🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت اول 🍡
🌟 نازنین زهرا ، تنها دختر بابا محمد بود .
🌟 که در اوایل جنگ تحمیلی به دنیا آمد .
🌟 زندگی او سراسر درد و غم و غصه بود . 😔
🌟 تا سن شش سالگی ،
🌟 که بابا محمدش زنده بود ،
🌟 خیلی کم پدرش را می دید .
🌟 محمد ، بیشتر وقتها ، در جبهه بود .
🌟 ولی وقتی به مرخصی می آمد ،
🌟 همه وقتش را با زن و بچه اش می گذراند .
🌟 و در این مرخصی ،
🌟 نه با دوستانش قرار می گذاشت
🌟 نه در جلسه ای شرکت می کرد .
🌟 بابا محمد ، در طول دوره مرخصی ،
🌟 در خانه بیکار نمی ماند .
🌟 و کارهای مربوط به خانه را انجام می داد .
🌟 ظرف ها را می شست
🌟 گاهی لباس ها را هم می شست
🌟 آشپزخانه را تمیز می کرد
🌟 خانه را جارو می زد
🌟 گاهی غذا می پخت و...
🌟 و در همه کارهای خانه ،
👈 به همسرش کوثر ، کمک می کرد .
🌟 بابا محمد ،
🌟 بازی کردن در خانه را خیلی دوست داشت .
🌟 و خانه را با شوخی و بازی ،
🌟 پر از خنده و شادی می کرد .
🌟 به طوری که همسایه ها نیز ،
🌟 از صدای شادی آنها شاد می شدند .
🌟 محمد هر روز در وقت نماز ،
🌟 با همسرش کوثر و دخترش نازنین زهرا ،
🌟 برای نماز جماعت به مسجد می رفتند .
🌟 نازنین زهرا ، زبانی شیرینی داشت .
🌟 و بازیهایش ، با مزه و با نمک بود .
🌟 به طوری که همه اهل مسجد ،
🌟 عاشق او شده بودند .
🌟 نازنین زهرا ،
🌟 هر شب در بغل پدرش می خوابید
🌟 و به داستان های قشنگش گوش می داد .
🌟 و تا زمانی که بابا هست ،
🌟 سمت هیچکس دیگه ای نمی رفت
🌟 حتی سمت مامانش نمی رفت .
🌟 از باباش چیزهای زیادی یاد گرفت .
👈 مثل شعر ، نقاشی ، قرآن ، اذان ، نماز و...
🌟 اما نمی دانست که این مرخصی ،
👈 آخرین دیدار او با پدر بود ...
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat
📚 فهرست داستان های بلند خانوادگی
📚 در کانال غیرتی ها
📖 ۱. نیلوفر
https://eitaa.com/ghairat/3051
📖 ۲. ماشا
https://eitaa.com/ghairat/3174
📖 ۳. دختر پوشیه پوش
https://eitaa.com/amoomolla/5866
📖 ۴. سعید و پروفایل
https://eitaa.com/ghairat/3682
📖 ۵. صادق
https://eitaa.com/ghairat/3714
📖 ۶. نازنین زهرا
https://eitaa.com/ghairat/3758
📖 ۷. عشق نفوذی
https://eitaa.com/ghairat/3914
📖 ۸. شیطانواره
https://eitaa.com/ghairat/4133
📖 ۹. گاهی عشق گاهی نفرت
https://eitaa.com/ghairat/4812
📚 فهرست داستانهای کانال تربیت کودک
📚 بخش اول : قصه های کوتاه
📙 قصه گل رُز
https://eitaa.com/amoomolla/340
📗 قویترین مردم
https://eitaa.com/amoomolla/351
📔 پیمان یاری
https://eitaa.com/amoomolla/382
📘 قصه نی نی سنجابک
https://eitaa.com/amoomolla/395
📙 احسان خجالتی
https://eitaa.com/amoomolla/413
📒 بلال حبشی
https://eitaa.com/amoomolla/421
📗 جعفر طیار
https://eitaa.com/amoomolla/444
📕 مهربانی
https://eitaa.com/amoomolla/455
📙 اویس قرنی
https://eitaa.com/amoomolla/488
📔 خدا و آرزوها
https://eitaa.com/amoomolla/501
📗 جواد و اعتماد به نفس
https://eitaa.com/amoomolla/519
📒 جشن تکلیف
https://eitaa.com/amoomolla/545
📙 حضرت زهرا
https://eitaa.com/amoomolla/580
📘 پارمیدا
https://eitaa.com/amoomolla/589
📗 ابوذر غفاری
https://eitaa.com/amoomolla/644
📚 بخش دوم : داستانهای بلند و سریالی
📙 سفر فضایی و سیب جادویی
https://eitaa.com/amoomolla/629
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی
🌹 شوهرم خیلی مذهبیه
🌹 خیلی چشم پاک و با حیا و نجیبه
🌹 یه بار که خونه پدرم اینا مهمونی بود
🌹 ما هم دعوت بودیم .
🌹 شوهرم دم در ایستاد و گفت یا الله
🌹 تا خانما خودشونو جمع و جور کنن
🌹 بنده خدا اونقدر دم در گفت یالله
🌹 که آخرش بابام داد زد :
👈 بیا تو دیگه ، منم چادر سرمه 🤣 😄 🤣
💟 @ghairat
💍 جلسه خواستگاری را چگونه شروع کنم؟
💗 شما می توانید با بیانی رسمی و متین ،
💗 پس از احوال پرسی های معمول ،
💗 با یک بیوگرافی کامل از خود ،
👈 مثل ذکر نام و نام خانوادگی ، سن ،
👈 تحصیلات ، شغل خود ، شغل پدر و مادر
👈 و ... شروع کنید .
💗 و از طرف مقابل هم بخواهید
💗 همین کار را بکند
💗 و سپس آرام بحث را ،
💗 به سمت موضوعات اصلی بکشانید .
💟 @ghairat
#خواستگاری
💞 کد ۳۸۲ 💞
💍 #آقا #مطلق #دائم #خراسان
💍 #متولد ۷۴ #تحصیلات #حوزه
💍 استان #خراسان جنوبی ، شهرستان #قاینات
💍 #قد ۱۵۲ #وزن ۶۰ ، رنگ پوست : سبزه
💍 ۳ تا نامزد ناموفق داشتم
💍 از همه شهرها ، می پذیرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 کانال ازدواج دائم بانوان
💟 @arooos2
💞 کانال ازدواج دائم آقایان
💟 @daem_ezdewaj
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
💗 دوستت دارم ، مثل اذان
💗 مثل قطره های باران
💗 مثل دین مثل ایمان
💗 مثل جان مثل جانان
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت دوم 🍡
🌸 نازنین زهرا ،
🌸 چادر سفید و گلدارش را می پوشید
🌸 و کنار بابا محمدش می نشست
🌸 و نماز و قرآن می خواند .
🌸 از اینکه کنار پدرش بود ،
🌸 خیلی خوشحال و شاد و خندان بود .
🌟 اما بابا محمد ، باید دوباره به جبهه برگردد .
🌟 با خانمش هماهنگ کرد که اول صبح ،
🌟 قبل از اینکه نازنین زهرا بیدار شود ،
🌟 وسایلش را آماده کند تا از خانه خارج شود .
🌟 کوثر با گریه و غمگین ، تا صبح بیدار ماند .
🌟 و وسایل سفر را آماده کرد .
🌟 لباس جنگ محمد را اتو زد .
🌟 محمد نیز ساعت سه بیدار شد .
🌟 و نماز شب را ، مثل همیشه ،
🌟 با حالتی گریان خواند .
🌟 و در برابر خدا تضرع و زاری نمود .
🌟 و برای همه همسایه ها دعا کرد .
🌟 هنوز اذان صبح نگفته بود .
🌟 محمد ، خود را آماده رفتن کرد .
🌟 لباس رزمش را پوشید .
🌟 آرام به طرف حیاط خانه رفت .
🌟 با همسرش ، در حال خداحافظی بود ،
🌟 که ناگهان ،
🌟 نازنین زهرا از خواب بیدار شد .
🌟 بابا محمد را کنار خودش ندید .
🌟 به طرف جانمازی او رفت ،
🌟 اما باز او را پیدا نکرد .
🌟 سرآسیمه و ترسان ، دنبال پدرش می گشت
🌟 سپس با سرعت به سمت حیاط خانه رفت
🌟 وقتی پدرش را در حال رفتن دید ،
🌟 گریه کرد و به شلوارش چسبید .
🌟 و با التماس و خواهش و زاری ،
🌟 از او خواست که برگردد .
🌟 نازنین گریه می کرد و می گفت :
🌹 بابا تو رو خدا نرو ،
🌹 منو تنها نذار
🌹 تو که بری
🌹 دیگه کسی با من بازی نمی کنه
🌹 بابا من دوستت دارم
🌹 به خدا دیگه اذیتت نمی کنم
🌹 دیگه نمی گم موهامو شونه بزن
🌹 دیگه نمی گم برام چیزی بخر
🌹 بابا آفرین نرو
🌹 اگه منو دوست داری نرو
🌹 اگه بری به خدا ناراحت می شم
🌹 مثل دختر امام حسین
🌹 به خدا دق می کنم ، می میرم .
🌹 اگه بری دیگه کی نازم کنه ؟
🌹 کی منو می خندونه ؟
🌹 کی برام شعر می خونه ؟
🌹 کی منو مسجد می بره ؟
🌹 کی منو می ذاره رو شونه هاش؟....
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat
🇮🇷 ازدواج با فردی ،
🇮🇷 از فرهنگ و مذهبی متفاوت ،
🇮🇷 ممکن است
🇮🇷 چالشهایی منحصر به فرد ،
🇮🇷 به همراه داشته باشد ،
🇮🇷 اما در عین حال میتواند
🇮🇷 فرصتی مناسب برای رشد و بالندگی ،
🇮🇷 در زندگی طرفین فراهم آورد .
🇮🇷 فقط کافی است
🇮🇷 صبورانه اختلافاتتان را مدیریت کنید .
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 عشق من حساس است
🇮🇷 ممکن است شکننده باشد ،
🇮🇷 اما با تو ،
🇮🇷 محکم و استوار و همیشگی وجاودانه ،
🇮🇷 میماند .
🇮🇷 همسر عزیزم ، پس با افتخار می گویم
🇮🇷 تا ابد عاشقت می مونم .
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت سوم 🍡
🌟 محمد ، با چشمی گریان و پر از اشک ،
🌟 روی زانو نشست .
🌟 و دخترش را بغل کرد .
🌟 و با دستش ، موهایش را نوازش کرد .
🌟 و با چشمانی گریان به او گفت :
🌹 دختر گلم ، عزیز بابا ،
🌹 من که تنهات نمی ذارم
🌹 من همیشه باهاتم
🌹 من خیلی دوستت دارم
🌹 تو نفس منی ، تو عشق بابایی
🌹 منم بدون تو می میرم گلم .
🌹 دیگه حرفی از مُردن نزن جوجوی من
🌹 من همیشه پیشتم عزیزم .
🌟 کوثر و محمد ، در حیاط خانه نشستند
🌟 و به خاطر حرفهای نازنین زهرا ،
🌟 با هم گریه می کردند .
🌟 سپس محمد ، برای دخترش داستانی خواند
🌟 تا خوابش گرفت .
🌟 کوثر نیز ، آرام دخترش را ،
🌟 از بغل باباش گرفت .
🌟 و به محمد اشاره کرد تا برود .
🌟 محمد ، آرام بلند شد
🌟 همسرش را بوسید و از او خداحافظی کرد
🌟 کوثر نیز ، با چشمانی اشک آلود ،
🌟 برای محمد دست تکان داد .
🌟 محمد ، با غیرت تمام و به امر رهبرش ،
🌟 از ناموس و وطنش دفاع کرد .
🌟 ولی دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت
🌟 حتی جنازه اش مفقود شد .
🌟 و نازنینش را ،
🌟 با یک عالمه غم و غصه و تنهایی ،
🌟 به دست مردم سپرد و رفت .
🌟 بعدها فهمیدند
🌟 جنازه محمد به دست دشمن افتاد
🌟 و آن نامردها هم ، به جنازه اش رحم نکردند .
🌟 سرش را از تن جدا کردند
🌟 سینه اش را شکافتند
🌟 دل و جگرش را در آوردند
🌟 و او را زیر پا له کردند .
🍡 ادامه دارد 🍡
💟 @ghairat