eitaa logo
قطعہ‌ای‌ازبہشتـ(:ࢱ
488 دنبال‌کننده
366 عکس
33 ویدیو
25 فایل
﷽ هرچہ‌می‌خواھد‌دلِ‌تنگت‌بگو(:👂↯ https://abzarek.ir/service-p/msg/1298559 بِکاوید↯ @shrotbehsht ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
منابع پیشنهادی دروس تخصصی کنکور1402         👩🏻‍🏫📚برای رشته انسانی؛ 📘• ریاضی: 💙•خیلی سبز _ میکرو طلایی گاج 📔•اقتصاد: 💛•خیلی سبز _ مشاوران _ مهر و ماه 📘• علوم و فنون: 💙•خیلی سبز _ مهر و ماه 📔•جامعه شناسی: 💛•خیلی سبز _ مشاوران 📘• تاریخ و جغرافیا: 💙•خیلی سبز _ مهر و ماه 📔• فلسفه و منطق: 💛•خیلی سبز _ مهر و ماه 📘•عربی تخصصی: 💙•خیلی سبز _ مهر و ماه 📔•روانشناسی: 💛•خیلی سبز _ مشاوران ‌ ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.📕➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مارابہ‌سَخـت‌جآنے‌خوداین‌گُمآن‌نَبـود...! ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.👒➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
-ڪࢪبلا چشم‌من‌خیره‌به‌عکس‌حرمت‌بندشدھ با‌چه‌حالۍبنویسم‌ڪه‌دلم‌تنگ‌شدھ..! بطلب‌بی‌تاب‌حرمم‌آقاجان💙 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💙➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
بہ‌نام‌خدا؎‌جآݧ‌وجھاݧ(:♥'
خـدایا... ازتومیخواهم‌چادرمراآنچنان‌با چادرخاڪےجده‌ےسادات پیوندزنےڪه‌اگرجان‌ازتنم‌رود چادرازسرم‌نرود...🖇 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.🖤➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
[به روش SQ3R درس بخون . . .🙇🏻‍♀📒] ▫️ اول متن درس رو یکبار بخونید تا با کلیات درس آشنا بشید (survey) ▫️از خودتون درباره درسی که خوندین سوال بپرسین و سوالات رو یادداشت کنید، سوال ها رو به صورت تستی تشریحی و هر مدلی میتونین دربیارین(question) ▫️توی این مرحله با دقت و تمرکز برین و جواب سوالات رو دربیارین و نکات مهم رو یادداشت کنید (read) ▫️ حالا مطالبی که یاد گرفتید رو به زبون خودتون توضیح بدید، برای بازدهی بیشتر میتونین برای دوستاتون توضیح بدین (respond) ▫️ در آخرین قدم که مهم ترین مرحله هم هست باید مطالب رو مرور کنید و از اونها استفاده کنید (review) ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.📒➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
وقتی‌مامانم‌ظرفارو‌میشوره...😂 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.😅➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.🎀➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
BQACAgEAAxkBAAEJuTBkRtfwFzZcbZYln723WVcNxWFl5gACNAYAAqwWOUYR58DHaPrJyC8E.attheme
171.7K
جہت‌زیبا‌سازی‌ایتــــاتون💗🌿 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.🍬➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
بہ‌نام‌خدا؎‌جآݧ‌وجھاݧ(:♥'
میخنـدۍ‌و‌دل‌خـرمالـو‌هـآۍ🌸 ڪل‌باغچـہ‌تـرڪ‌برمیـدارند..ジ! ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💕➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
مـٰافَرزَندان‌ڪسـٰانےٖ‌هَستیـٖم‌ڪِھ‌ مَرگ‌راه‌آنـٰان‌ر‌انِمۍشِناسَد..🕶✌️🏿! ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.🥀➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
@ThemeRangi (8).attheme
68K
جہت‌زیبا‌سازی‌ایتــــاتون☕️ ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💫➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ممنونم☺🌱 خیرتغییری ایجاد نشده.چندروزی بخاطر امتحانات نبودیم تبادلات که انجام شده نبودم که پاک کنم. شرمنده✋️امیدورام که درک کنید؛ فصل امتحاناته😔
بفرمایید.اگرکاری‌دارید‌درهمین‌ناشناس‌بگید✋️🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آجربه‌آجرآینده‌ات‌را‌خودت‌میسازی اگررویاهایت‌تنهابه‌اندازه‌یک‌کلبه‌باشد بیشترازآن‌نمیتوانی‌بسازی:) پس‌به‌رویاهایت‌پروبال‌بده‌و بیشتروبیشترتلاش‌کن‿✶ آجربه‌آجر"قلعهٕ“خوشبختی‌ات‌‌را‌بساز🌿 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.🌱➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترایی‌که‌مابهشون‌افتخار‌میکنیم...🙂 ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.📲➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قطعہ‌ای‌ازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #با_من_بمان_26 با شنیدن صدای خنده ی ازاده ک همراه کم
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 -دلسوز نخواستیم من میرم شام بکشم بعدا از زیر زبون ازاده میکشم ک کجا بودید کمیل رو به ازاده گفت:یه کلمه گفتی نگفتیا بزار تو خماری بمونه دلم خنک شه ازاده خندید ک نرگس گفت:شرمندتم خاانوم حوریه خانوم با دیدن حال و هوای انها ک متفاوت با شب های قبل بود ناخوداگاه لبخندی زد و از پنجره ی اتاق به بیرون خیره شد *** -اینو اینجا بزار -نه همینجا خوبه -خوب کنار اون یکی بزاری قشنگ تر میشه بوته ی گل مورد نظرش را داخل خاک فرو برد و اطراف انرا با دست هایش خاک پوشی کرد -اب بریز روش نرگس اب پاش را کمی روی بوته ی تازه کاشته شده خم کرد: وقتی بهار بیاد اینا رشد کنن حیاطمون خیلی خشگل میشه کمیل با لبخند گفت: _اره یادمه اقاجون عاشق این گلا بود نرگس با حسرت سرش را تکان داد ک حوریه خانوم سینی چایی بدست وارد حیاط شد و گفت: _گفتم حسابی کار کردید خسته شدید واستون چایی اوردم _کار خوبی کردی طی این مدت رفتار نرگس با ازاده خیلی بهتر از قبل شده بود و دیگر اورا به عنوان عضو جدید خانواده پذیرفته بود -وای باورم نمیشه یه هفته دیگه دوباره عید میشه کمیل سرش را با تاسف تکان داد و در جواب نرگس گفت _ناسلامتی بیست سالت شده ها مثل دخترای هشت ساله واسه عید ذوق میکنی -وا تو فقط زخم زبون بزن بمن خندید و گفت : _بزرگ شدی از سرت میپره از جایش بلند شد و دستکش هایش را در اورد نگاهش روی پنجره ی اتاق ازاده چرخید ک متوجه تکان خوردن پرده شد... .... ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💙➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
قطعہ‌ای‌ازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #با_من_بمان_27 -دلسوز نخواستیم من میرم شام بکشم بعدا ا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 در همین حین صدای زنگ بلند شد در را باز کرد که قامت مادر منصور جلوی رویش نقش بست اخم ریزی کرد و گفت: _سلام خاله شرمسار به زمین نگاه کرد: _سلام پسرم خیلی با خودم کلنجار رفتم ک بیام یا نه روم نمیشد بیام. گفتم شاید به خاطر نادونی پسرم منو خونه راه ندید و سنگ روی یخ بشم. کمیل نگاهی به صورت چروک افتاده خاله اش انداخت ک در نگاه نگران مادرانه اش گره خورد لبانش را به اجبار کش داد و سعی کرد لبخند بزند: _این چه حرفیه خاله، تو ک تقصیری نداشتی. منصور سه چهار ساله ک دیگه با شما رفت وامد نداره. -درسته دیر اومدم ولی،باور کن خیلی شرمندم کمیل جان. منصور اگه اون کوفت و زهرماری هاشو کنار میزاشت ک الان کنار پدرش بود نه کنار دوستای لات و لوتش. بغض ش را فرو خورد وچادرش را جلوتر کشید: -هوا یکم سرده خاله،بیا داخل. مهم خود منصوره ک اگه گیرش بیارم ... خاله اش با گریه جلوی در زانو زد و گفت: _درسته پسرم خطاکاره درسته سرت کلاه گذاشته ولی منم مادرم توروخدا ببخشش، تورو به جدت قسم. مادر کمیل ک دورتر ایستاده بود دیگر نتوانست طاقت بیاورد و سمت او خیز برداشت: _چی از جون پسرم میخوای خواهر. پسرت حسابی حقشو گذاشت کف دستش. من جای تو بودم اسم همچین بچه ای رو از شناسنامم خط میزدم تا اینکه براش طلب بخشش کنم. در را محکم کوبید و با تشر گفت: _تا وقتی من نخوام کمیل حق نداره کسی رو ببخشه. یبار از مهربونی پسرم سواستفاده کردید بسه. کمیل دو زانو روی زمین نشست که مادرش گفت: _کمیل؟ پسرم خوبی؟ سرش را تکان داد و گفت: _میخوام تنها باشم. سینی چایی را برداشت و به استکان دست نخورده کمیل خیره شد. *** نرگس با شنیدن صدای بهم خوردن در از جایش بلند شد و پرسید: _خاله رفت؟ -اره. مامان کو؟ -تو اشپزخونس، از وقتی اومده تو نیم ساعته با استکانا ور میره. من که میگم اصلا حواسش اینجا نیست. صدای زنگ گوشی نرگس بلند شد که سراسیمه قطع کرد. کمیل متعجب پرسید: _چرا جواب ندادی؟ دست پاچه گفت: _هیچکی نبود داداش،من میرم تو اتاقم. .... ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💙➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀