eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 دوستان خوبم ! 🌸 در هر روز ، 👈 زمانی را به دعا اختصاص دهید . 🌸 دعا ، دفع کننده بلاست . 🌸 دعا ، سلاح انبیاست . 🌸 دعا ، بهر هر قلبی ، شفاست . 👈 از برکات دعا ، غافل نشوید . 💟 @ghairat
💞 اگر به هر دلیلی ، 💞 شوهرتان ، زن دوم گرفت ؛ 💞 نباید خود را ببازید . 💞 آرامش خود را حفظ کرده 💞 و عاشق تر از قبل ، به زندگی ادامه دهید . 💞 و هرگز به فکر طلاق و فرار و قهر نباشید . 💞 اگر هم تصمیم گرفتید طلاق بگیرید ، 💞 اول به این فکر کنید 💞 که شما هم به جمع ۶ میلیونی زنان مطلقه ، 💞 می پیوندید . 💞 که احتمال ازدواج مجدد شما ، 💞 شاید کمتر از ۵ در صد است . 💟 @ghairat
🔮 آقای عزیز ! 🔮 زن دوم گرفتن ، مسئولیت است . 🔮 اداره کردن یک خانواده سخت است 🔮 چه برسه به دو خانواده ... 🔮 پس اگر نمی توانی ، 🔮 یا از نظر مدیریت و بحث مالی ، 🔮 ضعیف هستی ، 🔮 پس خودت را به دردسر نینداز 🔮 و همان زندگی اولت را حفظ کن . 💟 @ghairat
💞 کد ۲۲۵ 💞 💍 💍 💍 💍 💍 ۷۹ 💍 💍 ۱۶۸ ۵۵ 💍 چادری 💍 آقایی که می خوام فقط مشهدی باشن 💍 دوس دارم با خدا باشه باشه 💍 اهل رعایت حلال و حرام باشه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال ازدواج دائم بانوان 💟 @arooos2 💞 کانال ازدواج دائم آقایان 💟 @daem_ezdewaj
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت سوم 🌟 از آرزوهای پدربزرگم ، 🌟 این بود که بچه ها و نوه هایش
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت چهارم 🌟 پدرم از قبل ، بدون اینکه کسی بفهمد 🌟 خانه ای در اهواز ، اجاره کرده بود . 🌟 انگار قصد داشت تا زندگی خود را ، 🌟 از نو بسازد . 🌟 ماندن در خانه ای خالی از امکانات ، 🌟 بدون یخچال و کولر و پنکه و تلویزیون و.... 🌟 گذشتن از آن همه ناز و نعمت ، 🌟 برای همه ما ، خیلی سخت بود . 🌟 تابستان بود و هوا خیلی گرم بود . 🌟 خانه ، پر از پشه کور بود . 🌟 ما تا مدتها ، شبها در حیاط خانه ، 🌟 بدون حتی یک پنکه سر می کردیم . 🌟 به حدی که گاهی گرمازده می شدیم 🌟 و یا شب تا صبح ، 🌟 به خاطر خارش پشه کورها ، 🌟 خوابمان خراب می شد . 🌟 تا اینکه مدتها گذشت و پدرم ، 🌟 خرد خرد و آرام آرام ، 🌟 برای خانه ، وسایل خرید . 🌟 پدرم ، والدینش را خیلی دوست داشت 🌟 و احترام زیادی برایشان قائل بود . 🌟 هر هفته پنج شنبه و جمعه ، 🌟 برای دیدن آنها به سوسنگرد می رفت . 🌟 اوایل که کوچ کردیم 🌟 پدربزرگ از دست بابام ناراحت شد 🌟 ولی بابام ، آنقدر رفت و آمد 🌟 و آنقدر معذرت خواهی و محبت کرد 🌟 تا توانست او را راضی کند . 🌟 پدربزرگ ، مینی بوس را از بابام گرفت 🌟 و به عموی دومم داد 🌟 و برای پدرم پیکان خرید . 🌟 و بعد از مدتی به بابام کمک کرد 🌟 تا خانه ای بخرد . 🌟 در اهواز ، 🌟 غریبی و بی کسی را لمس کردم . 🌟 احساس کردم یک دفعه تنها شدم . 🌟 روز به روز ، منزوی تر می شدم . 🌟 درسم اُفت کرد . 🌟 کلاس اول تا چهارم را ، 🌟 با معدل بیست قبول می شدم 🌟 اما کلاس پنجم با سه تا تجدیدی ... 🌟 دیگه نه شوری نه نشاطی نه آرامش نه هیجانی 🌟 و نه رقابتی برای درس خواندن داشتم 🌟 و نه کسی بود تا با محبتش ، 🌟 تشویق و انگیزه ای برای درس خواندن ، 🌟 به من بدهد . 🌟 هر روز از اطرافیانم ، 🌟 به خصوص از پدر و مادرم ، دورتر می شدم 🌟 نه حال بیرون رفتن از خانه داشتم 🌟 نه حال شونه کردن موهامو داشتم 🌟 نه حال معاشرت با فامیل ... 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat
💞 کد ۲۲۷ 💞 💍 💍 💍 💍 💍 ۷۱ 💍 ۱۶۲ تقریبا ۷۴ 💍 دارای مدرک سطح ۲ 💍 از شهرهایی ک تاحدودی ب شهر خودم نزدیک باشن مثل ...‌ می پذیرم‌ .‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 کانال ازدواج دائم بانوان 💟 @arooos2 💞 کانال ازدواج دائم آقایان 💟 @daem_ezdewaj
😍 زنه شوهرش رو می بره دکتر... 😍 دکتر به زنه می گه : 🌸 خانم نباید هیچ استرسی به شوهرتون وارد بشه 🌸 باید خوب غذا بخوره ، 🌸 هر چی که می خواد ، باید براش فراهم بشه 🌸 و برای یک سال هیچ بحث و دعوایی سر هیچ موضوعی حتی سر طلا 💍 و ماشین 🚘 و خونه🏡 هم نباید باهاش داشته باشین . 😍 توی راه برگشت مرده می پرسه : 👈 عزیزم دکتر چی گفت ؟ 😍 زنه می گه : 🔮 هیچی عزیزم ! 🔮 گفت : تو هیچ شانسی برای زنده موندن نداری 😂😂😂 💟 @ghairat
💞 سوال متقاضیان ازدواج : 👈 نحوه معرفی برای ازدواج چگونه است ؟! 💞 پاسخ : 💗 هم خانمها و هم آقایان ، 💗 بعد از تکمیل ثبت نام و احرازهویت وصداقت 💗 باید فرم های موجود در کانال را ببینند 💗 و به ما بگویند که فلان کد را پسند کردیم . 💗 ما نیز با همان کد ، هماهنگ می کنیم 💗 ایشان هم ، فرم متقاضی را مطالعه می کند 💗 اگر پسند کرد ، درخواست معرفی میدهد 💗 و آیدی طرفین را ، به دو طرف می دهیم . 💟 @ghairat
☀️ پدر و مادر عروس و داماد ، ☀️ باید تمام تلاش خود را بکنند ☀️ تا در هنگام دعوا یا قهر زوجین ، ☀️ آن معضل ، توسط داورانی از بستگان ، ☀️ حل و فصل شود . ☀️ و نگذارند کار به دادگاه برسد . 🌟 چون داوران محاکمه قضایی ، 🌟 غالبا بی تفاوتند ؛ 🌟 زن و شوهر چه آشتی کنند ، 🌟 چه طلاق بگیرند ؛ 🌟 براشون مهم نیست . 🌟 اما برای داوران فامیلی و بستگان ، 🌟 آشتی یا جدایی زوجین ، 🌟 خیلی مهم است ؛ 🌟 چون از بستگان آنها هستند ، 🌟 و نهایت کوشش خود را می کنند ، 🌟 تا صلح و صمیمیت ، 🌟 میان آنها برقرار شود . 💟 @ghairat
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت پنجم 🌟 ما برادرها ، با تلویزیون و فیلم و کارتون ، 🌟 انس گرفته بودیم . 🌟 همه زندگی و پدر و مادر ما ، 🌟 همین تلویزیون بود . 🌟 همیشه سر تلویزیون دعوا بود . 🌟 یکی کارتون می خواست یکی فیلم ، 🌟 یکی فوتبال ... 🌟 واقعا معتاد تلویزیون شده بودیم 🌟 و همدمی غیر از آن نداشتیم . 🌟 من عاشق فیلم های هندی شده بودم . 🌟 چون غمناک و گریه آورند 🌟 گاهی در روز ، 🌟 سه چهارتا فیلم هندی می دیدم. 🌟 آنقدر فیلم هندی می دیدم ، 🌟 که تا به خودم آمدم 🌟 دیدم نحوه لباس پوشیدنم ، نوع راه رفتنم 🌟 و حتی نوع حرف زدنم نیز ، 🌟 مثل فیلمای هندی شده بود . 🌟 تا اینکه پدر بزرگم مریض شد . 🌟 و گاهی حالش وخیم تر می شد . 🌟 پدرم ، او را ، به خانه ما آورد . 🌟 و تنها تلویزیون خانه ما ، مال او شد . 🌟 به خاطر همین ؛ 🌟 گاهی بهانه تلویزیون را می گرفتیم 🌟 یعنی واقعا دلتنگ آن می شدیم . 🌟 و گاهی پیش پدربزرگ ، 🌟 سر تلویزیون دعوا می کردیم 🌟 و به جان هم می افتادیم . 🌟 تا اینکه پدر ، یک تلویزیون دیگر خرید . 🌟 و آنرا در اتاقی دیگر گذاشت ، 🌟 تا مزاحم پدربزرگ نشویم . 🌟 دوره دبیرستانم که تمام شد ، 🌟 از درس خواندن بدون علاقه و انگیزه ، 🌟 راحت شدم و احساس آزادی کردم . 🌟 و حتی علاقه ای به دانشگاه رفتن نداشتم . 🌟 مثل دخترا ، در خانه می نشستم 🌟 و در کار خانه ، به مادرم کمک می کردم . 🌟 نه اهل رفیق بازی بودم نه اهل گشت و گذار . 🌟 بعد از سالها دوری از اجتماع ، 🌟 توسط داداشم به تاکسی سرویس ، 🌟 برای کار منشی گری ، معرفی شدم . 🌟 واین امر ، سبب شکستن حصر خانگی من شد 🌟 بعد از این کار ، 🌟 به کار بیرون از خانه عادت کردم . 🌟 بعد از منشی گری ، 🌟 با دفتر نیازمندی ها کار کردم 🌟 هر روز چند ساعت راه می رفتم 🌟 و نیازمندی ها را به مغازه ها می دادم 🌟 بعد از آن به عنوان تایپیست ، 🌟 در یک شرکت تایپ ، مشغول به کار شدم . 🌟 اما آن شرکت مال یک آدم پولدار بود 🌟 که تحت پوشش تایپ و خدمات کامپیوتری ، 🌟 فاحشه خانه ای برای دختران ساده لوح ، 🌟 درست کرده بود . 🌟 به خاطر همین از آنجا بیرون زدم . 🌟 بعد از آن ، 🌟 در مغازه لباس فروشی خاله بابام ، 🌟 مشغول به کار شدم 🌟 بعد از مدتی ، آن مغازه بسته شد 🌟 و نزد پسرانش ، در فلافل فروشی ، 🌟 مشغول شدم ‌. 🌟 بعد از این کار ، پیش فرزند دیگرش ، 🌟 در آبادان ، در مغازه میوه فروشی اش ، 🌟 مشغول به کار شدم . 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat