#برگی_از_خاطرات
🍃🔹 از حسین قجه ای فقط اسم و رسم و تعریفش رو شنیده بودم
حسین رو ندیده بودم و
نمی شناختم.
نیمه شب برای رفتن سر پست از خواب بیدار شدم.
دیدم یه نفر دم درب آسایشگاه بدون اینکه پوتیناشو از پا در در آورده باشه خوابیده
طوری که بدنش روی موکت بود و پاهاش نزدیک جاکفشی و بیرون از موکت.
بهش گفتم : برادر این چجور خوابیدنیه؟
بلند شو پوتیناتو در بیار برو روی تخت درست بخواب اینجا سردت میشه
چشماشو باز کرد و گفت :
( برادرم سرباز اسلام باید همیشه آماده باشه! )
با تعجب نگاش می کردم که پاسبخش صدام کرد و گفت :
مگه نشناختی ؟ برادر قجه ای که میگن
همینه
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈