💯 #بسیجی هر کجا برود جریان ساز می شود حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی
🔰خيلی عصبانی بود سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش ميرساند ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهی سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه سربازها را چه به روزه گرفتن😏 و #ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد😂 پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحی توی بيمارستان بماند تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😌
#شهید_ابراهیم_همت
#فــرمانده_دلها
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊____₪₪🌹₪₪____🕊
@ghadamitazohoor313
🌹قدمی تا ظهور🌹
eftetah.Farahmand_YasDL.com.mp3
10.25M
✴️﷽؛✴️
🔺دعای افتتاح
📌استاد محسن#فرهمند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
#سلام_امام_زمانم
چـــــه شود که نازنیـــــنا ، رُخ خـــــود بـــــه مـــــن نمـــــائی ☺️
💗 بـــــه تـــــبسّمی ، نگـــــاهی ، گـــِــرهی ز دل گـــــشائی 🤲
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درساخلاق
🎙حجت الاسلام رفیعی
💢پنج پاداش خدا به بندگان در
#ماه_رمضان🌙
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊____₪₪🌹₪₪____🕊
@ghadamitazohoor313
🌹قدمی تا ظهور🌹
قدمی تا ظهور
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍂🍃 تنها میان داعش #پارت_پنجم عاشقم شدی! « و همین حال و هوای عاشقیما
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃
تنها میان داعش
#پارت_ششم
عَدنان ـ« برای لحظاتی احساس کردم در خالئی در حال
خفگی هستم که حاال من شوهر داشتم و نمیدانستم
عدنان از جانم چه میخواهد؟ در تاریکی و تنهایی اتاق،
خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم
مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه
برای نخستین بار بود که او را می دیدم. وقتی از همین
اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم
که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلکهایم پنهان شد.
کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار توت را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف آمِرلی مشتری داشت و مرتب
در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز
🕊____₪₪🌹₪₪____🕊
@ghadamitazohoor313
🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂