eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 داستان کوتاه شهید غیرت 🌹 جمعه ، ساعت نُه و نیم شب بود 🌹 آقا حمید خوش غیرت ، 🌹 دنبال دخترش آوا رفت . 🌹 آوا خانه رفیقش بود . 🌹 آقا حمید ، به فلکه سه گوش رسید 🌹 ناگهان متوجه می شود 🌹 که سه پسر اراذل اوباش ، 🌹 افتاده اند به جان دوتا دختر . 🌹 اراذل اوباش ، مزاحم دختران شدند 🌹 به دختران چنگ می اندازند 🌹 مچ دختران را ، 🌹 به زور می گیرند و می کشند 🌹 پسران اراذل ، 🌹 می خواهند دو دختر را ، 🌹 به زور داخل ماشین ببرند 🌹 اما دختران ، خود را عقب می کشند 🌹 و اراذل همچنان وحشیانه ، 🌹 دختران را می کشیدند . 🌹 آقا حمید ، از دیدن این صحنه ها ، 🌹 غیرتی می شود 🌹 و برای نجات دختران ، 🌹 به آن طرف خیابان می رود . 🌹 با خودش می گفت : 🌹 این دختران و هر دختری ، 🌹 مثل دختر من آوا هستند . 🌹 حتی اگر بی حجاب باشند . 🌹 همه دختران ایران و مسلمان ، 🌹 ناموس من هستند و برام مقدسند 🌹 حمید خوش غیرت ، 🌹 پا توی پیاده رو می گذارد . 🌹 اول به آرامی با اراذل حرف می زند 🌹 آنها را نصیحت می کند 🌹 اما انگار آنها ول کن نبودند ، 🌹 دختران هم از ترس اراذل ، 🌹 به خود می لرزیدند . 🌹 سپس حمید داد زد : 🌼 آنها را ول کنید چه کارشان دارید ؟!  🌼 مگر خودتان ناموس ندارید ؟! 🌹 ناگهان یکی از پسران اراذل ، 🌹 پیراهن سیاه خود را بالا می زند 🌹 و چاقویی را از کمرش بیرون می آورد 🌹 آقا حمید با غیرت ، 🌹 با لگد به طرف اراذل می رود 🌹 پسرک با چاقویش ، 🌹 به سینه آقا حمید می زند 🌹 پسر بدجنس دوم نیز ، 🌹 به پشت آقا حمید می رود . 🌹 حمید یک لگد دیگر ، 🌹 به پسر جلویی می زند . 🌹 و پسر دوم ، از عقب ، 🌹 چاقویش را ، تند تند ، 🌹 به پشت آقا حمید فرو می کند 🌹 پسر اول ، باز از جلو ، 🌹 چاقو را در سینه حمید می زند 🌹 پسر سوم هم ، 🌹 ایستاده است فقط نگاه می کند . 🌹 دختری که ماسک زده ، 🌹 می گوید او را نزنید . 🌹 چاقوها ، از جلو و عقب ، 🌹 توی بدن آقا حمید می روند . 🌹 حمید نمی تواند نفر عقب را بزند . 🌹 او را محاصره کرده بودند 🌹 حمید با دست خالی ، 🌹 گاهی لگد می زد و گاهی مشت . 🌹 و آن اراذل بدجنس ، 🌹 ناجوانمردانه ، 🌹 به حمید چاقو می زدند . 🌹 دو مرد رهگذر سر رسیدند . 🌹 اراذل اوباش ، 🌹 می ترسند و فرار می کنند 🌹 حمید دستش را ، 🌹 روی سینه اش می گذارد . 🌹 پیراهن حمید ، از جلو عقب ، 🌹 خونی شد . 🌹 خیلی درد می کشید . 🌹 از درد به خود می پیچید . 🌹 می خواهد ماشین بگیرد 🌹 تا به بیمارستان برود 🌹 اما گیج شده بود 🌹 همه جا برای او تیره و تار شده بود 🌹 یک موتوری می رسد . 🌹 حمید را که می بیند سوارش می کند . 🌹 پیراهن حمید ، پرخون تر شده بود . 🌹 موتور سوار ، بیشتر گاز می دهد 🌹 سر چهار راه دادگستری ، 🌹 یک نفر سرش را ، 🌹 از ماشین بیرون می آورد 🌹 و به موتورسوار می گوید : 🌼 آقا این دوستت تلوتلو میخورد . 🌹 موتورسوار ، می خواست 🌹 حمید را درست کند 🌹 اما ناگهان ، 🌹 حمید روی آسفالت می افتد 🌹 ترافیک می شود . 🌹 مردم او را دوره می کنند . 🌹 اما حمید به سختی نفس می کشید 🌹 دخترش آوا ، از بازی خسته شده بود 🌹 نشسته است و ثانیه می شمارد 🌹 تا پدرش حمید زود بیاید 🌹 و او را به خانه ببرد 🌹 اما از بابا حمید خبری نیست . 🌹 آوا شماره خانه را می‌ گیرد 🌹 و با مامان می گوید : 🌼 مامان جون ! چرا بابا نیومده ؟! 🌹 یک نفر زنگ می زند به ۱۱۵ 🌹 اورژانس به چهارراه آمد 🌹 اما حمید ، توی کما رفته بود . 🌹 آوا و مادرش ، نگران حمید شدند . 🌹 ساعت یازده شب ، 🌹 از فرمانداری ، 🌹 به همسر حمید ، زنگ می زنند 🌹 و با لحنی ناراحت می گویند : 🌼 آقای شما با کسی خصومت دارد ؟ 🌹 همسر حمید می گوید : 🌼 نه چرا می پرسید ؟ 🌼 یعنی دوباره به خاطر امر به معروف 🌼 کاری کرده ؟ 🌹 گفتند : 🌼 متاسفانه آقا حمید شهید شده . 🌹 چند روز بعد ، 🌹 آوا به مادرش گفت : 🌼 مامان ! بابا کجاست ؟! 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla