنید
✍ نویسنده : حکیمه سادات نظیری
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
📖 #یادداشت
🔺️ باید با حساب وکتاب دیگری بجنگیم
رسانه های داخلی و خارجی به دلیل نقش بی بدیل سردار سلیمانی، در مدیریت منطقه… از القابی نظیر فرمانده سایه، ژنرال بین المللی وکابوس دشمن، برای توصیف این فرمانده عالی رتبه استفاده میکردند. «ژنرال در سایه» که به توصیف «آسوشیتد پرس» در خط مقدم هم جلیقه ضد گلوله نمیپوشد.
وقتی عکسها و فیلمهای حاج قاسم در خط مقدم در رسانهها و شبکههای اجتماعی پخش شد… گفتم:« حاجی این کار خطرناک است.» جواب داد:« این بچههاییکه درخط مقدم… جانشان را کف دستشان گرفتند؛ و آماده مرگ هستند؛ من خجالت میکشم گوشیهایشان را بگیرم، و بگویم از من عکس نگیرید. که مثلاً جان من به خطر میافتد.
برای مطالعه ی کامل درسایت اینجا کلیک کنید
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ اولین سفر مشهد حاج قاسم طلیعه ی آشنایی با امام
اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. پس از قریب بیست ساعت، اتوبوس به مشهد رسید. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم. پس از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر، هم خوب میل میگرفتم و هم کباده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. تعدادی مرد میان سال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنه ام و سینهای پهن در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. یک جوان خوشتیپی که آقاسیدجواد صدایش میکردند، تعارفم کرد. با یک لُنگ ورزشی وارد گود شدم. از میاندار اجازه گرفتم، تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم و بعد آمدم سنگ زدم. از نگاه سیدجواد معلوم بود توجهاش را جلب کردهام.
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ درس شجاعت
جلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون است
درصف پیش بود هرکه شجاعت دارد
ما آدم های این دوره، خیلی جا میخوریم اگر بفهمیم پسربچه ای خواسته قرض پدرش را بدهد. با آن غرور و خجالت چهارده سالگی که اصلا تصورش را نمی توانیم بکنیم پسری عشایری بلند شود سمت شهر برود. جایی که هرگز توی این چهارده سال پا نگذاشته. ترسناک نیست؟! جایی که هیچ چیزش آشنا نیست. ماشین ها شبیه حیوان چهارچرخ غول پیکری که قابل کنترل نیستند به چشم می آیند.
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
📝 #یادداشت
🔺️ سخنرانی رهبر
رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح سهشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹ در سخنان زنده و تلویزیونی، با تبریک خجسته سالروز میلاد پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی(صلیاللهعلیهوآله) و ولادت حضرت امام جعفر صادق(علیهالسلام) به ملت شریف ایران و امت بزرگ اسلامی، وحدت جهان اسلام را علاج واقعی مشکلات مسلمانان خواندند و با اشاره به سیاست عاقلانه ایستادگی در مقابل زیادهخواهیهای آمریکا افزودند: سیاست حسابشده جمهوری اسلامی با رفت و آمد اشخاص در آمریکا تغییری نمیکند. ایشان همچنین با تأکید بر تحرک و تلاش بیشتر مسئولان در سه زمینه «اقتصاد، امنیت و فرهنگ» گفتند: گرانیهای اخیر واقعاً توجیهی ندارد و مسئولان باید با هماهنگی و جدیت این دشواریها را از زندگی مردم بردارند.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
📝 #یادداشت
🔺️ الغارات را به سفارش حاج قاسم بخوانید
این کتاب الغارات را که قدیمیترین کتاب شیعه هست بخوانید، حتماً بخوانید، مقتل کامل است. اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت علی بن ابیطالب است، آگاهانه تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می کنیم، نظر میدهیم و دفاع می کنیم.[۱]»
«ای کاش مرگ من فرا برسد که فرا خواهد رسید و میان من و شما جدایی بیفتد که من از همراهی با شما بیزارم. هیچ دینی نیست که شما را جمع کند؟ آیا در وجودتان غیرتی نیست که شما را به خشم بیاورد وقتی شنیدید که دشمن سرزمین های شما را می گیرد و به شما حمله می کند؟»
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
📝 #یادداشت
🔺️ بابای خوب یتیمان
تصور کنید کسی پدر خودش را از دست داده است. این وقتها پریشانی، پدر صاحب عزا در میآورد. تصور کنید دیگر پدر خود را نمیبینید. تصورش سخت است ولی این را کسانی که پدر از دست دادهاند بهتر میفهمند.
فرزندان شهدا هم از این قاعده مستثنی نیستند. در زمان انقلاب و جنگ، فرزندان شهدای انقلاب و ۸ سال دفاع مقدس و امروز فرزندان شهدای مدافع حرم و مدافع وطن، تنها دلخوشی شان این است که پدرشان مهمان امام حسین علیه السلام است ولی امان از فراق. هر چند بالاخره دوری اذیتشان میکند ولی توجه شان به این است که پدرشان مهمان سید شهیدان است. گاهی هم که خیلی دلشان تنگ میشود، پای خاطرات دوستان پدرشان مینشینند و خاطرات جهاد و شهادت پدرشان را از دیدگاه افرادی میشوند که در آخرین لحظات، همنفس پدرشان بودهاند.
برای مطالعه کامل درسایت اینجا کلیک کنید.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
📝 #یادداشت
🔺️ ژنرال خوش تیپ
از همان چشم آبیهای کت و شلواری آمریکایی است. وقتی به زعم خودش درحال واکاوی مسائل خاورمیانه و بررسی نقش ایران در آن است، نمیتواند نام سردار را بدون صفت خوشتیپ بیاورد:
«یک متناقضنمای قدرت که من از خودم میپرسم این است که چرا ایرانیان در جنگ سرد خاورمیانه این قدر خوب عمل میکنند؟ آیا این به خاطر قدرت نظامیشان است؟ آیا مردم(کشورهای منطقه) نگران عبور ارتش ایران از مرزهایشان و سپس رژه آن در کشور تسخیرشدهشان است؟
نه! آن به خاطر این مرد است! این ژنرال خوشتیپ که نامش قاسم سلیمانی است.»
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ سیده فاطمه بویرده هستم از شبکه العالم
خبرنگار العالم است. عید ۹۸ خودش را رسانده خوزستان تا سیل آنجا را پوشش دهد. لحظاتش غرق آب و گل است و مدام در حال ارتباط زنده و لحظه به لحظه با شبکه. در همین حال میشنود که سردار هم به آن موقعیت آمده . تلاش میکند با سردار مصاحبه کند اما هرجایی تلفن میکند و میرود، میگویند سردار رفته از اینجا اصلش هم همین است، کسی که برای خدمت آمده، طَبِیبٌ دَوَّارٌ است. یک جا متوقف نمیشود. باید به همۀ نقاط سیل زده سرکشی کند. خبرنگار خسته از این نشدنها، ندیدنها و نرسیدنها، با گروه میرود شادگان و مهمان مرد شریفی از اهالی شادگان میشوند به نام«حاج عوفی».
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید
وب سایت | بله | تلگرام | ایتا
✏ #یادداشت
🔺️ نقطه ضعف کرهی خاکی ما
همه چیز بالاخره نقطه ضعفی دارد
همه جا
هیچ کجا در عالم هستی بی عیب و نقص نیست
جهان ما هم نقطه ضعفش همین غدهی چرکین کره ی خاکی ماست
همین پرچم سفید و آبی با آن ستاره شکل منحوسش!
باید همه باهم فشار بیاوریم
دستان هم را مشت کنیم و بر سر این غدهی خون خوار دنیا مشت بکوبیم
غده ای که خون کودکان را خیلی بی رحمانه توی شیشه کرده است. تا بیرون بزند خیال این کرهی خاکی از بابت این غدهی چرکین که بوی تعفنش حال همه را گرفته راحت شود
و انقدر کوتاه نیایم که یک میدان بزرگ توی فلسطین بسازنند و نامش را به نام سردار آسمانی ما بگذارند !
شنیدن نام حاج قاسم ما از زبان مردم غزه هم عالمی دارد
سازمان مللی که سکوت اختیار میکند تا کودکان فلسطین قطره قطره زیر خاک روند حواسش نیست که یک روز از این خاک درخت تنومندی پرورانده خواهد شد که شاخه های تمومندش ستارهی منحوس ان پرچم ننگین را لای شاخ و برگش نابود کند!
خون شهید زمین نمی ماند حتی اگر کودک باشد!
اکرم وصالی دلشاد
https://eitaa.com/general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺 نماد قدس
ویژگیهای برجسته سردار از او شخصیت ماندگاری ساخته که کمنظیر است و او را به محبوبی فراموشنشدنی در تاریخ تبدیل کرده است. شهادت ناجوانمردانه او، بیشتر از هرچیز، میزان قدرت و تأثیرگذاری او در تغییر دادن معادلات غرب را نشان میدهد.
عبدالمهدی معتقد است:«آنچه که شهید قاسم سلیمانی به مسائل عادلانه جهان اسلام بویژه ملت فلسطین و سوریه تقدیم کرده است، در واقع قطرهای از یک دریا است که نمیتوان در قالب چند جمله یا دیدار به آن اشاره کرد. بررسی زندگینامه شهید نیازمند زمان زیادی است تا کامل ثبت شود.
برای ادامه مطلب در سایت اینجا کلیک کنید
@general_soleimani_fa
✏️ #یادداشت
🔺️ قاسم سلیمانی به دادگاه احضار شد
بچه که بودم همیشه با خودم فکر میکردم: خوش به حال پلیسها که میتوانند از چراغ قرمز عبور کنند، در جایی که پارک ممنوع است ماشینشان را پارک کنند و هرجا لازم شد از بقیه سبقت بگیرند! برایم هیجانانگیز و جالب بود که کسی بتواند با استفاده از جایگاه و شغلش، بعضی از قوانین را تغییر دهد یا نادیده بگیرد. دوست داشتم درست جایی که همه مجبورند پیرو مقررات باشند، قدرت سرپیچیکردن داشته باشم؛ بدون اینکه بابت قانونشکنی جریمه ام کنند.
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید
@general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺️ الگوی الگو
شما یک انسان موفق را تصور کنید. اصل موضوع موفقیت دلایل متعددی دارد که از جمله آن میتوان به لطف الهی، تلاش، تربیت، آموزش و… اشاره کرد.
حالا سطح تصور خود را بالاتر ببرید. یک انسان را تصور کنید که علاوه بر موفقیت، میتواند برای افراد دیگر الگو باشد. این شخص موفقیتهایی بیشتر از یک شخص موفق معمولی دارد و علاوه بر داشتن خوبیها در حرفه خود، به خاطر اخلاق و رفتارش در بقیه ابعاد یک الگو است که مردم را به خود جذب میکند.
برای مطالعه کامل در سایت اینجا کلیک کنید.
@general_soleimani_fa
✏ #یادداشت
🔺 نامه جوانان و نوجوانان به شهید حاج قاسم سلیمانی
به نام خدا
فرمانده:
میدانم که آسمانی شدهای و پیش خدا رفتهای! من هم مثل شما لشگری دارم. نام همه سربازان من سلیمانی است.
ما همه با هم اسلحه بر میداریم و به جنگ دشمنانت میرویم.
فرمانده میدانم که بچههای شهدا را خیلی دوست داشتی و مراقب آنها بودی. من و سپاهم از آن مواظبت میکنیم.
از وقتیکه رفتی من فهمیدم که چقدر شجاع و مهربان بودی.
کشورم ایران تو را دوست داشت و برای نبودنت گریه کرد.
دلهای زیادی برای تو تنگ میشود اما میدانم تو الان پیش خدا هستی و نامهی مرا میخوانی. من سرباز تو هستم.
✍ امیررضا عربانی - کلاس دوم
دبستان صدر منطقه ۱۱
برگی از کتاب «برسد به دست حاج قاسم»
@general_soleimani_fa
✏️ #یادداشت
🔺 دیپلماسی و مسیرمقاومت
حاج قاسم معمار «محور مقاومت» در منطقه است. تفكر حاج قاسم كه خود تجلي آرمانهاي انقلاب اسلامي، و اصول حاكم بر قانون اساسي جمهوري اسلامياست؛ منبعث از سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران است. كه نام آن را بايد «ديپلماسي مقاومت محور» گذاشت.
برای مطالعه کامل در سایت اینجاکلیک کنید.
@general_soleimani_fa