eitaa logo
قدمی تا ظهور
65 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
23 فایل
. 🌸﷽🌸. محڣلےساختہ‌اٻم‌ٺاهدیہ‌ڪنٻم،ٻاࢪٻماݩ‌ࢪا‌ بہ‌آخࢪٻݩ‌مـ🌙ـاه‌آسماݩ‌امامٺ‌•🌿• کپے‌باصلواٺ‌براےظھــوࢪ ࢪآه‌اࢪٺبـاط🌸↯ مدیریت @eamohamd @ghadamitazohoor313 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زن چنان بزرگ است که اشرف موجودات خــداست تا حدی که یک گـل او را راضی می کند و یک کلمه، او را به کشتن می دهد 🌸زن در کودکی درهای برکت را به روی "پدرش" می گشاید در جوانی دین "شوهرش" را کامل می کند و هنگامی که مادر می شود "بهشت" زیر پای اوست... "قدرش" را بـدانیم.... تقدیم به بانوان ایران زمین💐 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊____₪₪🌹₪₪____🕊 @ghadamitazohoor313 🌹قدمی تا ظهور🌹
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیمت یا حسین گفتن 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊____₪₪🌹₪₪____🕊 @ghadamitazohoor313 🌹قدمی تا ظهور🌹
تربیت فرزند 🎙 سخنران: استاد تراشیون 🔻 موضوع : تربيت معنوي
1_1010560069.mp3
1.76M
•°🌱 🎤استاد عالی 🔸آسیب های قبل از ظهور و زیبایی های پس از ظهور 🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸بچه را آزاد بگذارید؛ روحیه و ارادۀ او را خرد نکنید!🔸 ▫️انبیاء، فرزندانشان را بیشتر از ما آزاد می‌گذاشتند! روزی خلیفۀ اول بالای منبر بود. امام مجتبی (ع) نیز طفلی چهار‌پنج‌ساله بود. از منبر بالا رفت تا دست او را بکشد و پایین بیاورد. به او گفته بود: «از منبر جدم بیا پایین». این را به حضرت گفتند. حضرت فرمود: والله من یادش ندادم، این خودش این‌گونه است! سپس شاهد آوردند و فرمودند: شما می‌دانید وقتی پیغمبر در حال نماز بود، حسن از وسط صف‌ها رد می‌شد و خودش را به پیغمبر می‌رساند. سوار گردنِ پیغمبر می‌شد، درحالی‌که ایشان در سجده بود. پیامبر سر از سجده برنمی‌داشت تا او پایین بیاید. همچنین وقتی حضرت می‌خواست بایستد، یک دستش روی زانویش بود و یک دستش بر شانۀ حسن. پیامبر نمی‌گفت این بچه مشغولم می‌کند. نمی‌گفت این است. ▫️چرا حضرت، اینطور می کرد؟ زیرا دورۀ طبیعت فرزندش است. می‌خواهد او کند، نمی‌خواهد بچه . می‌خواهد واهمۀ بچه از مردم، از بین برود. می‌خواهد این بچه در بزرگسالی مشرک نشود، عابد و مقلد مردم نباشد. بر اثر همین رفتارها است که وقتی امام حسن (ع) می‌بیند مصلحت اسلام در صلح با معاویه است، دریغ نمی‌کند؛ درحالیکه مخالف‌ها که هیچ، دوستانش هم به او معترض بودند. چه‌کسی می‌تواند جلوی این موج بایستد؟ آن‌که در بچگی اینچنین رشدش داده باشند. ▫️ما بچه‌های خود را می‌کنیم. او چگونه جلوی استعمار بایستند؟! ما فکر می‌کنیم او بی‌ادب و بی‌تربیت است؛ لذا با خشونت‌هایمان، تمام و عصارۀ را در بچه می‌شکنیم.
به جای فریاد زدن بر کودک، اطلاعات را در اختیارش قرار دهید. وقتی اطلاعات را در اختیار کودکان قرار می‌دهید معمولا آنها خودشان متوجه می شوند چه باید بکنند... ❌ اگه یه بار دیگه روی دیوار چیزی بنویسی کتک مفصل میخوری. ✅ دیوار برای نوشتن نیست بلکه کاغذو درست کردن که روش چیزی بنویسی. ❌هیچ وقت شده یه بار توی کار خونه به من کمک کنی؟ ✅ خیلی خوب میشد اگه میز برای شام آماده می شد.
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 غربیا بهتر از ما امام زمان رو میشناسن! 😰 🚫اما متاسفانه خناسان استکباری امام زمان(عج) را به مردم دنیا دجال معرفی میکنند.. 👈🏻 حال وظیفه ی ما چیست؟ آیا آنهایی که زبان خارجی مخصوصا انگلیسی میدانند نباید امام زمان را به مردم دنیا درست معرفی کنند؟ 🎙 ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
‌ زیاد دعـا کردن برای فـرج و مداومـت در آن، محبت امام زمان را در دل انسان زیاد می‌کند♥️ ‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
134.1K
#▾♩🎧ـ ـ ـ ـ ـ ‌ ازولایت‌خد‌ابیابیرون❗️ حجت الاسلام رفیعی
طنز جبهه 😄 دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتند: «آبی چه رنگیه؟» عصبی شده بودم😠. گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم» دیدم بد هم نمي‌گويند! 🤔خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند! 👻👻 فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد. گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری. یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»😣 یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی» 😖 دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟» یکی عربده می‌کشید. یکی غش می‌کرد! 😩 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! جنازه را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا كه فكر مي‌كردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.» رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم می‌خوام باهات بیام!» بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم. 🤣😆😁 شادی روح شهدای که رفتند وخاطرات آنها به جاماند صلوات