#داستان ۱
هنگامی که امام حسین(ع)متولد شد،جبرئیل(ع)به دستور خداوند متعال، با همراهی گروهی از ملائکه برای عرض تبریک و چشم روشنی به حضور رسول خدا(ص)آمدند.او در هنگام عبور به جزیرهای رسید که در آن یکی از فرشتگان الهی به نام«فطرس»به دلیل تعلّل در انجام کاری که خداوند به او مأموریت داده بود، محبوس شده،بالهایش شکسته و در آن جزیره به سر میبرد و در آنجا هفتصد سال خداوند را عبادت میکرد.وقتی که فطرس،جبرئیل را با خیل ملائکه مشاهده کرد، پرسید:ای جبرئیل!کجا میروید؟اوگفت:نزد حضرت محمد(ص)پیامبر بزرگ الهی. فطرس از جبرئیل(ع)تقاضا کرد که او را نیز به همراه خود به نزد رسول خدا(ص)ببرد تا از آن حضرت تقاضا کند که خداوند او را بخشیده و نجاتش دهد.
وقتی جبرئیل(ع)وارد شد و ماجرای فطرس را به پیامبر اکرم(ص)عرض کرد،رسول خدا(ص)با اشاره به گهواره امام حسین(ع)به فطرس فرمود:خود را به گهواره این نوزاد برسان و اعضای شکستهات را به بدنش مالش بده!در همان لحظه خداوند متعال به برکت امام حسین(ع)او را نجات داد و این فرشتهٔ بال و پر شکسته،شفا گرفت...
#امام_حسین
#فطرس_ملک
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#داستان ۲
...فطرس هنگام بازگشت به رسول خدا(ص)عرض کرد:امت تو در آیندهای نزدیک این مولود با برکت را به شهادت میرسانند و من به پاداش این حقی که فرزندت بر من پیدا کرد،هر زائری که او را در هر کجا زیارت کند،زیارتش را به حضورش میرسانم و هر کس
هر کس که بر او درودی فرستد،آن را به او میرسانم.سپس به همراه جبرئیل(ع)و دیگر ملائکه به آسمان بازگشت.
وقتی که فطرس به آسمانها برگشت،آنقدر خوشحال و شادمان گردید که در میان فرشتگان با افتخار تمام فریاد میزد:«چه کسی به منزلت من میرسد؛من توسط حسین(ع)فرزند علی(ع)و فاطمه(ع)وجدش احمد(ص)از گرفتاریها نجات یافتهام».
📚ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج ۴، ص ۷۴٫
📚 بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۲۴۴٫
#امام_حسین #فطرس_ملک
╭─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╮
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
╰─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╯
👆شهیدی ڪه ڪر ولال بود وهمه به او میخندیدند..!
👈اما امام زمان(عج)به او مژده شهادت داد ومحل دفنش را هم به وی نشان داد ...❣
🌹شادی روح همه شهدا و شهیـد
عبدالمطلب_اکبری
صلوات
#داستان اموزنده🎐
╭─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╮
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
╰─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╯
📚 #داستان
روستاى ما دو ارباب داشت ،که همیشه بایکدیگر اختلاف داشتند هر کدام هم کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده بودند.
یک روز اختلافات بالا گرفته بود و قرار شده بود فردا برای چماق کشی با طرفداران اربابِ مقابل به صحرا برویم
اما من یک روز مانده به چماق کشی ، به در خانه ارباب خودمان رفتم . در نیمباز بود . باگفتن یاالله وارد حیاط خانه شدم دیدم دو ارباب در حال کشیدن قلیان هستند‼️
گفتم: ارباب مگر فردا چماق کشی نیست⁉️
پس چرا با هم قلیان می کشید⁉️❗️
اربابمان گفت:
شماها قرار است دعوا کنید نه ما‼️
😂😂😂😂😂
#داستان
زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور، داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟»
زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا☝️ امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد.»👌
shaghayegh dashte karbala (www.mplib.ir).pdf
1.48M
📚 کتاب « شقایق دشت کربلا ، حضرت علی اکبر (ع) »
🔰 منبع : کتابخانه کودک کتابخانه ملی
🔸 مناسب برای مقطع متوسطه اول و دوم
🔹 موضوع : #کتاب #محرم #داستان #کتاب_نوجوان #علی_اکبر
🌸 به کانال #غدیر در ایتا و روبیکا بپیوندید 🌸👇
@ghadir_16