eitaa logo
آل یاسین نائین🌼🌱🌼
229 دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
56.3هزار ویدیو
178 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📅 ۳۱ هفته ۱۴۰۱ باید ولی شناخت، سپس جان به کف گذشت باید برای کرببلا از نجف گذشت آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
📅 ۳۰ هفته ۱۴۰۱ صدها دعا ضمیمه هر کوله‌پشتی است بر دوش خویش، بار امانت نهاده‌ایم 《سعید مبشر》 🔻 🔹ما غریبه نیستیم 🔸رسیدیم به کربلا. وارد خانه محل اقامت که شدیم، سه عکس به دیوار زده بودند که توجه‌مان را جلب می‌کرد. کلیددارمان گفت که عکس‌های کوچک، فرزندانِ شهیدِ عکس بزرگ هستند. دو جوانی که در جنگ ایران و عراق شهید شدند. حالا دیگر این خانه هم غریبه نبود. عراقی‌ها در تمام مسیر ثابت کرده بودند که ما غریبه نیستیم. مهمان هم نیستیم، بلکه همه برادریم. موقع رفتن به حرم، جمعیت موج می‌زد. روی پله‌های باب القبله متوقف شدیم. قبل از سفر مدام شنیده بودم که اربعین وقت زیارت نیست و یک‌ریز جواب داده بودم که هر کس سهم خودش را دارد و آن شب در چند قدمی آرزوی چندساله، منتظر سهم خودم بودم. مادرم اشاره کرد که برویم و سحر برگردیم. با ناامیدی برگشتم تا به نیت همه‌جای حرم در را ببوسم و برویم؛ که صدایی شنیدم. درست در روبروی ما، چند نفر از خدام با تلاش در بزرگی را باز کردند. انگار یک نفر به رویم آغوش گشوده بود! همان که یک عمر محتاج دیدنش بودم. دیگر هیچ صدایی نمی‌شنیدم..!
📅 ۲۹ هفته ۱۴۰۱ عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد 《یوسف رحیمی》 🔻 🔹سرگذشت یک کالسکه 🔸دنبال کالسکه‌ای برای بردن فرزندم به پیاده‌روی اربعین بودم که یکی از دوستانم گفت که دختر دایی‌اش که بعد از سال‌ها بچه‌دار شده، با خوشحالی کالسکه‌ فرزندش را تقدیم راه امام حسین کرده! خودش تا حالا قسمتش نشده برود پیاده‌روی اربعین؛ این‌ را نذر کرده تا خدا فرزند دیگری هم به آن‌ها بدهد. کالسکه تمام مسیر همراه ما بود. شب آخر سفر، به ذهنم رسید حالا که سفر ما تمام شده، بگذار این کالسکه به داد خانواده دیگری برسد. رفتم سر راه زائران. منتظر ماندم تا حضرت خودش راهبر بعدی‌اش را انتخاب کند. چند دقیقه بعد پدری را دیدم که فرزند معلولش را به پشت گرفته و راهی زیارت شده. قلبم از انتخاب حضرت لرزید. جلو رفتم و گفتم: آقا کالسکه لازم ندارید؟ با خوشحالی گفت: بله می‌خواهم! فقط کجا پسش بدهم؟ گفتم: این کالسکه مسیر پیاده‌روی را آمده و دلش می‌خواهد بازهم این‌جا بماند! ما داریم می‌رویم. شادی چهره‌ی زائر خسته‌ی اباعبدالله، تقدیم به نیت زیبای یک مادر!
📅 ۲۲ هفته ۱۴۰۱ بر عرش سوارش بکنی روز قیامت هر کس طرفت آمده یک گام پیاده 《مهدی رحیمی》 🔻 🔹تیم دو امدادی آرش و صاحب‌کارش! 🔸آدمیزاد از فردای خودش هم خبر ندارد. این را هم دوستم، آرش، می‌تواند تصدیق کند، هم صاحب‌کارش. صاحب‌کارش قرار بود تا لحظات آخر کوله جمع کند و دنبال کار گرفتن بلیط باشد. آرش هم قرار بود در خانه لم بدهد و روزها در نبود صاحب‌کار حواسش به مغازه باشد. 🔸اما من آرش را در راهپیمایی اربعین دیدم. جایی که خبری از صاحب‌کارش نبود. زن مریضش باعث شده بود اربعینش را در خانه بگذراند. پول را رسانده بود دست آرش که به جای او بیاید. احتمالا وقتی از تلوزیون تصاویر اربعین را می‌دید؛ حسی دوگانه داشت که هم بود و هم نبود. 🔸توی ذهنم پول را مثل چوب دو امدادی تصور کردم که نفر قبلی به بعدی می‌دهد تا به مقصد برسد. مقصد کربلا بود و شاید آرش و صاحب کارش اعضای یک تیم دو امدادی برای رسیدن به حسین…
📅 ۱۸ هفته ۱۴۰۱ برای رسیدن به آغوش تو هوای خوش اربعین بهتر است 《ناصر حامدی》 🔻 🔹ما همه قبیله حسینیم! 🔸مثلی را شنیده بودم که می‌گفت اگر می‌خواهی با معشوقت حرف بزنی با فلان زبان سخن بگو. اگر می‌خواهی با منطق سخن بگویی با فلان زبان و اگر می‌خواهی با دشمنت صحبت کنی، با او عراقی صحبت کن. منظورش این بود که لهجه عراقی‌ها سخت و خشن است. اما من این‌طور مثل‌ها را دوست ندارم.  برای عکاسی وارد موکبی عراقی شدم. مردی را دیدم، بعدا فهمیدم نامش علی است، که با نگاهی خشن‌ دنبالم می‌کرد! توی ذهنم همه فرضیه‌ها را مرور کردم. کارم را انجام می‌دادم ولی ذهنم علی را قضاوت می‌کرد. چند لحظه بعد ناگهان دستی روی شانه‌ام خورد و برگشتم. علی بود با یک ظرف پر سیب زمینی سرخ‌کرده اما چهره‌اش همان بود. خنده‌ام گرفت و او هم لبخند کم جان و سریعی کرد! من از مثل‌هایی که قوم‌گرایی می‌کنند بدم می‌آید. از همین چهره‌های جدی و بعضاً عصبانی، لبخند خوش‌آمد دیده‌ام و از همین لهجه‌ی خشمگین و سخت، ندای “هلبیکم زوار” شنیده‌ام. در اربعین ما همه قبیله حسینیم… آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb