eitaa logo
آل یاسین نائین🌼🌱🌼
211 دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
41.9هزار ویدیو
165 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📕🌙 ✨پسربچه نابینا وقتی که نشستم تا مطالعه کنم نیمکت پارک خالی بود، در بین شاخه های درهم پیچیده ی درخت کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردن شده بود، چون دنیا میخواست مرا درهم بکوبد! پسربچه ای با نفس های بریده به من نزدیک شد، مقابلم ایستاد و با هیجان گفت: "نگاه کنید چی پیدا کردم" در دستش یک شاخه گل بود با گلبرگ های پژمرده؛ چه منظره رقت انگیزی! از او خواستم گل را بردارد و برود پی بازیش، ولی او به جای اینکه دور شود کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت، و با شگفتی فراوان گفت: "بوی خوبی میده و زیبا هم هست، برای همین آن را چیدم، بفرمایید، مال شماست". آن علف هرز داشت پژمرده میشد یا شده بود؛ رنگی نداشت؛ نارنجی، زرد یا قرمز. اما میدانستم که باید آن را بگیرم وگرنه ممکن است هرگز نرود! دستم را بسوی گل دراز کردم و گفتم: "ممنونم، دقیقا همان چیزیست که لازم داشتم" ولی او بجای اینکه گل را به دستم بدهد، آن را میان زمین و هوا نگه داشته بود! آنوقت بود که برای نخستین بار دیدم پسری که آن علف هرز را در دست داشت نمیتوانست ببیند، چرا که او نابینا بود! لرزش صدایم را شنید؛ او تبسمی کرد و گفت قابلی ندارد. سپس رفت پی بازیش. ناخودآگاه از اثری که بر من گذاشته بود شگفت شدم که او چگونه میتواند کسی را که در زیر درخت بید کهنسال نشسته و به حال خود تاسف میخورد را ببیند؟! شاید دلش از نعمت دید واقعی برخوردار بود! توسط چشمان بچه ای نابینا سرانجام توانستم ببینم... مشکل از دنیا نبود! مشکل از خودم بود... و به جبران تمام زمانهایی که کور بودم، با خود عهد کردم زیبایی های زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه را که مال من است بدانم... متفاوت بخوانید