eitaa logo
اندیشه و قلم | احمد قدیری
23.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
314 ویدیو
50 فایل
پدر سه معصوم | نویسنده، پژوهشگر و‌ مدرس | دانش‌آموخته حقوق بین‌الملل | سایت AhmadGhadiri.ir | توییتر، تلگرام، روبیکا و ویراستی @GhadiriNetwork | تماس @AhmadGhadiri
مشاهده در ایتا
دانلود
اندیشه و قلم | احمد قدیری
از آنجایی که مطابق برنامه ديدار با حجت‌الاسلام سيدهاشم صفی‌الدين، رئيس شورای اجرائی حزب‌الله و پسر خ
نيم ساعت بعد از اذان و در تاريکی شب در رستورانی ديگر به نام الصفير شام را تناول کرده، به جایی می‌رويم که عنوانش «ديدار با دانشجويان لبنانی» ذکر می‌شود. وارد ساختمانی در خيابان سيدهادی نصرالله شده و با آسانسور، چندنفر-چندنفر به طبقه پنجم و آخر آن رفته، بر نمازخانه ۱۰×۵ متر وارد می‌شويم و بعد از سلام و احوال‌ با دانشجويان حاضر، دور تا دور محوطه می‌نشينيم. بعد از استقرار دوستان، با ذکر صلواتی نظم و سکوت برقرار شده جلسه رسميت می‌يابد. ابتدا يکی از دانشجويان لبنانی با ترجمه محمد يک ربعی از روحی که روح‌الله به شيعيان دميد و نقشی که ايران به عنوان محور مقاومت بازی می‌کند سخن می‌گويد. نگرانی از بابت حوادث ايران، خصوصاً وقايع پس از انتخابات ۸۸ نيز محور ديگری از سخنان اوست. آن قدر با خضوع و خشوع از ايران و مقتدايش سخن می‌گويد که همه ما را تحت تأثير قرار می‌دهد. سخنش که تمام می‌شود نوبت به ما می‌رسد. بلند می‌شوم، به سمت ميکروفون رفته و کنار وی می‌نشينم. سخنی از دل بر می‌آيد و ظاهراً هم بر دل می‌نشيند. گوينده چنين می‌گويد که: «امروز برای ما سيم خاردار و رود و کوه، مرز نيست. آنچه ما به عنوان مرز می‌شناسيم خط فکری و ايدئولوژيک است» و برای گفته خود شاهد مثال می‌آورد که: «وقتی در پايتخت فرهنگی يکی از کشور‌های آمريکای لاتين بوديم تا در نمايشگاه کتابِ آن‌جا شرکت نماييم؛ هنگام حضور در غرفه ايران، يک جوان شيعه شده اهل آن کشور، با ديدن نام ايران نزد ما آمد و بعد از ابراز محبت و علاقه، در اداره امور به کمک‌مان شتافت. در همان روز و بعد از آشنایی با آن جوان وقتی برای بازديد از ساير غرفه‌ها در سالن ناشران خارجی گشت می‌زدم. به غرفه رژيم صهيونيستی رسيدم و بعد از عصبانيت ناشی از رؤيت عکس‌هایی از قبه الصخره که به عنوان «نماد اسرائيل» به ديواره غرفه وصل بود، با کلامی تمسخرآميز از غرفه‌دار پرسيدم: «شما اهل کجای فلسطين هستيد؟» اين پرسش و فتح باب سخن، سبب شد تا زن غرفه‌دار مليتم را جويا شود و متعاقب آن پاسخ دهد که: «من هم ايرانی‌ام»! سخن که بدين‌جا رسيد گوينده چنين گفت که: «در يک روز و يک ساعت، با دو فرد مواجه شدم: يک غيرايرانی شيعه و يک ايرانی صهيونيست؛ باور کنيد من يک تار موی آن جوان شيعه را با آن مثلاً ايرانی عوض نمی‌کنم؛ شما که جای خود داريد». پس از اتمام جمله، ابتدا دوستان همسفر تکبير سر می‌دهند و با ترجمه محمد برادران لبنانی در پی‌اش صلوات می‌فرستند. سخن را در همين جا ختم می‌کنم و به جای خود باز می‌گردم. بلافاصله يکی دو نفر از جوانان لبنانی کنارم می‌آيند و ابراز محبت می‌کنند. نفر سوم هم از راه می‌رسد و نظم و سکوت جلسه آرام‌آرام از ميان رفته، اندکی بعد به دليل صحبت‌های گوناگونِ افراد حاضر با يکديگر، ختم جلسه اعلام می‌شود. وقت رفتن است و با دوستان می‌بايست برای برنامه بعدي (گردش در مناطق ديدنی شهر) آماده شويم که چند نفر از آن دانشجويان لبنانی می‌گويند: «اگر می‌تواني بمان و نگران بازگشتت هم به هتل نباش». دعوت آنان را اجابت کرده و می‌مانم. در گفتگو با عده‌ای از آن بيست دانشجو، گاهی پرسش‌کننده‌ام و گاهی پرسش‌شونده. کاشف به عمل می‌آيد که اينجا ساختمان سازمان دانشجويی حزب‌الله است و آن جوانان نورانی همگی از اعضای حزب‌‌الله و مشغول در بخش‌های مختلف آن؛ عده‌ای در ايران آموزش ديده‌اند و برخی ديگر هم برای گذراندن دوره به‌زودی عازم‌اند. کمتر از ساعتی در جوارشان هستم و نگران از خداحافظی. ترس آن دارم که با توجه به قريب بودن حمله اسرائيل به لبنان، شهدای نبرد آتی باشند. ۱۳۸۹/۶/۱۵ برشی از کتاب «ملیتا؛ سفرنامه مصور لبنان» نگاشته احمد قدیری + مشاهده تصاویر @GhadiriNetwork