📗 داستان کوتاه توبه
🥀 جوانی در بنی اسرائیل زندگی می کرد
🥀 که به ایمان و دیانت معروف بود
🥀 تا بیست سال ،
🥀 هیچ وقت از یاد خدا غافل نمی شد .
🥀 تا اینکه یک روز ،
🥀 به خاطر یک زن زیبا ،
🥀 فریب شیطان را خورد .
🥀 و به گناه آلوده شد .
🥀 کم کم از معنویت کناره گرفت
🥀 و به جای عبادت ،
🥀 به گناه مشغول شد .
🥀 خدای عزوجل را دوست داشت
🥀 اما نمی خواست گناه را ترک کند
🥀 خداوند در قلبش ،
🥀 هر روز کم رنگ تر می شد .
🥀 بعد از بیست سال ،
🥀 ناگهان نگاهش به آئینه افتاد
🥀 خود را دید که موهایش سفید شده
🥀 با خود گفت :
🌱 لذت های دنیا و گناهان ،
🌱 چقدر زود می گذرند .
🥀 از گذشته و گناهان خودش ،
🥀 بدش آمد ، شرمنده شد .
🥀 و از کرده های خود ، پشیمان گشت .
🥀 اشک در چشمانش حلقه زد
🥀 آهی از دل کشید و گفت :
🌱 خدایا !
🌱 بیست سال عبادت کردم
🌱 و بیست سال گناه کردم
🌱 اگر به سوی تو برگردم ،
🌱 آیا قبولم می کنی ؟
🥀 همه شب را گریه می کرد .
🥀 با ناراحتی خوابش برد .
🥀 خواب دید در داخل یک رود ،
🥀 در حال غسل کردن بود .
🥀 ناگهان صدائی شنید که می فرمود :
🕋 تا آن وقتی که ما را دوست داشتی
🕋 پس ما هم تو را دوست داشتیم .
🕋 زمانی که ما را ترک کردی ،
🕋 پس ما هم تو را ترک نمودیم ،
🕋 معصیت ما را کردی ،
🕋 گناه کردی
🕋 ما به تو مهلت دادیم .
🕋 و اگر باز هم به جانب ما برگری
🕋 حتما تو را قبول می کنیم .
🕋 و در آب توبه تو را غسل می دهیم .
🥀 ناگهان از خواب پرید
🥀 به آسمان نگاهی کرد و گفت :
🌱 خدایا توبه ، خدایا مرا ببخش
🌱 أَسْتَغفِرُ اللهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَيهِ
🥀 آن مرد توبه نمود
🥀 و دوباره یکی از بندگان خوب خدا شد
🕋 بازآ ، هر آنچه هستى بازآ
🕋 گر كافر و گبر و بت پرستى بازآ
🕋 اين درگه ما ، درگه ناميدى نيست
🕋 صدبار اگر توبه شكستى بازآ
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
🇮🇷 @ghairat
#داستان_کوتاه #توبه