▪️سادات حلال كنند...
گفتم خلیل زاده ام آتش عقب کشید
دستى به روى شانه من با ادب کشید
لعنت بر آنکه آتش از او با حیاتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشید
با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسایه اى ندید و کتک ها به شب کشید
اینجا میان روز زمین خورد مادرم
رویش عباى خویش امیر عرب کشید
شهر مدینه شهر زمین خوردها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشید
در کربلا زمانِ غارت، غلامِ شمر
در خیمه ها رداى تنى غرق تب کشید
شب هاى جمعه مادر ما داد میزند
گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید
بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشید
صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
آن لحظه اى که کار به ب*ز*م طرب کشید
میخواست داد عمه ما را در آورد
آتش به قلب سوخته آن بى ادب کشید
اول ش*ر*ا*ب خورد و به سر یک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشید
#شیخ_الائمه_علیه_السلام
#شب_هاى_جمعه_مادر_ما_داد_میزند
#قاسم_نعمتی
@ghafeleyeh_montazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ روایت مردی که به خدمت امام صادق علیهالسلام رسید.
تو فقیر نیستی!
- گفت: فقیرم.
• گفتند: نیستی.
- گفت: فقیرم! باور کنید.
• گفتند: نه! نیستی.
- گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دستهایش خالی است و چه سختیهایی شب و روز میکشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش میکردند.
- گفت: به خدا قسم چیزی ندارم.
• گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم، حاضری بروی و همهجا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد (صلی الله علیه و آله)؟
- گفت: نه! به خدا قسم نه.
• هزار دینار؟؟
- نه! به خدا قسم نه.
• دهها هزار؟
- نه! باز دوستتان خواهم داشت.
• گفتند: چطور میگویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمیفروشی؟
"چطور میگویی فقیری وقتی کالای عشقِ به ما، دارایی تو هست؟"
#شیخ_الائمه_علیه_السلام
#امام_صادق_ع_شهادت
@ghafeleyeh_montazeran
قافله ی منتظران
⚫️ کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم
➖
مأمون رقّی نقل میکند: خدمت امام صادق(علیه السلام) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمىکنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید.
امام(علیه السلام) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمتکار فرمود: «تنور را روشن کن!».
خدمتکار امام(علیه السلام) تنور را روشن کرد. و امام(علیه السلام) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: «داخل تنور شو!».
خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد.
امام(علیه السلام) فرمود: «تو را بخشیدم».
در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالیکه کفش خود را با دست گرفته بود، گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه».
امام(علیه السلام) فرمود: «کفشهایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!».
هارون مکی، کفشهایش را انداخت و در داخل تنور نشست.
در این هنگام امام(علیه السلام) با مرد خراسانی به سخن گفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریانهاى آن منطقه خبر داد. سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است».
خراسانی میگوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد.
امام(علیه السلام) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا می شود؟!»
خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«به خدا یک نفر هم پیدا نمی شود، ما زمانى که پنج نفر یاور مانند این (هارون مکی) نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد، ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم».
منبع:
ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب (علیه السلام)، ج ۴، ص ۲۳۷، ، علامه، قم، ۱۳۷۹ق؛ علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۱۲۳، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ق.
#شیخ_الائمه_علیه_السلام
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
@ghafeleyeh_montazeran