eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
در این روزها ، که هر کسی به نوعی ، از فضایل امام علی علیه السلام می نویسد بنده هم می خواهم از همسرداری ، و فرزند داری ایشان بگویم . در آن زمان که وسایل آرامش و آسایش مردم ، خیلی خیلی ضعیف بود و فقر و نداری و قتل شیعیان و سادات ، آنها را تهدید می کرد امام علی علیه السلام ، بعد از شهادت همسر اولشان ، حضرت زهرا ، چهار زن دائم گرفتند . و چندین کنیز ، در اختیار داشتند . و بیش از ۱۵ تا فرزند تنی و ناتنی تربیت کردند . اما در زمان ما ، متاسفانه بعضی از پسران ، از زیر بار مسئولیت در رفته ، و به دلایل غیر منطقی ، ازدواج نمی کنند . و یا نمی خواهند بچه دار شوند . 😔 🔮 @ghairat
قابل توجه عزیزانی که می خوان به ما عیدی بدن شماره حساب بدم ؟! شماره کارت بدم ؟! شماره تلفن بدم ؟! شماره کفش بدم ؟! کدومو بدم ؟!
💞 کد ۲۲۳ 💞 💍 💍 💍 💍 💍 ۵۳ 💍 ۱۶۰ ۶۸ 💍 یکبار عقد کردم و قبل از عروسی جدا شدم 💍 دوست دارم همسرم و باشد 💍 💍 و حداقل های زندگی رو داشته باشد 💍 قد بلند باشد و سن مهم نیست . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال ازدواج دائم بانوان 💟 @arooos2 💞 کانال ازدواج دائم آقایان 💟 @daem_ezdewaj
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت دوم 🌟 در سن نه سالگی ، 🌟 نماز و روزه من کامل بود . 🌟 و حتی عموی بزرگم به من ، 🌟 لقب ملا داده بود . 🌟 بی بی زهرا هم ، خیلی مرا دوست داشت 🌟 به خاطر اینکه من از نظر اخلاقی ، 🌟 و شخصیتی و برخورد با مردم ، 🌟 بسیار شبیه پدرم بودم . 🌟 من برخلاف بقیه هم سالانم ، 🌟 خیلی حرف گوش کن بودم . 🌟 یک روز همین بی بی ، به خواهرش گفت : 🌹 حمید رو نگاه کن ، 🌹 اگر روزی هزار بار ، 🌹 برای کاری بفرستمش جاهای متفاوت ، 🌹 فورا و بدون نق زدن میره و میاد . 🌟 پدربزرگم در کشور کویت کار می کرد . 🌟 هر چند ماه یک بار به ایران می آمد ، 🌟 و هر بار با کلی هدیه و سوغاتی ... 🌟 از انواع پارچه و پیراهن و ساعت و... 👈 تا اسباب بازی و چیزای دیگه 🌟 برای همه فامیل ( دور و نزدیک ، کوچک و بزرگ) 🌟 سوغاتی می آورد . 🌟 پدر بزرگم خیلی دست و دلباز بود . 🌟 و به همه کسانی که متأهل و بیکار بودند ، 🌟 کمک مالی و بلاعوض می کرد . 👈 چه فامیل باشند چه دوست چه غریبه ... 🌟 پدربزرگم ، کارهای خیر ، زیاد می کرد 🌟 به عده ای ماشین می داد ، 🌟 عده ای را ، خانه دار کرد 🌟 اسباب ازدواج جوانان را ، فراهم می کرد 🌟 به عده ای دیگه هم پول هدیه می داد . 🌟 و خدا را شکر ، دعای بسیاری از مردم ، 🌟 که توسط پدرم یا پدر بزرگم یاری شدند ، 🌟 موجب برکات زیادی در زندگیمان شده بود . 🌟 ما در این شهر کوچک ( یعنی سوسنگرد ) ، 🌟 زندگی خوب و صمیمانه ای داشتیم . 🌟 با برادرانم ، با بچه های فامیل ، 🌟 و حتی با همسایه ها ، خوش بودیم . 🌟 و با شادی و لذت زندگی می کردیم . 🌟 درس خواندن ، نمره آوردن ، 🌟 و فعالیت های ما ، بر اساس رقابت بود . 🌟 همواره تلاش می کردیم 🌟 تا در امتحانات و نمره معدل ، 🌟 از همدیگر سبقت بگیریم . 🌟 اگر در امتحانات قبول می شدیم ، 🌟 شادی می کردیم ، شیرینی پخش می کردیم . 🌟 و کارنامه خود را به همدیگر نشان می دادیم. 🌟 شادی و امید و انگیزه و و خوشی های ما ، 🌟 در سوسنگرد ، بیشتر بود . 🌟 اما با کوچ کردن از آنجا ، 🌟 کم کم همه آن خوشی ها ، رو به زوال رفت . 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat
☀️ یکی از عوامل آرامش ، 👈 منتظر امام زمان بودن است . ☀️ در اوج مشکلات و سختی ها و ناملایمات ، ☀️ وقتی بدانی با آمدن امام زمان ، ☀️ همه آنها به آسانی حل می شوند ☀️ دیگر هیچ غم و غصه ای به دل راه نمیدی 💟 @ghairat
🌹 همانطور که امید به فرارسیدن صبح ، 🌹 و آشکار شدن روشنایی روز ، 🌹 ترس و وحشت ما را از تاریکی شب ، 🌹 کم می کند 🌹 اعتقاد به ظهور امام زمان نیز ، 🌹 به ما صبر می دهد 🌹 تا در برابر مشکلات ، مقاوم باشیم . 💟 @ghairat
❇️ . ✅ کیست ؟! اُم ایمن ، از زنان پرهیزکار و خدمتکار حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود . پیامبر به ‏او ، لقب " مادر " داده بود . و در مورد ایشان فرمودند : ام ایمن ، باقی‏مانده‏ ای از خاندان من است ، وی همواره در کنار زنان مجاهد ، در جبهه جنگ ، به مداوای مجروحان می‏ پرداخت . ام ایمن ، از شیفتگان خاندان امامت بود که در ماجرای فدک ، حضرت زهرا سلام الله علیها ، او را ، به ‏عنوان شاهد معرفی کرد ، وی پنج یا شش ماه پس از پیامبر ، از دنیا رفت . 💟 @ghairat
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 آرامبخش ترین آهنگ ، تقدیم شما 🌸 آهنگ حس غریب ، 🌸 با صدای علی لهراسبی 🌸 و دکلمه آقاسی 💟 @ghairat
💞 کد ۴۹۰ 💞 💍 💍 💍 💍 ۱۳۸۳ 💍 💍 فقط از شهر خودم می پذیرم 💍 در حال تحصیل 💍 ۱۷۰ ۵۲ 💍 رنگ پوست : گندمی 💍 آدم مهربونی هستم ، ازخیانت متنفرم 💍 دلسوز ، اهل مسافرت ، و اهل حجاب 💍 و اهل انجام واجبات هستم 💍 اصلا اهل ناراحتی نیستم ، فرد شادی هستم 💍 و به همه چیز خوش بینانه نگاه میکنم . 💍 از دروغ و غیبت متنفرم 💍 توقعم ازهمسرم : با ایمان باشه 💍 و اهل دروغ و خیانت نباشه ، صبور باشه 💍 باحجاب من هم مشکل نداشته باشه . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال ازدواج دائم بانوان 💟 @arooos2 💞 کانال ازدواج دائم آقایان 💟 @daem_ezdewaj
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت دوم 🌟 در سن نه سالگی ، 🌟 نماز و روزه من کامل بود . 🌟 و حتی
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت سوم 🌟 از آرزوهای پدربزرگم ، 🌟 این بود که بچه ها و نوه هایش ، زیاد شوند 🌟 به خاطر همین ، دوتا زن گرفت 🌟 و از آنها صاحب چهار پسر و هفت دختر شد 🌟 و چهار بچه دیگر که در کودکی فوت کردند . 🌟 او همیشه به پسران و دخترانش نیز ، 🌟 توصیه می کرد تا زیاد بچه بیاورند . 🌟 و اینکه خانه های خود را ، 🌟 خیلی دور از هم نگیرید . 🌟 به خاطر همین ، 🌟 او چند زمین و خانه ، کنار هم خرید 🌟 و آنها را برای بچه هایش ، 🌟 و دو همسرش ساخت . 🌟 و یک تکه از زمین را ، 🌟 به حسینیه اختصاص داد . 🌟 تا هر ساله در ایام محرم ، 🌟 در آن حسینیه ، مجلس عزاداری برپا شود . 🌟 جمعیتی که برای عزاداری 🌟 در آن شرکت می کردند ، خوب بود . 🌟 و در روز عاشورا به عزاداران ، 🌟 نهار داده می شد . 🌟 متصدی امور حسینیه ، پدرم بود ‌. 🌟 به طور خیلی ناگهانی ، پدر بزرگم بیمار شد . 🌟 و دیگر نمی توانست به کویت سفر کند . 🌟 فلذا بازنشسته و خانه نشین شد . 🌟 سر و صدای بچه ها ، اذیتش می کرد . 🌟 دیگر حال و حوصله و اعصاب نداشت . 🌟 به خاطر همین پدرم تلاش می کرد 🌟 تا پدربزرگم ، در آرامش استراحت کند . 🌟 اما از آنجایی که ما پنچ تا برادر بودیم 🌟 عموی بزرگم ، پنج دختر و یک پسر داشت 🌟 عمو صمدم ، سه پسر و دو دختر داشت 🌟 و خود پدربزرگم نیز ، 🌟 دو فرزند هم سن و سال ما داشت . 🌟 که آن زمان ، به دلیل سن کمشان ، 🌟 آنها را به عنوان عمو و عمه قبول نداشتیم . 🌟 به خاطر این شلوغی و بیماری پدربزرگ ، 🌟 بابام تصمیم گرفت 🌟 بدون اینکه پدر بزرگ بفهمد ، 🌟 از این خانه کوچ کند . 🌟 مرداد ماه سال ۱۳۷۶ ساعت ۴ صبح ، 🌟 در حالی که همه خواب بودیم 🌟 پدر به آرامی ما را بیدار کرد و گفت : 🌹 هر کدام توشک و پتوی خودش رو برداره 🌹 و سوار مینی بوس بشه 🌟 منم رفتم 🌟 ولی دیگه چیزی نفهمیدم 🌟 تا اینکه پدر ، بیدارمان کرد و گفت : 🌹 اینجا خونه جدید ماست . 🌹 اینجا اهوازه برید پایین . 🌟 همان لحظه احساس غریبی کردم . 🌟 آمدن به اهواز را دوست داشتم . 🌟 و از بزرگترین آرزوهای من بود 🌟 ولی سکونت را در آنجا دوست نداشتم . 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat