🔴فرار از زندان
🔸مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به #زندان انداخت.
زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده.
مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیقش رساند.
مرد زندانی خوشحال شد و گفت زود باش زنجیرها را باز کن که الآن نگهبان ها می رسند.
دوستش گفت می دانی چه خطرها کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
سپس زنجیرها را باز کرد.
🔸به طرف در که رفتند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند.
مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند.
🔹همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد نگهبان ها، نگهبان ها، بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبان ها آمدند، مرد فرار کرده بود.
از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
🔺مرد گفت پنج سال در #حبس شما باشم، بهتر است که یک عمر زندانی #منت او باشم.
آل یاسین نائین🌼🌱🌼
https://eitaa.com/gfjrsb
💠در احوالات جناب حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مشهور به (نخودکی) آمده است که:
🔸️مرحوم امیر شهیدی نقل میکردند که در زمان رضا شاه، مرحوم سید عباس خان آریا -وزیر راه وقت- مورد غضب شاه واقع شد، شاه دستور داد او را زندان نموده و ممنوع الملاقات نمایند. او از زندان به وسیله یکی از دوستان به من پیغام داد برای حل مشکلش از حاج شیخ حسنعلی استمداد نمایم.
🔹️من هم بوسیله مسافری پیغام ایشان را خدمت شیخ رساندم. ایشان فرمودند:
«بگویید دو ختم #قرآن، یکی برای مومنین مدفون در #نجف و یکی برای مومنین مدفون در #مشهد بخواند. پس از اتمام ختم قرآن از #زندان آزاد خواهد شد.»
🍃مرحوم امیر شهیدی گفتند: این خبر که رسید کسی نبود که بوسیله آن، امر مرحوم شیخ را به او ابلاغ نمایم. فقط سرهنگ غفاری بود که دوست مشترک ما بود، ولی اعتقاد مذهبی نداشت. به او گفتم من کاری ندارم که تو اعتقاد مذهبی داری یا نه، ولی می توانی پیغام دوستی را به دوستی برسانی؟ گفت: بله. گفتم: پس امر حاج شیخ را به آریا در زندان ابلاغ کن. و او نیز عمل نمود.
🔻گفتند: بعدا مرحوم آریا گفت: من شروع به خواندن دو ختم قرآن کردم در حالی که هیچ راه امیدی نبود. کسی هم جرات شفاعت نزد رضا شاه را نداشت و احتمال از بین رفتنم زیاد بود. چند شب بعد ساعت یک بعد از نصف شب بود که مشغول ختم دوم قرآن بودم، همینکه سوره(قل اعوذ برب الناس) را تمام نمودم، در اتاق باز شد، افسری وارد گردید و گفت: آقا برخیزید اثاثیه خود را هم بردارید برویم.
🔸️در این هنگام من یقین کردم جز کشتن، کار دیگری با من ندارند. چون که اگر اقدامی هم می شد باید در روز مرا می خواستند. بهر حال با ناامیدی و یاس از حیات(زندگی)، لباس و کتاب و قرآن خود را برداشته و به اتفاق مامور رفتیم در اتاق رئیس نگهبانی زندان. سلام کردم و احترام نمودم. گفت: آقا الساعه از دربار تلفن کردند شما را آزاد نماییم و شما آزادید و می توانید بروید منزل. اگر ماشین دارید شماره تلفن تان را بدهید تا تلفن نماییم ماشین بیاید و الا با ماشین زندان شما را ببریم. گفتم ماشین دارم، تلفن کردم بلافاصله ماشین شخصی خودم آمد و رفتم منزل و بعد حتی مورد محبت شاه نیز واقع شدم .
آل یاسین نائین🌼🌱🌼
https://eitaa.com/gfjrsb