eitaa logo
قطعہ‌ای‌ازبہشتـ(:ࢱ
485 دنبال‌کننده
366 عکس
33 ویدیو
25 فایل
﷽ هرچہ‌می‌خواھد‌دلِ‌تنگت‌بگو(:👂↯ https://abzarek.ir/service-p/msg/1298559 بِکاوید↯ @shrotbehsht ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعہ‌ای‌ازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #با_من_بمان_21 پلک هایش را با شنیدن سروصدای کسی ارام
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 با دیدن کمیل ک کنارش روی صندلی نشسته بود و قران میخواند با صدای ارامی گفت:ممنون ک موندید بهتره برید خونه استراحت کنید -چیز زیادی به اذان صبح نمونده صبح زود مرخص میشی باهم برمیگردیم خونه -من ..من منتظر به او نگاه کرد -من نمیخوام بیشتر از این باعث رنجش شما و مادرتون بشم اجازه بدید برم -کجا بری؟ -نمیدونم -تو ک گفتی کسی رو ندارم پس جایی رو هم نداری نیازی نیست فکر من باشی فردا اول وقت باهم برمیگردیم خونه -اخه مادرتون ... -مادرم از کار اون شبش خیلی پشیمونه امیدوارم ک بتونی ببخشیش حق داری ک نخوای برگردی ولی امیدوارم با بخشیدنش بهش امکان جبران بدی سکوت کرد و جوابی نداد ** با استرس همراه کمیل وارد خانه شد ک نرگس سمت انان امد و دست های یخ زده ازاده را گرفت:خوبی ؟ وای چقدر نگرانت شدیم دلمون هزار جا رفت کجا بودی تو دختر کمیل چشم غره ای به او رفت و گفت:باز از راه نرسیده چونت گرم شد -وا حوریه خانوم ک از شدت نگرانی سردرد گرفته بود و سرش را بسته بود سمت ازاده امد و شرمنده گفت:عصبانی شدم دست خودم نبود نمیخواستم اینطوری بشه حلالم کن ازاده جوابی نداد هنوزهم دلخور بود کمیل دستش را دور بازوی او حلقه کرد و کمک کرد تا به راحتی قدم بردارد از خجالت لرزید و سرش را پایین انداخت اولین بار ک دست های اورا حس میکرد دوباره پایش را در این خانه گذاشت دوباره تهمت طعنه اهی کشید و به سرنوشت نامعلومش برای هزارمین بار فکر کرد .... ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·— •.💙➺@marihaa313 ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼