eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
3هزار ویدیو
17 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amo_hamed چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹 🔥 دوتا از دختران دانشگاه ، 🔥 در حال فروش مواد مخدر بودند . 🔥 دختری به نام مرضیه ، 🔥 کنار آنها ایستاده ، 🔥 و از آنها خواهش می کرد ، 🔥 تا به او مواد بدهند . 🔥 اما چون مرضیه پول نداشت ، 🔥 چیزی به او نمی دادند . 🔥 مرضیه ، کیفش را باز کرد ؛ 🔥 و از درون آن ، گردنبند طلایی را ، 🔥 که یادگار مادرش بود ، در آورد و به آنها داد . 🔥 یکی از دختران مواد فروش ، 🔥 با دقت آن گردنبند را بررسی کرد 🔥 و به دوستش گفت : اصلِ اصله . 🔥 آن یکی دختره هم ، دست در جیبش کرد ، 🔥 تا پاکتی کوچک از مواد برای مرضیه در آورد . 🍎 که ناگهان ، دختری چادر پوش ، 🍎 که یک روبند و پوشیه ، 🍎 روی صورتش گذاشته بود ، 🍎 با تیپ مشکی سرتاسری ، نزدیک آنها شد . 🔥 دختران موادفروش ، از دیدن او جا خوردند 🔥 و به همدیگر گفتند : دختر پوشیه پوش 🔥 مرضیه نیز رویش را برگرداند تا آن را ببیند 🔥 به چشمان سبز و زیبای آن دخترک خیره شد . 🔥 و با بی حالی گفت : سمیه تویی ؟! 🍎 دختر پوشیه پوش ، دست راستش را ، 🍎 روی موادی که در دست مرضیه بود ،گذاشت 🍎 و مواد را از چنگ مرضیه درآورد . 🍎 و دست دیگرش را ، 🍎 روی گردنبند مرضیه گذاشت . 🍎 که در دست یکی از آن دختران مواد فروش بود 🍎 اما دختر مواد فروش ، 🍎 انگار نمی خواهد ، گردنبند را بدهد . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 دختر پوشیه پوش ، با عصبانیت ، 🍎 دستانش ( که در آن مواد بود ) را ، 🍎 مشت کرده 🍎 و به صورت آن دختر مواد فروش زد . 🍎 و گردنبند را از دستش ، در آورد . 🍎 دختره دومی نیز ، به سمیه حمله کرد . 🍎 اما سمیه دستانش را به سرعت ، 🍎 روی بازوی او گذاشت . 🍎 و با پا ، زیر پای او را خالی کرد . 🍎 و او را به زمین انداخت . 🍎 آن دوتا دختر مواد فروش ، 🍎 به سرعت از آنجا فرار کردند . 🍎 سمیه نیز دست مرضیه را گرفته ، 🍎 و با خود می کشاند . 🍎 مرضیه با سستی و بی حالی گفت : 🔥 من حالم خوش نیست 🔥 کجا منو می بری سمیه 🔥 ولم کن بذار برم 🍎 اما دختر پوشیه پوش ، 🍎 بی تفاوت به حرفهای مرضیه ، 🍎 محکم دست او را گرفته ، 🍎 و به طرف خروجی پارک می رفت . 🔥 ناگهان ؛ یک مرد درشت هیکل ، 🔥 جلوی سمیه ظاهر شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat