eitaa logo
قهرمانشهر
344 دنبال‌کننده
318 عکس
180 ویدیو
1 فایل
قهرمانشهر رسانه حسینیه هنر کرمانشاه ما در اینجا از کرمانشاه، برای تمام ایران🇮🇷 می‌گوییم ارتباط با ادمین @ghahremanshahr
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ آب روی آتش هُلهُلکی بند کفشم را بستم و از خانه زدم بیرون. چند صفحه‌‌ای از کتاب مانده‌بود، با خودم گفتم: «ایراد نداره تو راه می‌خونمش.» همه‌چیز امن و امان بود تا اینکه رسیدم سر کوچه. صدای گریه که به گوشم خورد، دلشوره تمام وجودم را فراگرفت. حرکتم را تندتر کردم. باصدای لرزان پرسیدم: «چی شده؟» یکی از بچه‌ها سرش را از بین زانویش بالا آورد. گریه راه گلویش را بسته‌بود و نامفهوم حرف میزد. تا اسم امام را شنیدم، دنیا روی سرم خراب شد. فهمیدم کار از کار گذشته. پاهایم سست شد و افتادم روی زمین. چند دقیقه‌ای کنارشان گریه کردم. با حال خرابی برگشتم خانه. از پشت در صدای گریه‌های مادرم را شنیدم. نشسته‌بود روی سکو و زار میزد. ایامی که مریضی امام را اعلام کردند، خیلی برای سلامتی‌اش نذر و نیاز کرد. حس کردیم عزیزترین کسمان را از دست دادهایم. شب و روز کارمان فقط گریه و زاری بود. همه خانواده برای تشییع، اعلام آمادگی کردند اما اینکار غیرممکن بود. درنهایت پدر و اخوی‌ام رفتند. داغ امام هر لحظه برایمان سنگین‌تر میشد تا اینکه خبر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای رسید. خانواده‌ام شخصیت ایشان را هم خیلی دوست داشتند طوری که بعد از این ماجرا از زبان پدرم اینطور شنیدم: ( انتخاب آقای خامنه‌ای آرام‌مان کرد و آبی شد روی آتش.) ✍ علی مرتضوی مهر 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ پلان یک: «از همه امت خداجوی درخواست می‌کنیم دعاهای خالصانه خود را ادامه دهند.» صدا، بند دلم را پاره‌کرد. تا چند لحظه مات و مبهوت به رادیو خیره شدم که با صدای گریه نوهام به خودم آمدم. آنقدری هول بودم، نفهمیدم چهطور قنداقش کردم. برایش لالایی خواندم تا خوابش ببرد. لحظه به لحظه هقهق گریه‌اش بیشتر شد. به گمانم فهمیده‌بود که اتفاق بدی در راه است. به هر نحوی بچه را خواباندم و شروع کردم به اَمَنْیُجیب خواندن. دلم طاقت نداشت. چادر سر کردم و برای سلامتی امام سر سجاده رفتم و با چشمان تَر نماز خواندم. فکر و خیال رفتن امام دیوانه‌ام میکرد. دست خودم نبود هرکاری کردم نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. ✍ 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ پلان دو: صحبتم با دخترِ نوهام گل انداخته‌بود که یک‌هو زبانش بند آمد. از جایش پرید و رفت سمت تلویزیون. با دلهره ازش پرسیدم: «چَه بِیَه رولَه؟» درحالیکه انگشتش را میکشید روی صفحه، زیرنویس را خواند: «هلیکوپتر رئیس جمهور سقوط کرده.» هری دلم ریخت. قرارم نگرفت و رفتم کنارش. دونفری نشستیم پای تلویزیون و اخبار را دنبال کردیم. هر چی جلوتر رفت استرس و اضطرابم بیشتر شد. «برای سلامتی آقای دکتر رئیسی و همراهانش دعا کنید.» ناخوداگاه یاد زمانی افتادم که اینچنین خبری درباره حضرت امام پخش شد و من در حال قنداق کردن نوهام بودم. با خودم گفتم: (چه روزگار عجیبیه اون روز نوهام دلنگران بود و امروز دخترش.) دونفری چادر نمازمان را سرکردیم و رو به قبله دست به دعا برداشتیم. ✍ 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ شوق «نظرتون چیه بریم قم تشییع آقای رئیسی؟» یکی از بچه‌ها از جایش بلند شد و گفت: (فکر خوبیه زیارتی هم میکنیم.) وقت زیادی نبود، هرچه زودتر باید کارها ردیف می‌شد. شروع کردیم به هماهنگی اتوبوس و زنگ‌زدن به بچه‌ها. به هر دری زدیم، جور نشد. ناامیدی توی صورتمان موج میزد. حس کردم دنیا به آخر رسیده. با خودم گفتم: (اینطور نمیشه، باید بریم.) زور آخرمان را زدیم. خداراشکر اینبار جوابداد. تعدادی از بچه‌ها را به‌خط کردیم و راه افتادیم سمت تهران. همیشه از اتوبوس فراری بودم ولی سختی‌های راه را به شوق نمازخواندن پشت سر آقا و شرکت در مراسم تشییع به جان خریدم. ✍ غدیر عظیمی 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ حسرت دو صبح رسیدیم تهران. اولْ‌کار رفتیم سازمان بسیج دانش‌آموزی برای استراحت. بعد از نماز، پیاده راه‌افتادیم سمت دانشگاه تهران. نیم‌ساعتی طول کشید تا برسیم. غلغله‌ای بود. با اینکه چند ساعت به شروع مراسم مانده‌بود اما اعلام کردند: «ظرفیت پر شده.» با دوستم علی که از من هیکلی‌تر بود، زدیم توی دل شلوغی. دست خودمان نبود، موج جمعیت ما را به اینطرف و آنطرف می‌کشاند. توی این بحبوحه، نفس‌کشیدنمان هم سخت‌شد. به‌هر زور و زحمتی، خودمان را رساندیم پشت ورودی. بسته‌بودن در، آب سردی بود روی تنمان. اجازه ورود به احدالناسی نمی‌دادند. خودمان را از جمعیت جداکردیم و یک‌گوشهای ایستادیم. قطع و وصل اینترنت کلافه‌ام کرد. تلوبیون، به زور بالا می‌آورد. دلم برای داخل مراسم پرمیکشید اما هرکاری کردم، نشد. ✍ غدیر عظیمی 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ کاش دروغ باشد... فکر و خیال ماجرای سقوط بالگرد، امانم را برید. شش و نیم صبح با چشمان خوابآلود رفتم سراغ تلویزیون. با دلهره و اضطراب کنترل را برداشتم. بسم الله گفتم و به امید سلامتی رئیس جمهور، زدم شبکه خبر. قسمت خوب ماجرا پیداشدن محل سقوط بود اما زیرنویس تلویزیون، کامم را تلخ کرد. «علائم حیاتی افراد توسط دوربین و پهپادهای جستجوگر مشاهده نشده.» از آنطرف، کانالها شروع کردند به پخش خبر شهادت. هیچ‌جوره نخواستم باور کنم تا ساعت هشت که تیر خلاص را زدند، جایی‌که روبان مشکی کشیدند گوشه تلویزیون و قرآن پخش شد. با آمدن عکس آقای رئیسی فهمیدم کار از کار گذشته. بی‌اختیار تا چند دقیقه زل زدم به عکس و اشک ازگوشه چشمم سرازیر شد. ✍ محمد امین سپهرفرد 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ رفیق قدیمی همین ابتدای کار، قاری با سوزِ صدایش اشک جمعیت را راه انداخت: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا...» حرکت خادمان به‌سمت جایگاه و طنین نوای کریم‌خانی «آمدم ای شاه پناهم بده.»، رنگ و بوی مراسم را امام رضایی‌تر کرد. روز ولادتی، همه سیاهپوش سید ابراهیم بودند و به سر و سینه می‌کوبیدند. یکی از خادمان جرئت به خرج داد و رفت پشت تریبون. بغض ته گلویش را قورت داد و از رفیق قدیمی‌اش گفت. به اسم حاج آقا که می‌رسید داغ دلش تازه میشد و سکوت میکرد. همین کافی بود تا صدای هقهق جمعیت بلندتر شود. ✍ رامین شهبازی 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ داغدار بغض مجری هنگام شعرخوانی چنگ به دلمان انداخت «...خداحافظ من درد یتیمی را چشیده‌ام...» هر بیت از شعر را که خواند، صدای هق‌هق جمعیت بلندتر شد. همه دلتنگ امام رضا(ع) بودند. مردم خودشان را صاحب‌عزا می‌دانستند و بهم تسلیت می‌گفتند. هرچی رو به ظهر ‌رفت گرمای هوا بیشتر و بیشتر ‌شد اما مردم سنگ‌تمام گذاشتند و تا لحظه آخر پایکار ماندند. گرمای هوا هم در مقابل لشگر سیاهپوش سر تعظیم فرود آورد. ✍ رامین شهبازی 📲 @ghahrmanshahr
⭕️ لباس کردی از مراسمی که برای حاج آقا در مسجد گرفته بودند برمی‌گشتم. سوار تاکسی شدم طرف از این لباس‌های کُردی محلی پوشیده بود معلوم بود اهل کرمانشاه نیست. با یه حالتی که می‌دانم ولی می‌خوام سر بحث باز کنم پرسید: «آقا اینجا چه خبر؟ مراسمی چیزی بوده؟!» منم خیلی ناراحت بودم و تو حال خودم بودم دیدم کسی جواب نمیده گفتم: «آره مراسم بود. مراسم عزای رئیس‌جمهور بود.» با یه حالت ناراحتی افسوس خورد و آه!!! کشید ✍ 📲 @ghahrmanshahr
30.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای سرود زیبای #گروه_سرود وارثان حیدر در وصف شهدای خدمت بخش هلشی #قهرمانشهر #حسینیه_هنر_کرمانشاه #شهید_جمهور 📲 @ghahrmanshahr
📜 شعر- تمنایی از امام رضا علیه‌السلام ای بالغ و طفل از تو همه رزق گرفته وی آب حیات از نم تو خضر گرفته ای ضامن آهوی رمیده ز سر دام وی شمیم نابی که ز تو خُتن گرفته ای پادشه پادشه پادشهان تو وی یوسف گمگشته ز تو مُلک گرفته ای خادم تو نور دل تک تک مردم وی شهید جمهور ز تو عِرض گرفته ای قبله‌ی آمال همه مردم ایران وی خلق به لطفت همگی خیر گرفته یک گوشه‌ی چشمی بنما بر سر این قوم چون لطف مدامت همه‌ی خلق گرفته دانم که نگردد نظرت از سر این مُلک هرچند که خادمی ز ما دهر گرفته ✍️ ✍️تمنایی از امام رضا علیه‌السلام بعد از شهادت رئیس جمهور که این مُلک را بدون خادم رها نمی‌کند. 📲 @ghahrmanshahr