eitaa logo
آل یاسین نائین🌼🌱🌼
223 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
45.4هزار ویدیو
168 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ 🔹شهید حسین لشکری سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۶ سال به طول انجامید. 🔹امیر سرتیپ خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردین سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت. 🔹خلبان آزاده حسین لشکری در دوران اسارت خویش سال‌ها به دور از چشم نیروهای صلیب سرخ و بدون آنکه خبری از او در اختیار خانواده‌اش گذاشته شود، غریب و تنها بود و در سال ۱۳۷۴ حدود پانزده سال پس از اسارت، نخستین نامه‌اش را برای خانواده و همسرش فرستاد. 🔹اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت ۲۸ ساله بود، وقتی برگشت ۴۷ سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه‌هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده‌اش را از یادم برد. پسر چهار ماهمان حالا ۱۸ ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و ۱۸ سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت. آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
دعا کن وقتی شهید شدم، بدنم مثل امام حسین(ع) بشود 🔹مادر شهید علی ماهانی درباره فرزند بزرگوارش می‌گوید: " یک بار هم ندیدم که این جوان، حرمت موی سفید ما را بشکند،‌ بی سوادی ما را به رخ بکشد، حرف تلخ بزند یا حقیرمان کند. از در اتاق که وارد می‌شدم،‌ از جا نیم خیز می‌شد. اگر بیست بار هم می‌رفتم و می‌آمدم، همین کار را می‌کرد .می‌گفتم: علی جان، مگر من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می‌دی؟ می‌گفت: این دستور خداست. 🔹این شهید بزرگوار وقتی می‌دید که همه دوستان و هم رزم‌هایش به فیض شهادت رسیده‌اند، دلگیر می‌شد. می‌گفت: " مادر، تو بزرگواری، خداوند خیلی برای پدر و مادرها ارزش قائل است! چرا دعا نمی‌کنی که عاقبت به خیر شوم. بهشت حتی رو به روی ما نیست؛ اما زیر پای شماست. چرا دست به دعا بر نمی‌داری تا این پیکر ذلیل، غرق به خون شود، تا شاید گناهانش بخشیده شود. " با التماس، روسری مادرش را پایین می‌کشید، سرش را می‌بوسید و می‌گفت: "مادر، پنج دفعه؛ به حق پنج تن، از ته دل دعا کن که وقتی گمنام شهید شدم، بدنم مثل آقا امام حسین بشود." آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
شهید شیرعلی سلطانی، سردار بی سر 🔹شهید شیرعلی در عملیات فتح بستان توسط موج انفجار مجروح می‌شود و تمام بدنش از كار می‌افتد. وقتی شهدا را جمع می‌كنند، او را در پلاستیك می‌پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می‌برند. او صداها را می‌شنید اما نمی‌توانست حرفی بزند یا حركتی كند. در آن حال به امام حسین متوسل می‌شود به آقایش می‌گوید: «من با توعهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم، پس شرمنده‌ام نكن» 🔹همرزمانش وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند كیسه‌ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است. كیسه را باز می‌كنند می‌بینند هنوز زنده است. اكسیژن وصل می‌كنند و به بیمارستان منتقلش می‌كنند. شهید سلیطانی بعدها به دوستانش می‌گوید: «من از خدایم خواسته‌ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می‌شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.» آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
مشتی قصابی که در گمنامی به نیازمندان کمک می‌کرد 🔹یکی از دوستان مشتی عبدالحسین کیانی تعریف می‌کرد که: «یه روز پیرمرد میان‌سالی هِن هِن کنان اومد مغازه‌اش. سری بین گوشت‌ها و وزنه‌ها چرخوند و با دستی که پشت کمرِ خمیده‌اش توی هم انداخته بود بیرون رفت. مشتی که این رو دید سریع شاگردش رو صدا زد و گفت: «بدو برو دنبال اون مرد. غیرمستقیم بهش بفهمون که صاحب قصابی، گوشت نسیه هم میده!» شاگرد مشتی هم رفت و آن مرد با خوشحالی برگشت و گوشت نسیه‌ای گرفت! مشتی از این کارها زیاد می‌کرد.»
نقش معلم شهید در مبارزه با فرقه بهائیت 🔹شهید سیدعبدالحسین عمرانی بعد از گذراندن سپاه دانش وارد دوران تدریس و مرحله جدیدی از زندگی می‌شود. اولین تلاش‌هایش به‌عنوان معلم را رسما در روستای ده وسطی میناب شروع کرد. تلاشهای او برای از بین بردن بی‌سوادی بر کسی پوشیده نیست؛ با اینکه بیش از توانش برای دانش آموزان وقت می‌گذاشت اما احساس می‌کرد نسبت به آنها کم کاری نموده است. 🔹این شهید والا مقام در کنار تربیت نسل نوپا، به مبارزات علیه رژیم هم می‌پرداخت. یکی از این مبارزه‌ها ایستادگی برابر فرقه بهائیت بود. فرقه بهائی که در سراسر ایران سایه نکبت بارش بر سر ملت سنگینی می کرد، راهش را نیز به شهرستان میناب هموار نمود. به شکلی که در مدارس راهنمایی شهر نیز به تبلیغش می‌پرداختند. وی تلاشش را آغاز کرد و یک سری جزوه تهیه نموده و در اختیار جوانان شهر میناب گذاشت تا آنها را فریبکاری پنهان این فرقه ضاله مطلع نماید.
شهادت در اوج بندگی و سلوک در عالم معنویت 🔹شهید یوسف شریف: «دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم» ؛ یکی از دوستانش تعریف می‌کند: " در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می‏خواند؛ جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم؛ دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلوله‌های از پشت به او اصابت کرده، صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم. با خودم گفتم:«این که یوسف شریف است» " 🔹این شهید والامقام لازم نبود که فریاد بزند : " بچه‌ها ، نماز به جماعت بخوانید یا در نماز اخلاص داشته باشید "؛ وقتی نیروها می‌دیدند این بزرگوار با آن اخلاص غیر قابل توصیف سر به سجده می‌گذارد و در رکوع می گوید « انا لله و انا الیه راجعون » با شوق و رغبت عجیبی برای مخلص شدن تلاش می‌کردند چون می‌دانستند کلام بنده‌ای را می‌شنوند که ذره‌ای به دنیا وابسته نیست. آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
شهیدی که در آخرین روزهای مانده به شهادتش همه متوجه تغییر حال او شده بودند 🔹یکی از همرزمان شهید می‌گوید: " در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند؛ کسی که در جمع همیشه شلوغ می کرد و دیگران را می‌خنداند؛ حالا آنقدر ساکت شده بود که توجه همگان را به خود جلب کرده بود. غذایش را کامل نمی‌خورد و با کسی حرف نمی‌زد، انگار که به زحمت آنجا نشسته باشد. با خود گفتم: چرا حسین این طوری شده؟ چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت کردم تا شاید چیزی بگوید. با اینکه بسیار به من علاقمند بود، ولی هیچ حرفی نمی‌زد. سر سفره، عمویم با خنده گفت: حسین آقا، چه خبر شده؟ چرا غذات مونده؟ اگه علتی داره بگو تا ما هم بدونیم. تنها عکس‌العمل او یک لبخند بود".
📷دلنوشته‌های شهید به پدر و مادرش 🔹حاج عباس ورامینی در نامه‌ای پدرانه و دلسوزانه به فرزندانش چنین می‌گوید: " میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین (ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید. بابا رفت تا شاید بوی خون حسین (ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین (ع) بوسه بزند، بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارد باز کند، بابا رفت… شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان همه چیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من، تنها چیزی که باقی می ماند و قابل اتکا است خداست." 🔹این شهید والامقام در قسمت دیگری از نامه‎اش به مادر خود می‌گوید: " مادر من به جبهه می‌روم تا شاید خدا مرا ببخشد آنقدر باید در آفتاب‌های سوزان در زیر رگبار مسلسل‌های کفار بدوم تا آن گوشت‌هایی را که از غفلت بر بردنم روئیده آب شود."
شجاعت شهید «دوست‌علی فرجی» در تنگ بینا 🔹این شهید والامقام دوم مهرماه ۵۹ به خاطر نقش موثر در حماسه تنگ بینا و پاسگاه سنگی به فرماندهی شهید والامقام اکبر فرجیان زاده که منجر به شکست دادن دشمن و به اسارت گرفتن ۲۶ نفر از نیروهای بعثی گردید مورد تقدیر قرار گرفت و نیز در هشتم مهرماه ۵۹ به جهت رشادت و از خودگذشتگی و درگیری تن به تن با کماندوهای دشمن در دفاع از پاسگاه سد کنجانچم مهران و نجات جان تعدادی از رزمندگان مجروح و انتقال پیکر مطهر شهدایی که در زیر آتش دشمن جا مانده بودند؛ توسط سرهنگ لکی فرمانده هنگ ژاندارمری ایلام مورد ترفیع درجه قرار گرفت. آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
📷خاطرات شهید غواص از جبهه جنگ 🔹شهید توسن: " در حین آموزش شاید بیشتر از ۸۰ مرتبه از اروند عبور کردیم و انواع آموزش‌ها را دیدیم. آب اروند خیلی سرد، تلخ، شور و آموزش در آن خیلی سخت بود، از بس که داخل آب می‌لرزیدم وقتی بیرون می‌آمدیم توان حرف زدن نداشتیم. لباس‌های غواصی بر تن اکثر بچه‌ها گشاد بود، حتی کفش غواصی هم به پایمان جور نبود. خیلی از بچه‌ها پاهایشان چرکی شده بود و خیلی از سختی‌ها را تحمل می‌کردند، بخاطر خدا و اینکه جزو نیروهای خط شکن باشند. یک گروه هم که جزو گروه غواص نبودند در ساحل برایمان چای دم می‌کردند و سیب‌زمینی در آتش می‌پختند و همین که از آب بیرون می‌آمدیم با خوردن چای و سیب زمینی کاملاً سرحال می‌شدیم. بچه‌های گردان تخریب همگی نماز شب می‌خواندند و اصلاً مسئله‌ای به نام ریا در کار نبود، نماز شب مانند نماز جماعت برقرار بود. آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
♦️شهیدی که ارزش و اهمیت جایگاه مسئولیت خود به عنوان نماینده مردم را می‌دانست 🔹از خصوصیات ویژه اخلاقی شهید محمد کلاته سرپرستی خانواده‌های محروم وبی‌بضاعت بود، به همین سبب محبوبیت خاصی بین همشهری‌های خود به ویژه قشر محروم داشت . او در سال ۱۳۵۶ پیوند آسمانی خود را رقم زد ، و حاصل این ازدواج مبارک تولد ۴ پسر و ۲ دختر شد، که هم اکنون مشغول خدمت به مردم و کشور هستند. 🔹همسر شهید کلاته می‌گوید:" دورانی که شهید به‌عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از طرف مردم انقلابی بجنورد انتخاب شد می‌خواستیم به تهران برویم ؛ لذا هنگام اسباب کشی تمام کاغذ باطله‌ها را دور ریختم و دفتری که مربوط به کارگران کوره بود می‌خواستم دور بیندازم شهید مانع شد وقتی علت را جویا شدم گفت با نگاه کردن به این دفتر فراموش نمی‌کنم از کجا آمده‌ام؟ و چه کسانی به من رأی دادند و از من چه انتظاری دارند چرا که احساس می کنم فقط مسئولیتم بیشتر شده است." آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb
♦️همان‌طوری که از خدا می‌خواست به شهادت رسید 🔹مهدی مرندی از همرزمان شهید حاجی بابا می‌گوید: "شهید انس و الفتی مثال زدنی با قرآن داشت و همیشه زیارت عاشورا می‌خواند. تنها چیزی که به هیچ کس هدیه نمی‌داد انگشتری بود که از مادرش به یادگار مانده بود، به من می‌گفت می‌خواهم به گونه‌ای شهید شوم که حتی تکه‌های بدنم را نتوانند جمع آوری کنند." 🔹بعد از شهادت رجایی و باهنر، شهید حاجی بابا خیلی ناراحت بود. همان شب روی پشت‌بام خوابیده بود که رو به برادرش گفت: آرزو دارم من هم مثل آقای رجایی به شهادت برسم و پیکرم بسوزد. خدا هم او را به آرزویش رساند و همانطور که دوست داشت به شهادت رسید. آل یاسین نائین🌼🌱🌼 https://eitaa.com/gfjrsb