eitaa logo
غدیر شناسنامه شیعه
160 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
45 فایل
✅ اصل و نسب و مذهب ما را چو بخواهید آغاز مسلمانی ما روز غدیــــــر است... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عید غدیر بخش عمده ای از شناسنامه ی شیعه ائمه محسوب می شود. مقام معظم رهبری @ggg1400 آیدی ادمین: @mohammaddostmr
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شهادت تا مدتها توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را کنی؟" می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف . ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. پیکری شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم. از درون گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن شده. این بدن قطعه قطعه شده!" بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را کرد و کشید طرفم. داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!" حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد. توی دلم شدم به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭 یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی؟" نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند؟ بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟ بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟😭 گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام." وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔 🌷🌷🌷🌷🌷
💠برتری حضرت علیه السلام از انبیاء از بن صوحان روایت است که وی هنگامی که علیه السلام به حکومت رسید بر آن وارد شد وگفت شما بیشتری دارید یا آدم؟ حضرت فرمود: نیست که کسی ازخودش تعریف نماید . لکن از این جهت که فرموده است: های خدادادی به خود را نقل کنید : باید بگویم : من از حضرت افضلم، دلیل این برتری را جویا شد و خلاصه پاسخ امام (علیه السلام) چنین است: برای آدم همه جور وسایل و و نعمات در فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن منع نمود. با وجود این ممنوعیت، آدم از خورد و از رانده شد. در حالی که من از خوردن منع نشده ام و چون را قابل توجه نمی بینم به میل و اراده خود، هرگز نخورده ام. سپس پرسید شما افضلید یا نوح الانبیاء؟ حضرت پاسخ داد: من از افضلم و علت این برتری بر را چنین فرمود: نوح(علیه السلام) خود را به سوی خدا دعوت کرد، ولی آن ها او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار و بسیاری رساندند. سپس پیغمبر، آنان را کرد و گفت: ! احدی از کافرین را بر روی زمین باقی نگذار. ولی من با وجود این که بعد از خاتم الانبیاء، صدمات و آزار فراوانی از این امت را دیدم. نکرده و کاملا صبر پیشه کردم. در خار و در استخوانی بود. آنگاه پرسید: شما هستید یا (علیه السلام)؟ ایشان پاسخ داد: من از افضل می باشم و دلیلش را در از زبان ابراهیم چنین می فرماید: {رَبِّ أّرِنِی کَیفَ تُحیِ المَوتی قالَ أَوَلَم تُؤمِن قالَ بَلی وَلِکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبِی} چگونگی زنده کردن را به من نشان ده خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما می خواهم با آن دلم آرام گیرد اما من : اگر کشف گردد پرده ها بالا رود، من زیادتر نخواهد شد. صعصعه، باز پرسید: یا ! تو افضلی یا (ع)؟ امام خود را از (علیه السلام) نیز افضل و برتر خواند و دلیل آن را چنین فرمود: وقتی که او را مأموریت داد تا به دعوت به مصر رود، مطابق مجید، ایشان عرض کرد: {رَبِّ إنِّی قَتَلتُ مِنهُ نَفساً فاَخافُ اَن یَقتُلُونِ وَ أخِی هارُونُ هُوَ أفصَحُ مِنِّی لِساناً فَاَرسِلهُ مَعِی رِداً یُصَدِّقُنِی اِنِّی أخافُ أن یُکَذِّبُون} من از آنها یک نفر را کشته ام و میترسم که آنان مرا به قتل برسانند. برادرم هارون را که فصیح تر و گویاتری از من دارد، با من همراه گردان تا یاور و شریک من در امر باشد، و مرا تصدیق نماید، زیرا میترسم آنها رسالتم را تکذیب نمایند اما موقعی که خدا (صلی الله علیه و آله) به من مأموریت داد تا به مکه معظمه روم، و آیات اول سوره را در بالای بام بر کفار قریش قرائت نمایم­_ با آنکه در آنجا کمتر کسی را میتوان یافت که یکی از خویشان و بستگانش به دست من کشته نشده باشد هرگز و ابداً نهراسیدم. صعصعة عرض کرد: یا : تو هستی یا بن مریم (ع)؟ همچنین امام (علیه السلام) خود را برتر و افضل از مسیح دانست و دلیل آن را نیز چنین بیان کرد: به اذن و قدرت ، وقتی در گریبان مریم دمید، او شد و زمانی که موقع وضع حملش رسید به وحی شد که: از خانه المقدس بیرون آی، این محل عبادت است نه محل ولادت و اخرجی عن البیت فإنّ هذه بیت العبادة لابیت الولادة)} به همین دلیل از المقدس بیرون رفت و در بیابان خشکیده ای متولد شد. اما وقتی من بنت اسد درد گرفت در وسط کعبه به مستجار کعبه شد وگفت: بار بحق این و بحق کسی که این را بنا نهاده است، درد زایمان را برمن سهل و آسان گردان. در همان وقت دیوار شکافته شد و مادرم با ندای غیبی به داخل خانه راه یافت و مرا در خانه خدا به دنیا آورد و سه روز مهمان بودم. بنابراین چون معظمه بر بیت المقدس برتری دارد و از زادن عیسی در المقدس مکانی پایین تر از مکه نهی شد، ولی علی(علیه السلام)، برای به دنیا آوردن او به درون کعبه مکانی برتر از المقدس دعوت شد، بدین جهت ، و بدن او از پاکیزه تر است. صعصعه عرض کرد: یا تو افضل هستی یا حضرت مصطفی (ص)؟ فرمود: (أنا عبد من عبید محمد) من ای از آن حضرت هستم .