🌸 یکی از تکالیف ،
🌸 و آداب شیعیان در عصر غیبت ،
🌸 ناله کردن ، نُدبه نمودن و تاسف خوردن ،
🌸 به غیبت «امامشان» است .
🌸 ندبه یعنی خواندن و گریه کردن بر مردگان
🌸 همراه با ذکر خوبیهای اوست .
🌸 دعای ندبه ، مشتمل بر عقائد شیعه ،
🌸 و تأسف بر غیبت امام مهدی است .
🌸 دعای ندبه ، از امام ششم شیعیان نقل شده
🌸 و به خواندن آن در چهار عید :
👈 جمعه ، عید فطر ، عید قربان و عید غدیر
🌸 توصیه شدهاست .
💟 @ghairat
#دعای_ندبه #جمعه #عید_فطر #عید_قربان #عید_غدیر #امام_زمان
❣ بنیه جسمی زنان ، ضعیف تر از مردان است
❣ و همچنین روحیات لطیف و شکننده ای دارند
❣ و در طول شبانه روز ،
❣ به خواب بیشتری نیاز دارند .
❣ علاوه براین ؛
❣ داشتن عادت ماهیانه و...
❣ کوچکترین دلیلی است ،
❣ برای کار نکردن زنان در بیرون از خانه است .
👈 مگر اینکه مجبور باشند .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت دهم 🌹🌹
🍎 مرضیه ، نگاه سمیه را تعقیب کرد .
🍎 سمیه داشت به دختری که
🍎 در پارک دانشگاه بود ، نگاه می کرد .
🍎 مرضیه گفت :
🌟 چیز مهمی اونجا می بینی ؟!
🍎 سمیه گفت :
🌷 اون دختره ، شیداست .
🌷 مدتیه می بینمش که با اون پسره داریوش ،
🍎 می گرده
🍎 مرضیه گفت :
🌟 ولش کن بابا
🌟 به ما چه ربطی داره
🍎 سمیه گفت :
🌷 یعنی چی ولش کن
🌷 باید بفهمه کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، یعنی چی
🌷 باید بفهمه که با هر کس و ناکسی ، نباید بگرده
🌷 اون پسره ، خطرناکه
🍎 سمیه چادرش را محکم گرفت ،
🍎 و به سمت شیدا رفت .
🍎 با شیدا صحبت کرد
🍎 او را نصیحت کرد
🍎 ولی فایده ای نداشت .
🍎 شیدا ، دختری مغرور بود ؛
🍎 و به حرف هیچ کسی گوش نمی دهد .
🍎 چند روز بعد ؛
🍎 سمیه با چهار نفر از دخترای دانشگاه ،
🍎 مشغول مباحثه علمی و دینی بودند ؛
🍎 که شیدا با گریه و زاری ،
🍎 از کنارشان گذشت .
🍎 دخترا با تعجب به هم نگاه می کردند
🍎 مرضیه گفت :
🌟 چی شده ؟! این دختره چرا اینجوریه ؟
🍎 ارغوان گفت : نمی دونم
🍎 سمیه بلند شد و به طرف شیدا رفت .
🍎 سمیه شیدا را گرفت ،
🍎 و علت گریه هایش را پرسید .
🍎 شیدا بدون جواب ، از کنار سمیه رفت .
🍎 و به مسیرش ادامه داد .
🍎 سمیه باز دنبالش رفت ؛
🍎 اما هر چی از شیدا پرسید که چی شده ،
🍎 و یا چه اتفاقی افتاده ؟
🍎 شیدا هیچ جوابی نداد و رفت .
🍎 سمیه به طرف دفتر مدیریت رفت ،
🍎 و علت گریه شیدا را جویا شد .
🍎 دفتر دار مدیر ، آقای جهانگیری گفت :
🔮 شیدا از دانشگاه اخراج شد .
🍎 سمیه با تعجب گفت :
🌷 اخراج شد ؟!
🌷 یعنی چی اخراج شد ؟!
🌷 چرا اخراج شد ؟!
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 در هواى سرد ، لباس ضخیم ،
🌸 و در هواى گرم ، لباس نازک می پوشیم .
🌸 هر یک از دو همسر نیز ،
🌸 باید اخلاق و رفتار خود را ،
🌸 متناسب با نیاز روحى طرف مقابل ،
🌸 تنظیم کنند .
🌸 اگر مرد عصبانى است ،
🌸 زن با لطافت بیشتری با او برخورد کند .
🌸 و اگر زن خسته است ،
🌸 مرد با او با محبت و مدارا رفتار کند .
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🇮🇷 شکایت از حسن روحانی ،
🇮🇷 به خاطر نابود کردن اقتصاد مملکت
🇮🇷 لطفا شما هم مشارکت کنید
🇮🇷 یک دقیقه بیشتر طول نمی کشد
🇮🇷 لطفا به سایت زیر مراجعه نمایید 👇👇
https://asle90.24on.ir/n/3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈کانال تربیت دینی کودک
🔮 @amoomolla
🌹 خدمت پیامبر اسلام بودیم ،
🌹 آن حضرت از ما پرسیدند :
👈 چه چیزی برای زنان نیکو و رواست ؟
🌹 حضرت فاطمه در پاسخ فرمودند :
🔮 بهترین (حالت) برای زنان این است که
🔮 (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند
🔮 و نامحرمان نیز آنان را ننگرند .
🌹 پیامبر اکرم نیز ،
🌹 آنچنان از این سخن عمیق و رسا ،
🌹 به وجد آمده بودند که فرمودند :
👈 اِنّها منّی
🕋 یعنی براستی که فاطمه ،
🕋 از من است (و پاره تن من) است
🕋 (که چنین سخن سنجیده و عمیق می گوید)
🌷 امام علی علیه السلام 🌷
@ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت یازدهم 🌹🌹
🍎 سمیه با تعجب گفت :
🌷 اخراج شد ؟!
🌷 یعنی چی اخراج شد ؟!
🌷 چرا اخراج شد ؟!
🍎 دفتردار گفت :
🔮 معتاد از آب دراومده ،
🔮 نباید اینجا بمونه
🍎 سمیه بُهت زده شد .
🍎 اشک در چشمانش حلقه زد .
🍎 و با ناراحتی گفت :
🌷 یعنی چی معتاد از آب دراومده ؟!
🌷 اون که پاک بود ، زرنگ کلاس بود
🌷 اصلاً دنبال این چیزا نبود .
🔮 دفتردار گفت : خیلی متاسفم
🍎 سمیه با ناراحتی گفت :
🌷 متاسفین ؟ فقط همین ؟
🌷 جوون مردم بدبخت شده
🌷 و شما عین خیالتون نیست .
🔮 دفتر دار گفت :
🔮 کمکی از دست ما بر نمیاد .
🍎 سمیه گفت :
🌷 کمکی از دست تون بر نمیاد
🌷 یا خودتون نمی خواین کمک کنین ؟!
🌷 یه دختر در دانشگاه شما معتاد شده ،
🌷 اونوقت شما می گین نمی تونین کمکش کنید
🌷 مگه روز اولی که دانشگاه اومد ؛
🌷 معتاد بود ؟
🔮 دفتردار ، با حالتی طلبکارانه گفت :
🔮 تقصیر ما چیه ؟!
🔮 ما که نمی تونیم برای تک تک دانشجوهامون ،
🔮 مراقب و نگهبان بذاریم .
🔮 ما که نمی تونیم دنبالشون راه بیفتیم .
🔮 و تعقیبشون کنیم .
🔮 کجا میرن ، کجا میان ، چکار می کنند ؛
🔮 به ما هیچ ربطی نداره .
.
🍎 سمیه گفت :
🌷 فکر نمی کنید ، آزادی بیش از حد دانشگاه ،
🌷 اونو معتاد کرده ؟
🌷 فکر نمی کنید که به جای اخراج کردنش ،
🌷 باید کمکش کنید تا ترک کنه ؟
🔮 دفتردار گفت :
🔮 چی میگین خانم سیاحی ؟!
🔮 مگه اینجا کمپ ترک اعتیاده ؟!
🔮 اگه بمونه اینجا ، همه رو معتاد می کنه .
🍎 سمیه با عصبانیت و فریاد گفت :
🌷 پس اینجا چیه ؟! معتادخونه است ؟!
🌷 آقای جهانگیری !
🌷 به جای اینکه منتظر بمونید
🌷 تا جونای مردم معتاد بشن و اخراجشون کنید
🌷 لطفا با قهوه خونه ها ، قلیان سراها
🌷 و خونه های فسادی که دور تا دور دانشگاه
🌷 در حال زیاد شدن اند ، برخورد کنید
🌷 زورتون را بزنید تا قلیان سراها رو جمع کنید
🌷 همه تلاشتان را بکنید
🌷 تا مواد فروش ها را پیدا کنید .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🕋 فرا رسیدن ایام فاطمیه
🕋 و سالگرد شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🕋 بر شما دوستان و همراهان عزیزمان ،
🕋 تسلیت عرض می کنیم .
✍ عموملا ، دوست بچه ها
🕋 ای فاطمه !
🕋 کسی که بر تو درود بفرستد ،
🕋 خداوند او را می بخشد ،
🕋 و در هر جای بهشت که باشم ،
🕋 خداوند او را به من ملحق می کند .
⚜ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ⚜
بحارالانوار ، ج ۱۰۰ ، ص ۱۹۴ ، ح ۱۰
مستدرک الوسائل ،ج ۱۰ ، ص ۲۱۱
📃 @ghairat
#فاطمیه #حضرت_فاطمه #حضرت_زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا مُمْتَحَنَةُ
امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ
فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً
وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ
لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ أَتَی (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ
فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ
إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا
بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ
@ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آهنگ عطر یاس
🇮🇷 ویژه شهادت حضرت فاطمه
@ghairat
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 دیدن تو در مقابل چشمانم ،
🇮🇷 سریعترین راهیست ،
🇮🇷 برای گذاشتن یک لبخند ،
🇮🇷 بر روی صورت من است .
✍ ... عزیزم دوستت دارم
💟 @ghairat
#پیام_عاشقانه
💠 هیچ چیز زیباتر از ادای احترام ،
💠 به شخصیت افراد نیست .
💠 فردی که عاشق شماست ،
💠 چه همسر شما باشد ،
💠 چه والدین و برادران و دوست و فامیل
💠 مطمئناً تلاشهای شما را ستایش میکند .
💠 و با دیدن یک حرکت زیبا از طرف شما ،
💠 مثل پیام عاشقانه ، تعریف و ستایش ،
💠 دلجویی کردن از او ، پیگیری مشکلات او
💠 و...
💠 حتما رفتاری بهتر و زیباتر ،
💠 نسبت به شما ، از خود نشان میدهد .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت دوازدهم 🌹
🔮 دفتردار با عصبانیت گفت :
🔮 خانم سیاحی !
🔮 اولا شما حق ندارید به من امر و نهی کنید
🔮 دوما من که پلیس نیستم
🔮 کار من که تعقیب و گریز نیست
🍎 سمیه گفت :
🌷 بله می دونم ،
🌷 کار شما فقط اخراج و تحقیر کردن این جووناست .
🌷 آقای جهانگیری !
🌷 همه این دختر و پسرا ، پیش شما امانتاند .
🌷 مردم به شما اعتماد کردند
🌷 و بچه هاشون رو ، دست شما سپردند .
🌷 اینه امانت داری شما ؟
🌷 اینه جواب اعتماد مردم به شما ؟
🌷 اینه مراقبت شما از جوونای مردم ؟
🔮 جهانگیری گفت :
🔮 لطفا برو بیرون خانم سیاحی
🍎 سمیه با عصبانیت به جهانگیری زُل زد .
🍎 جهانگیری از طرز نگاه سمیه ترسید ،
🍎 آب دهانش را بلعید .
🍎 سمیه ، آرام آرام به عقب رفت .
🍎 از اتاق خارج شد .
🍎 و به طرف داریوش دوید .
🍎 سمیه با سرعت ،
🍎 از کنار مرضیه و دوستانش گذشت .
🍎 مرضیه با دیدن حال آشفته سمیه ،
🍎 از بچه ها خداحافظی کرد ،
🍎 و به دنبال سمیه رفت .
🍎 داریوش ، در حال صحبت کردن با رفقایش بود .
🍎 سمیه رسید و پشت او ایستاد .
🍎 رفقای داریوش متوجه خشم سمیه شدند .
🍎 از چهره عصبانی او ترسیدند .
🍎 و به داریوش اشاره کردند ،
🍎 که یکی پشت سرت باهات کار دارد .
🍎 داریوش برگشت و سمیه را دید .
🍎 داریوش با خنده گفت :
🔥 سمیه خانم شمایی؟!
🍎 سمیه با لحنی تند گفت :
🌷 چه بلائی سر شیدا آوردی ؟!
🍎 داریوش با تعجب گفت :
🔥 شیدا کیه ؟ کدوم شیدا ؟!
🍎 سمیه ، دستش را مشت کرد .
🍎 و با گریه و عصبانیت ،
🍎 به صورت داریوش ، مشت زد .
🍎 و با گریه گفت :
🌷 همون دختر بدبختی که معتادش کردی
🌷 همون دختری که به خاطر تو ،
🌷 جوونیش تباه شد .
🌷 همون دختر بدبختی که به خاطر تو ،
🌷 از دانشگاه اخراج شد .
🍎 داریوش سرش را بالا گرفت و گفت :
🔥 اولا ؛ اون دختر رو نمی شناسم .
🔥 دوما ؛ منو زدی ،
🔥 اما مطمئن باش یه روز حالتو می گیرم
🔥 ولی چون دختری ، الآن نمی زنمت .
🔥 سوما ؛ از تو شکایت می کنم .
🍎 سمیه با عصبانیت نگاه می کرد .
🍎 مرضیه سر رسید و به سمیه گفت :
🌟 بیا بریم سمیه
🌟 با اینا دهن به دهن نشو
🍎 مرضیه ، سمیه را می کشاند .
🍎 ولی سمیه با چشمانی پر از خشم ،
🍎 به داریوش خیره شده بود .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🇮🇷 ارسال یک پیامک عاشقانه زیبا از محل کار ،
🇮🇷 و در زمانی که بیرون از منزل هستید ؛
🇮🇷 و یا ابراز عشق و احساسات ،
🇮🇷 یقینا برای همسرتان ، شگفتی آفرین است .
💟 @ghairat
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 بزرگترین شانس زندگی من ،
🇮🇷 اینه که هر روز با تو زندگی میکنم .
✍ همسر عزیزم ، تو بهترینی !
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت سیزدهم 🌹
🍎 سمیه ، تمام شب بیدار بود و گریه می کرد .
🍎 فکر معتاد شدن شیدا ،
🍎 او را خیلی ناراحت و بی تاب کرده بود .
🍎 همه شب ، به فکر چاره و انتقام بود .
🍎 بعد از خواندن نماز صبح ؛
🍎 لباس خود را پوشید ،
🍎 و به طرف خانه حاج آقای سعادتی رفت .
🍎 سمیه ، درب خانه حاج آقای سعادتی را زد .
🍎 همسر حاج آقا ، از پشت آیفون گفت :
🌸 بله بفرمائید ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 سلام خانم سعادتی ، منم سمیه
🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت :
🌸 سمیه خانم تویی ؟
🌸 اتفاقی افتاده ؟
🌸 اگه با حاجی کار داری ، رفتند مسجد آ
🍎 سمیه گفت :
🌸 نه نه چیزی نشده ،
🌸 اتفاقا با خود شما کار دارم .
🍎 خانم سعادتی در را باز کرد و گفت :
🌸 بیا تو عزیزم ، خیلی خوش آمدی
🍎 سمیه وارد شد .
🍎 خانم سعادتی با لبخند ،
🍎 به استقبال سمیه آمد و گفت :
🌸 به به اُعجوبه محل ، سمیه خانم گل !!
🌸 چه عجب از این طرفا !!
🌸 نکنه راه گم کردی ؟!
🍎 خانم سعادتی ، با لبخند و مهربانی ،
🍎 دستش را به طرف سمیه دراز کرد .
🍎 اما سمیه با خجالتی ، به او دست داد .
🍎 خانم سعادتی به سمیه تعارف کرد
🍎 که داخل خانه شود .
🍎 اما سمیه گفت :
🌷 نه عزیزم باید برم
🌷 فقط یه خواهشی ازتون داشتم
🍎 خانم سعادتی با خنده گفت :
🌸 در خدمتم گلم ،
🌸 چه کمکی می تونم بهت بکنم ؟!
🌸 روزای روشن ، که به ما سر نمیزنی
🌸 لااقل به این بهونه ها ،
🌸 یادم کنی و بیای سمتم ، بازم خوبه مگه نه ؟!
🍎 سمیه گفت :
🌷 شرمنده حاج خانم
🌷 ولی باور کنید من خیلی دلم می خواد
🌷 بیشتر بیام خونتون ؛ اما خیلی سخته
🌷 آخه همه ما دخترای محل ،
🌷 از شما خجالت می کشیم .
🍎 خانم سعادتی گفت :
🌸 آره حق دارید
🌸 تقصیر منه که نتونستم با شما ارتباط بگیرم .
🌸 حاج آقا خیلی بهم می گفت
🌸 که با همسایه ها ، در ارتباط باش
🌸 ولی من ، انگار روم نمی شه ؛
🌸 مثل شما خجالت می کشم .
🍎 خانم سعادتی ، دست سمیه را گرفت و گفت :
🌸 انشالله از این به بعد ، بیشتر همو ببینیم
🌸 حالا بیا بریم شیر داغ بخوریم ؟!
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه خانم سعادتی ، ممنون
🌷 فقط اجازه هست یه چیزی ازتون بخوام ؟
🍎 خانم سعادتی با مهربانی گفت :
🌸 بله عزیزم بگو خوشحال میشم .
🍎 سمیه گفت :
🌷 شرمنده ام به خدا
🌷 اون روبندی که میذارین صورتتون ،
🌷 اونو می خواستم ازتون قرض بگیرم .
🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت :
🌸 پوشیه رو می گی ؟
🌸 چشم قابلتو نداره . ولی میخوای چکار ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 باهاش کار دارم ، اگه لطف کنید و بدین .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🇮🇷 مردی از خانه اش راضی نبود .
🇮🇷 از بنگاه املاک درخواست کرد ،
🇮🇷 تا خانه اش را بفروشد .
🇮🇷 بنگاه دار یک آگهی نوشت و برایش خواند :
🌹 خانه ای زیبا ، در باغی بزرگ و آرام ،
🌹 با تراس بزرگ مشرف به کوهستان ،
🌹 و دارای اتاق های دلباز ،
🌹 و پذیرایی و ناهار خوری وسیع و...
🇮🇷 صاحبخانه تا متن آگهی را شنید ، گفت :
🌷 آقا ! این خانه فروشی نیست .
🌷 در تمام مدت عمرم می خواستم ،
🌷 جایی مثل همین خانه داشته باشم .
🇮🇷 خیلی وقت ها ،
🇮🇷 نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم
🇮🇷 چون به بودنشان عادت کرده ایم .
🇮🇷 مثل سلامتی و امنیت ،
🇮🇷 مثل پدر و مادر و دوستان خوب و...
🇮🇷 که بهشون عادت کردیم .
🇮🇷 و دقیقا مثل همسرمان ، که گاهی باید او را ،
🇮🇷 از چشم دیگران ببینیم .
🇮🇷 بنابراین ؛ قدر داشته هایمان را بدانیم .
💟 @ghairat
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 وقتی اولین بار تو را دیدم ،
🇮🇷 ازخدا به خاطر آشناکردن من ،
🇮🇷 با زیباترین فرشته دنیا ، تشکر کردم .
✍ همسر نازنینم ، دوستت دارم !
💟 @ghairat
💞 مرد به زنش گفت : منو دوست داری ؟😏
💞 زن عاشقانه گفت : آره خیلی زیاد ☺
💞 مرد گفت : خُب ثابت کن بهم ،
💞 جوری بگو دوستت دارم که کل دنیا بشنوه 😎
💞 زن در گوش مرد ، آرام گفت : دوستت دارم 😚
💞 مرد گفت : اینجوری کل دنیا نشنید که 😑
💞 زن گفت : چرا دیگه چون تو همه دنیای منی 😉
💞 و بعلهه اینگونه بود که یک سرویس طلا ،
💞 رفت تو پاچه مرد 😐😂
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت چهاردهم 🌹
🍎 سمیه ، پوشیه را گرفت .
🍎 و خیلی از خانم سعادتی تشکر کرد .
🍎 و بی معطلی ، به طرف دانشگاه راه افتاد .
🍎 و پس از دو ساعت ، وارد دانشگاه شد .
🍎 در دانشگاه ، پر از سر و صدا و همهمه بود .
🍎 دانشجویان و اساتید و مردم ،
🍎 کنار پارک جمع شده بودند .
🍎 سمیه ، کنار دوستانش ایستاد و گفت :
🌷 سلام بچه ها ! اینجا چه خبره ؟
🍎 دخترا به سمیه سلام کردند .
🍎 سپس مرضیه گفت :
🌟 دیشب یه نفر ، به چندتا از قلیان سراها
🌟 حمله کرده و دست و پای چند نفر و بسته .
🍎 سمیه با تعجب گفت :
🌷 یک نفر به چندتا قلیان سرا حمله کرده ؟
🌷 مطمئنی یک نفر بوده ؟
🌷 آخه یک نفر چطور میتونه به چندنفر حمله کنه
🌷 و دست و پاشون رو ببنده .
🍎 نسترن گفت :
🇮🇷 نمی دونم والله
🇮🇷 خودشون میگن یک نفره
🇮🇷 تازه ، میگن اون یک زن بوده نه مرد
🍎 سمیه باز با تعجب گفت :
🌷 چه شیر زنی هم بوده ،
🌷 همه بگین ماشالله
🍎 دخترا با خنده گفتند :
🌟 ماشاالله ، چشم نخوره ان شاءالله
🍎 سمیه دوباره گفت :
🌷 قیافه اون خانمه چه شکلی بوده ؟
🌷 صورتش رو دیدن یا نه ؟
🌟 مرضیه گفت : نه ندیدن
🌟 گویا دختره صورتش رو پوشونده بوده
🍎 سمیه بعد از نماز صبح ،
🍎 با پوشیه ، به طرف دانشگاه رفت .
🍎 وارد یکی از قلیان سراها شد .
🍎 و در را بست .
🍎 صاحب قلیان سرا ، که شنیده بود
🍎 شب گذشته ، زنی با چهره پوشیده ،
🍎 به چند نفر حمله کرده ،
🍎 و دست و پایشان را بسته ؛
🍎 اکنون از دیدن سمیه با پوشیه ،
🍎 کمی ترسید و گفت :
🔥 تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 می دونی چرا دیروز ،
🌷 اون چند قلیانی رو زدم و بستم ؟
🌷 چون فقط یه سوال ازشون کردم .
🌷 اما اونا به جای جواب ،
🌷 صداشون رو برای من ، بالا بردند .
🌷 و به من اهانت کردند .
🌷 با اینکه به آرامش دعوتشون کردم
🌷 اما باز با گردن کلفتی و وحشیانه ،
🌷 با من حرف زدند .
🌷 آخر هم جوابم رو ندادند .
🌷 حالا از شما سوال می کنم
🌷 بدون اینکه صدات بره بالا ؛
🌷 بهم بگو کیا تو دانشگاه ،
🌷 مواد مخدر می فروشن ؟
🍎 صاحب قلیانی گفت :
🔥 من داد نمی زنم
🔥 ولی نمی تونم هیچ اسمی ببرم ، شرمنده
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگر حرف نزنی برات بد تموم میشه
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 به عبارات زیر دقت کنید :
🌷 شوهر گلم ! یه دقیقه میایی کارت دارم
🌷 شوهر عزززیزم ! یه دقیقه بیاااا کارت دارم
🌷 شوهر ناز من ، عزیزم بیا کارت دارم
🌷 شوهرکم ، قربونت برم ، فدات بشم ، بیا
🌸 با توجه به نزدیک شدن روزهای پایانی سال
🌸 و خطر جدی خانه تکانی ،
🌸 به محض شنیدن هریک از الفاظ فوق ،
🌸 سریعا محل را ترک نمایید .
🌸 لطفا این اخطار را جدی بگیرید .
🌸 یکی جدی نگرفت تا الان چهار تا فرش شسته
😍😁😍😂
💟 @ghairat
#طنز
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم .
🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد .
🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ،
🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی .
✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم !
💟 @ghairat
#پیامک_عاشقانه
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت پانزدهم 🌹
🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛
🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد .
🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت .
🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ،
🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید .
🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد .
🍎 درب اتاقش را قفل کرد .
🍎 و به سمیه گفت :
🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم .
🍎 شیدا با عصبانیت گفت :
🎀 لازم نکرده
🎀 چرا اومدی اینجا ؟
🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم
🎀 نمی دونن که من معتاد شدم .
🎀 تو دانشگاه آبروم رفت .
🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی .
🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم
🌷 من می خوام کمکت کنم
🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم .
🌷 من به کمکت احتیاج دارم .
🍎 شیدا گفت :
🎀 نه کمک تو رو می خوام
🎀 و نه بهت کمک می کنم
🎀 فقط خواهش می کنم
🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا
🍎 سمیه گفت :
🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛
🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟!
🍎 شیدا گفت :
🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا
🍎 سمیه گفت :
🌷 شیدا لجبازی نکن .
🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ،
🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ،
🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ،
🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی .
🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟
🌷 بگو چندتا مواد فروش
🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟
🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو .
🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند .
🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت شانزدهم 🌹
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛
🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد .
🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد .
🍎 پس از کمی مکث ،
🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست .
🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید .
🍎 سمیه گفت :
🌷 من باهات کاری ندارم .
🌷 فقط می خوام بدونم
🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟
🍎 صاحب قلیانی ، گفت :
⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 فقط ازت اسم می خوام ،
🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟
🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت :
⚜ برای چی می خوای ؟
⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟
⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 هیچ کدوم ؛
🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ،
🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم .
🍎 مرد خیالش راحت شد .
🍎 سپس به طرف سمیه رفت .
🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند .
🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت :
⚜ بفرمائید بنشینید .
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم
🍎 قلیانی گفت :
⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ،
⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری
⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم
⚜ که دنبال این چیزا نرو .
⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه .
⚜ خودتو گرفتار نکن دختر .
🍎 سمیه گفت :
🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛
🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟!
🍎 آقاهه گفت :
⚜ نگو کی ، بگو کیا ...
🍎 سمیه گفت :
🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده
🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟
🍎 مرد گفت :
⚜ خانم محترم ! خطرناکه .
⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن .
⚜ به هر کدومشون دست بزنی ،
⚜ بقیه شون میان دنبالت .
🍎 سمیه با جدیّت گفت :
🌷 خواهش می کنم بفرمائید .
🍎 مرد کمی مکث کرد .
🍎 لبانش را گاز گرفت .
🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند .
🍎 و مشغول فکر کردن شد .
🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت :
⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ،
⚜ منو نمی شناسی
⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری
⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم
⚜ چون من مثل تو قوی نیستم
🍎 سمیه گفت :
🌷 باشه قول میدم .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین