eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 کد ۳۶۴ 💞 💍 ۶۸ 💍 💍 ۱۵۰ ۴۹ 💍 ترجیح می دهم با طلبه ازدواج کنم 💍 زندگی طلبگی رو دوست دارم 💍 معنویات برام خیلی اهمیت داره 💍 باحجاب هستم وچادری 💍 فعالیت فرهنگی در بسیج دارم 💍 خانواده دوست ومهربانم 💍 اگر طلبه هم نباشد 💍 حتما مومن و اهل نماز وخدا ودین باشه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال متقاضیان خانم 👇👇👇 💟 @arooos2 💞 کانال متقاضیان آقا 👇👇👇 💟 @aroos_o_damad
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و هفتم 🌹 🍎 پس از اینکه افراد کامبیز ، 🍎 از دست محمودی و دوستانش فرار کردند 🍎 به پیشنهاد داریوش ، مرضیه را دزدیدند . 🍎 تا طعمه ای برای به دام انداختن سمیه باشد . 🍎 و چند روز بعد ، 🍎 به یکی از دختران دانشگاه به نام سارا گفتند 🍎 که پیش سمیه رفته و به او بگویند 🍎 که مرضیه در پارک راه آهن است . 🍎 از آن طرف ، 🍎 چهار مرد درشت و قوی هیکل و بلند ، 🍎 منتظر آمدن سمیه بودند . 🍎 سمیه ، پوشیه اش را پوشید 🍎 و به طرف پارک راه آهن رفت . 🍎 و مرضیه را در حال معامله مواد پیدا کرد . 🍎 پس از مبارزه با آن دو دختر مواد فروش ، 🍎 و شکست دادن آن چهار غول ، 🍎 دوباره مرضیه را گم کرد . 🍎 به اطراف نگاه کرد اما خبری از او نبود . 🍎 ناگهان دوتا ماشین کنار سمیه ایستادند . 🍎 و عده ای افراد مسلح ، 🍎 از آن ماشین ها بیرون آمدند . 🍎 یکی از آنان گفت : 🔥 سوار شو یالا تا نزدمت . 🍎 افراد کامبیز ، سمیه را گرفتند . 🍎 و او را به خانه ای در منطقه کیانپارس بردند 🍎 پوشیه او را برداشته ، 🍎 و داخل یک اتاق زندانی کردند . 🍎 یک ساعت بعد ؛ 🍎 کامبیز که بیرون بود ، وارد خانه شد . 🍎 یکی از همکارانش به او گفت : 🔥 قربان ! دختره رو گرفتیم 🍎 با هم به طرف اتاقی که سمیه در آن بود ، 🍎 رفتند . 🍎 دستور داد درو باز کنند و سمیه را بیاورند 🍎 سمیه را بیرون آوردند . 🍎 آرامش خاصی ، وجودش را گرفته بود . 🍎 کامبیز گفت : 🔥 پس اون دختری که شهر و بهم ریخته 🔥 و کار و کاسبی مارو تعطیل کرده ، تویی ؟ 🔥 خیلی دلم می خواد بکشمت 🔥 ولی ترجیح میدم زجر بکشی 🔥 تا دیگه هوس پلیس بازی و بتمن بازی نکنی 🔥 تا یاد بگیری اینجور کارا ، 🔥 در حد و اندازه تو نیست . 🍎 کامبیز رو کرد به افرادش و گفت : 🔥 لُختِش کنید 🍎 سمیه از شنیدن این حرف جا خورد 🍎 و با صدای بلند و عصبانیت گفت : 🌷 نه ... 🌷 به خدا قسم هر کی بهم دست بزنه 🌷 جونشو می گیرم 🍎 سپس رو کرد به کامبیز و گفت : 🌷 خیلی ادعای مردی می کنی 🌷 زورت به یک دختر دست بسته می رسه 🌷 اگه مردی ( که مطمئنم نیستی ) 🌷 دستام و باز کن 🌷 و بیا تن به تن با هم مبارزه کنیم . 🌷 با فروش مواد به جوونا و بدبخت کردن اونا ، 🌷 بی غیرتی خودتو ثابت کردی . 🌷 و حالا با این حرف کثیفت ، 🌷 بی ناموسی و بی شرفی خودتو ، 🌷 می خوای به همه ثابت کنی ؟! 🌷 اگر خواهر و مادر و زن و دخترت ، 🌷 تو موقعیت من بیفتن ، 🌷 دوست داشتی چنین بلائی سرشون بیاد ؟! 🍎 کامبیز از حرف خودش پشیمون شد 🍎 پس از کمی مکث ، به افرادش گفت : 🔥 باشه ... ، بکشیدش . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
👌 پیشنهاد ویژه 👈 برای علاقه مندان به خواندن داستان و رمان 🌹 داستان سفر فضایی و سیب جادویی 🌹 📖 قسمت اول https://eitaa.com/amoomolla/629 📖 قسمت دوم https://eitaa.com/amoomolla/632 📖 قسمت سوم https://eitaa.com/amoomolla/668 📖 قسمت چهارم https://eitaa.com/amoomolla/693 📖 قسمت پنجم https://eitaa.com/amoomolla/719 📖 قسمت ششم https://eitaa.com/amoomolla/735
👈 ✍ درد دل یه دختر 🌹 این همه رفتیم خونه فامیل 🌹 براشون کار کردیم ، جارو کردیم 🌹 آخرشب ظرفارو شستیم 🌹 تو مهمونیا و عروسیا و عزاشون ایستادیم 🌹 آخر هم هیچ کدومشون ، 🌹 مارو واسه پسراشون نگرفتند . 🌹 یعنی این فامیله ما داریم 🌹 الآن به دادم نرسن ، پس کی برسن 🌹 آی روح تو این نسبت فامیلی 😄😂☺️ 💟 @ghairat
👈 🌹 میگن به هر چی بخندی سرت میاد 🌹 یه بار به شوهر کچل ، خندیدم 🌹 گرفتمش 🌹 شما هم اگر از مجردی رنج می برید 🌹 حتما امتحان کنین 😄😂☺️ 💟 @ghairat
👈 🌸 هر سال دوستان متاهلم ، 🌸 در روز ازدواج حضرت علی و فاطمه ، 🌸 برای نامزد و همسراشون ، 🌸 یه خرس قرمز کوچولو ، کادو می خریدند . 🌸 منم وقتی متاهل شدم 🌸 دقیقا همون کار و کردم 🌸 اما نامزد بی شعورم ، 🌸 وقتی کادوشو باز کرد ، زد تو گوشم 😐 🌸 گفتم چه مرگته ؟ چرا می زنی ؟ 😒 🌸 گفت این چیه گرفتی ؟ 🌸 گفتم : والله همه دوستام ، 🌸 برای روز ازدواج امام علی و فاطمه ، 🌸 کادو خرس قرمز میخرن ! منم خریدم 🌸 گفت : آره ، ولی نه سس خرسی مهرام 😍😁☺️ 🌸 خب خرس ، خرسه دیگه🤔 😂 💟 @ghairat
🎁 مسابقات سین زنی 🎁 با جایزه های ۵۰ هزار تومانی 🎁 @mosabghea هدف ما چیست ؟! ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم . و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود . شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید . کار ما به این منوال است : هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم . و شما باید آن را سین بزنید یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید . در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند جایزه داده می شود . 🎁 @mosabghea
💌 💞 عشق تو در قلب و ذهن من است . 💞 بیشتر از آنچه بدانی و ندانی . 💞 هر کجا که باشم و هر کجا بروم 💞 آرامش تو ، آرزوی من است . 💞 عزیز من ! 💞 در کنار تو بودن ، 💞 سعادت دنیایی و آسمانی من است . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و هشتم 🌹 🍎 دو روز قبل از ربودن سمیه ؛ 🍎 سمیه ، به خاطر معتاد شدن مرضیه ، 🍎 و مفقود شدن او ، 🍎 ناراحت در نمازخانه نشسته بود . 🍎 دختری با حجاب و چادری به نام فاطمه ، 🍎 پیش سمیه آرام نشست و گفت : 🇮🇷 سلام خانم سیاحی ! حالتون خوبه ؟! 🍎 سمیه با سردی گفت : 🌷 سلام ممنونم 🍎 فاطمه گفت : 🇮🇷 آقای محمودی سلام رسوندند 🇮🇷 و فرمودند که بریم سمتشون 🍎 سمیه با ناراحتی گفت : 🌷 فعلا حوصله ندارم . 🍎 فاطمه گفت : 🇮🇷 در مورد مرضیه است . 🍎 سمیه پس از کمی مکث ، بلند شد . 🍎 و به همراه فاطمه ، 🍎 به طرف اتاق بسیج رفتند . 🍎 تعدادی دختر و پسر مذهبی نیز ، 🍎 از قبل برای جلسه ، 🍎 به اتاق بسیج آمده بودند . 🍎 سمیه و فاطمه سلام کردند و داخل شدند . 🍎 آقای محمودی ، 🍎 سمیه را به دوستانش معرفی کرد و گفت : 🌟 ایشان همان دخترپوشیه پوش ماست 🌟 همان کسی که در دانشگاه ، جنجال به پا کرد 🌟 همان کسی که مواد فروشان را زمین گیر کرد 🌟 همان کسی که ماجراجویی هایش ، 🌟 زبانزد خاص و عام شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : 🌸 خانم سیاحی ! 🌸 قبل از ظهور دختر پوشیه پوش ، 🌸 مبارزه با فساد ، مهمترین کار بسیج بود . 🌸 که یکی از اون فسادها ، 🌸 همین مواد فروشی و اعتیاد بود . 🌸 که متاسفانه باید اعتراف کنم ، 🌸 با بد باندی مواجه شدیم . 🌸 هر وقت می خواستیم کاری کنیم 🌸 یا با مواد فروش ها درگیر بشیم 🌸 متاسفانه یا نمی شد . 🌸 و یا نمی ذارن . 🌸 متاسفانه همه جا هم نفوذ دارن . 🌸 تو کلانتری ها ، تو دانشگاه ها ... 🌸 و ما هم کاملاً مایوس و نامید شده بودیم 🌸 تا اینکه 🌸 سروکله دختر پوشیه پوش پیدا شد . 🌸 بعد از شروع مبارزه تون با قلیان سراها ، 🌸 ما که غرق نامیدی بودیم ، 🌸 دوباره امیدوار شدیم . 🌸 همون اوایل بود ؛ 🌸 که با دوستان جلسه ای گرفتیم ، 🌸 و نتیجه جلسه این شد ؛ 🌸 که از دختر پوشیه پوش ، 🌸 حمایت و حفاظت کنیم . 🌸 اما مشکل اینجا بود ؛ 🌸 که دختر پوشیه پوش رو نمی شناختیم 🌸 نه می دونستیم کی هست ؟! 🌸 نه می دونستیم چکاره است ؟! 🌸 نه از رفت و آمدنش خبر داشتیم ؟! 🌸 نه از اهدافش ، نه از کاراش ، 🌸 نه از عقاید و تفکراتش و... 🌸 تا اینکه یه روز ، خونه خواهرم بودم 🌸 که حرف از دختر پوشیه پوش شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 اگر آنگونه که حضرت زهرا علیهاالسلام ، 🌸 زندگی می کردند 🌸 و اگر آنگونه که حضرت زهرا ، 🌸 به زنان مسلمان سفارش کردند ، 🌸 رفتار کنیم ؛ 🌸 هم معنویت و آرامش در زندگی ، 🌸 بهتر و بیشتر می شود ، 🌸 هم آمار طلاق ها و جدایی کم می شود ، 🌸 و هم شیرینی و نشاط زندگی خانوادگی ، 🌸 فراتر از تصوّر خواهد شد . 💟 @ghairat
🇮🇷 ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﻤﻴﻖ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ ❤️ ﺯﻥ اول : 👈 ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﻭ خیلی ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ❤️ زن دوم : 👈 عزیزم این نگات دیوونم میکنه به خدا ❤️ ﺯﻥ سوم : چیه ها ؟ ﺑﻴﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭ ! 👈 ﺑﺎﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻨﻪ ﺍﺕ ﺍﻳﻨﺎ ﺑﻮﺩی ، ﭼﻴﺰ ﻳﺎﺩﺕ دادن ☺️😁😄 👈 شما از کدوم دسته اید ؟! 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و نهم 🌹 🌹 محمود به سمیه گفت : 🌸 وقتی حرف از دختر پوشیه پوش شد 🌸 بعضیا با اون مخالف بودند 🌸 بعضیا هم موافق . 🌸 که فعلا اینها مهم نیست . 🌸 خواهرم وقتی دید حرف از پوشیه است 🌸 به ما گفت : 🔮 چه جالب ؛ اتفاقا چند روز پیش ، 🔮 یکی از دخترای محله ، 🔮 یک پوشیه از من قرض گرفت . 🍎 سمیه با تعجب به محمودی گفت : 🌷 پس شما برادر خانم سعادتی هستید ؟ 🍎 محمودی گفت : 🌸 بله ! من برادر خانم محمودی ، 🌸 همسر حاج آقای سعادتی هستم . 🌸 حالا این بماند ... 🌸 اما توی اون مجلس ، 🌸 برای کسی مهم نبود که اون دختره کیه ؛ 🌸 که از خواهرم پوشیه گرفته 🌸 ولی برای من ، خیلی مهم بود . 🌸 به خاطر همین ؛ 🌸 خواهرم را تنها در آشپزخانه گیر آوردم 🌸 و از زیر زبانش کشیدم که اون دختره کیه 🌸 از فرداش ، شما رو تعقیب کردم . 🌸 آنقدر شما را تحت نظر گرفتم . 🌸 تا مطمئن شدم 🌸 که دختر پوشیه پوش ، خود شمائید . 🌸 سپس با سایر دوستان جلسه گرفتیم . 🌸 و تصمیم بر آن شد 🌸 که هر جا بروید و هر کاری بکنید ، 🌸 هم مراقبتون باشیم 🌸 و هم از کارهاتون عکس بگیریم . 🌸 وقتی با مواد فروشها ، در افتادید 🌸 و با تک تک آنها ، در گیر شدید ، 🌸 ما بعد از شما می آمدیم 🌸 صحنه را ترسناکتر می کردیم 🌸 و کاغذی روی سینه آنها می چسباندیم 🌸 و از آنها عکس می گرفتیم ، 🌸 و در اینترنت و فضای مجازی ، 🌸 پخش می کردیم . 🌸 تا ترس و وحشت ، 🌸 بین مواد فروشان زیاد شود . 👈 که الحمدلله همین هم شد . 🌸 به برکت دختر پوشیه پوش ، 🌸 که شما باشید 🌸 دوباره روحیه مبارزه ، در ما زنده شد . 🌸 اما نیاز به حمایت داشتیم 🌸 برای اینکه بتوانیم با این باند در بیافتیم 🌸 و قلیان سراها را جمع کنیم ، 🌸 و موادفروشها را ، به دست قانون بسپاریم 🌸 نیاز به حمایت کسی داشتیم 🌸 که از آنها قوی تر و گردن کلفت تر باشد . 🌸 به خاطر همین ؛ 🌸 سمت دفتر امام جمعه رفتیم . 🌸 و اسناد و مدارک فسادهای دانشگاه رو ، 👈 تقدیم امام جمعه کردیم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat