در آرزوی شهادت
🌹شهیـد محمـد ابراهیـم همت🌹
#آخــــــرین_دیـــــــدار
🌹بہ رختخوابها تڪيہ داده بود . با دستش دانههاے تسبيحش را تند تند روے هم مےانداخت . منتظر ماشين بود ؛ دير ڪرده بود . مهدے دور و برش مےپلڪيد . هميشہ با ابراهيم غريبے مےڪرد ، ولے آن روز بازيش گرفته بود . ابراهيم هم اصلاً محل نمےگذاشت . هميشہ وقتے مےآمد مثل پروانہ دور ما مےچرخيد ، ولـے اينبار انگار آمده بود ڪہ برود . خودش مےگفت «روزے ڪہ من مسئلهے محبت شما را با خودم حل ڪنم ، آن روز ، روز رفتن من است.» عصبانے شدم و گفتم «تو خيلے بـے عاطفهاے . از ديشب تا حالا معلوم نيست چتہ .» صورتش را برگردانده بود و تڪان نمےخورد . برگشتم توے
صورتش . صورتش از اشڪـ خيس شده بود . بندهاے پوتينش را يڪ هوا گشادتر از پاش بود ، با حوصلہ بست . مهدے را روے دستش نشاند و همينطور ڪہ از پلہها پايين مےرفتيم گفت «بابايے ! تو روز به روز دارے تپلتر میشے . فڪر نمیڪنے مادرت چہ طور مےخواد بزرگت ڪنہ؟» و سفت بوسيدش . چند دقيقهاے مےشد ڪہ رفتہ بود . ولے هنوز ماشين راه نيافتاده بود . دويدم طرف در ڪہ صداے ماشين سر جا ميخ ڪوبم ڪرد . نمےخواستم باور ڪنم . بغضم را قورت دادم و توے دلم داد زدم «اونقدر نماز مےخونم و دعا مےڪنم ڪہ دوباره برگردے.»
✍ راوی : همسر شهید همت
🔻ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲
🔅شهـادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
🔻محل شهـادت : جزیره مجنون
🔅عملیات : خیبر
🔻مزار شهید : شهر رضا
#شهیـد_حاج_همت
🌼شادی روح پاکش فاتحه وصلوات
در آرزوی شهادت
🌹شهیـد محمـد ابراهیـم همت🌹
#آخــــــرین_دیـــــــدار
🌹بہ رختخوابها تڪيہ داده بود . با دستش دانههاے تسبيحش را تند تند روے هم مےانداخت . منتظر ماشين بود ؛ دير ڪرده بود . مهدے دور و برش مےپلڪيد . هميشہ با ابراهيم غريبے مےڪرد ، ولے آن روز بازيش گرفته بود . ابراهيم هم اصلاً محل نمےگذاشت . هميشہ وقتے مےآمد مثل پروانہ دور ما مےچرخيد ، ولـے اينبار انگار آمده بود ڪہ برود . خودش مےگفت «روزے ڪہ من مسئلهے محبت شما را با خودم حل ڪنم ، آن روز ، روز رفتن من است.» عصبانے شدم و گفتم «تو خيلے بـے عاطفهاے . از ديشب تا حالا معلوم نيست چتہ .» صورتش را برگردانده بود و تڪان نمےخورد . برگشتم توے
صورتش . صورتش از اشڪـ خيس شده بود . بندهاے پوتينش را يڪ هوا گشادتر از پاش بود ، با حوصلہ بست . مهدے را روے دستش نشاند و همينطور ڪہ از پلہها پايين مےرفتيم گفت «بابايے ! تو روز به روز دارے تپلتر میشے . فڪر نمیڪنے مادرت چہ طور مےخواد بزرگت ڪنہ؟» و سفت بوسيدش . چند دقيقهاے مےشد ڪہ رفتہ بود . ولے هنوز ماشين راه نيافتاده بود . دويدم طرف در ڪہ صداے ماشين سر جا ميخ ڪوبم ڪرد . نمےخواستم باور ڪنم . بغضم را قورت دادم و توے دلم داد زدم «اونقدر نماز مےخونم و دعا مےڪنم ڪہ دوباره برگردے.»
✍ راوی : همسر شهید همت
🔻ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲
🔅شهـادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
🔻محل شهـادت : جزیره مجنون
🔅عملیات : خیبر
🔻مزار شهید : شهر رضا
#شهیـد_حاج_همت
🌼شادی روح پاکش فاتحه وصلوات
در آرزوی شهادت
🌹شهیـد محمـد ابراهیـم همت🌹
#آخــــــرین_دیـــــــدار
🌹بہ رختخوابها تڪيہ داده بود . با دستش دانههاے تسبيحش را تند تند روے هم مےانداخت . منتظر ماشين بود ؛ دير ڪرده بود . مهدے دور و برش مےپلڪيد . هميشہ با ابراهيم غريبے مےڪرد ، ولے آن روز بازيش گرفته بود . ابراهيم هم اصلاً محل نمےگذاشت . هميشہ وقتے مےآمد مثل پروانہ دور ما مےچرخيد ، ولـے اينبار انگار آمده بود ڪہ برود . خودش مےگفت «روزے ڪہ من مسئلهے محبت شما را با خودم حل ڪنم ، آن روز ، روز رفتن من است.» عصبانے شدم و گفتم «تو خيلے بـے عاطفهاے . از ديشب تا حالا معلوم نيست چتہ .» صورتش را برگردانده بود و تڪان نمےخورد . برگشتم توے
صورتش . صورتش از اشڪـ خيس شده بود . بندهاے پوتينش را يڪ هوا گشادتر از پاش بود ، با حوصلہ بست . مهدے را روے دستش نشاند و همينطور ڪہ از پلہها پايين مےرفتيم گفت «بابايے ! تو روز به روز دارے تپلتر میشے . فڪر نمیڪنے مادرت چہ طور مےخواد بزرگت ڪنہ؟» و سفت بوسيدش . چند دقيقهاے مےشد ڪہ رفتہ بود . ولے هنوز ماشين راه نيافتاده بود . دويدم طرف در ڪہ صداے ماشين سر جا ميخ ڪوبم ڪرد . نمےخواستم باور ڪنم . بغضم را قورت دادم و توے دلم داد زدم «اونقدر نماز مےخونم و دعا مےڪنم ڪہ دوباره برگردے.»
✍ راوی : همسر شهید همت
🔻ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲
🔅شهـادت : ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
🔻محل شهـادت : جزیره مجنون
🔅عملیات : خیبر
🔻مزار شهید : شهر رضا
#شهیـد_حاج_همت
🌼شادی روح پاکش فاتحه وصلوات