#خاطرات_شهید
شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش را پاره کردو سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب حلب، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#شهید_مجید_قربان خانی
#تاریخ_تولد:۱۳۶۹
#تاریخ_شهادت:۱۳۹۴/۱۰/۲۱
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطرات_شهید
رضایت خدا ملاک کارتان باشد
یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق. گفتم: فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.
چند روزی تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی است. خجالت کشیدم ودویدم به طرفش و از او خواستم ادامه کار رو به من بسپره
گفتم: شما فرمانده هستی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم
جواب داد کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم.
#شهید_حجت_باقری
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطرات_شهید
رضایت خدا ملاک کارتان باشد
یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق. گفتم: فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.
چند روزی تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی است. خجالت کشیدم ودویدم به طرفش و از او خواستم ادامه کار رو به من بسپره
گفتم: شما فرمانده هستی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم
جواب داد کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم.
#شهید_حجت_باقری
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
هدایت شده از قاف عشق
#خاطرات_شهید
رضایت خدا ملاک کارتان باشد
یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق. گفتم: فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.
چند روزی تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی است. خجالت کشیدم ودویدم به طرفش و از او خواستم ادامه کار رو به من بسپره
گفتم: شما فرمانده هستی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم
جواب داد کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم.
#شهید_حجت_باقری
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطرات_شهید
🔻وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
📎پ ن : سوم فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر،
#علی_خلیلی را گرامی می داریم.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈