eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 از کلمات آزاردهنده استفاده نکنید 🌷 ☀️ وقتی با همسرتان به گفتگو می‌نشینید ☀️ تا اختلاف‌تان را بررسی و حل کنید ☀️ از کلمات و عبارت‌های نامناسب و زشت ☀️ برای خطاب کردن او استفاده نکنید ☀️ و او را نرنجانید . ☀️ و همچنین از دروغ و تهمت بپرهیزید ☀️ بهتر است جمله‌هایی که استفاده می‌کنید ☀️ ساده و قابل فهم باشد . ☀️ مثلا می‌توانید بگویید : 🌷 وقتی به خانه برمی‌گردی ؛ 🌷 و به من بی‌اعتنایی می‌کنی ؛ 🌷 من احساس تنهایی می‌کنم . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیست و یکم 🌟 💞 من با ترس و دلهره ، 💞 به سمت بیمارستان رفتم . 💞 وقتی رسیدم از انفجار ماشین سوال کردم 💞 گفتند چندتا از طلبه ها شهید شدند . 💞 خانواده های آنها را دیدم 💞 که در حال گریه و زاری بودند 💞 ترسم بیشتر شد . 💞 پاهایم سنگین شدند 💞 و قدرت حرکت کردن نداشتم 💞 دیوانه وار ، به دنبال آقا احمد می گشتم . 💞 گفتند احمد و دوستش ، مجروح شدند 💞 رفتم بالای سرش ، هق هق گریه کردم 💞 احمد با شوخی گفت : 🌟 چیه خانم ، ناراحتی که شهید نشدم ؟ 💞 با گریه گفتم : 🕋 الهی قربونت برم 🕋 من بدون تو می میرم 🕋 خدا منو ببخشه 🕋 که این همه براتون دردسر درست کردم 💞 احمد با مهربانی گفت : 🌟 این حرفو نزن عشقم 🌟 تو داری به وظیفه ات عمل می کنی 🌟 تو داری به خاطر مردم ، این همه اذیت میشی 🌟 به خاطر حفظ عفت ناموس ما ، تهدید شدی 🌟 ای کاش همه زنان ایران ، قدر تو رو بدونن 🌟 به نظر من عزیزم 🌟 تو یک زن واقعی و بی ادعا هستی 🌟 کاری ندارم کی بودی و چی بودی 🌟 من الآن تو رو می بینم که بی نظیری 💞 دوست احمد گفت : 🍎 آبجی سلام 💞 من چادرم را درست کردم و گفتم : 🕋 سلام آقای صابری 🕋 شرمنده که به خاطر من ، تو دردسر افتادین 💞 دوست احمد لبخندی زد و گفت : 🍎 دشمنت شرمنده باشه 🍎 اصلاح طلبا ، باید شرمنده باشن نه شما 🍎 این حزب فاسد ، مملکت مارو به لجن کشوند 🍎 و کسی نیست که جلوشون رو بگیره 🍎 ماشالله شما ، خیلی دل نترسی داری 🍎 که باهاشون در افتادی . 🍎 ولی خودمونیم ها 🍎 فکر کنم نبرد عادلانه ای میشه 🍎 یک دولت و حزب و مجلس اصلاح طلب ، 🍎 همه علیه یک موسسه زنانه . 🍎 خیلی جالبه ، نه ... 💞 احمد گفت : 🌟 بله خب چه چنگی شود 🌟 راستی نیلوی من ! 🌟 یادته می خواستی بدونی 🌟 که چرا شرط ازدواجمون رو ، 🌟 فقط رفتن به حوزه گذاشتم ؟ 💞 با کنجکاوی گفتم : 🕋 آره هنوزم می خوام بدونم 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🇮🇷 برای اینکه بتوانید زنی که قهر کرده را ، 🇮🇷 مجددا به خانه و زندگی بازگردانید ؛ 🇮🇷 ابتدا لازم است ؛ 🇮🇷 دلیل قهر و ناراحتی او را درک کنید ؛ 🇮🇷 سپس برای برگرداندن او ، 🇮🇷 صبر و قاطعیت داشته باشید ؛ 🇮🇷 اما زندگیتان را متوقف نکنید . 🇮🇷 و امیدوارانه زندگی کنید . 🇮🇷 تصمیم بگیرید 🇮🇷 عادت های نادرست را تغییر دهید 🇮🇷 و راهکاری برای مصالحه و سازگاری ، 🇮🇷 پیدا کنید . @ghairat
🌷 طنز بی غیرت 🌷 🇮🇷 یه روز آقای بی غیرت با پدر و مادرش ، 🇮🇷 به خواستگاری رفتند . 🇮🇷 بابای دختره گفت : ☀️ تحقیق و از خودت شروع می کنم پسر . ☀️ خودت بگو چه جور آدمی هستی؟ 🇮🇷 ناگهان پدرش گفت : میگم از همسایه ها بپرسی خیلی بهتره ، این حتی یه روده ی راست ، تو شیکمش نیست . 🇮🇷 هیچی دیگه 🇮🇷 داماد و خانوادش ، پرت شدن بیرون 😂 💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیست و دوم 🌟 💞 احمد گفت : 🌟 وقتی با فاطمه قرار گذاشتیم 🌟 که زن دوم بگیرم حقیقتا می ترسیدم 🌟 زن دوم یعنی مسئولیت بیشتر 🌟 از اونطرف هم زن اولم خیلی راضی بودم 🌟 و خیلی هم باهم خوشبخت بودیم . 🌟 اما ورود یک غریبه ، 🌟 آن هم با اعتقادات و فرهنگ متفاوت ، 🌟 ممکن بود ، سبب اختلافات زیادی بشه 🌟 و اونوقت ، آرامش از خونه مون پر می کشید 🌟 پس لازم بود اول فرهنگ و اعتقاداتمون ، 🌟 در سطحی نزدیک به هم قرار بگیره 🌟 و از اون جایی که بهترین فرهنگ و اعتقادات 🌟 در حوزه علمیه پیدا میشه 🌟 به خاطر همین شرط کردم که حوزه بری 🌟 و الآن خداییش خیلی خوشحالم 🌟 که شما از من ، 🌟 مومن تر و متدین تر شدی . 💞 من از این حرف احمد خجالت کشیدم 💞 سرم را پایین انداختم و گفتم : 🕋 نفرمائید آقا ، 🕋 من هر چی دارم ، از شما دارم 💞 یک هفته بعد ، حال احمد خوب شد . 💞 اما ترس از دست دادنش ، 💞 داشت نابودم می کرد 💞 مدام به تهدیدها فکر می کردم 💞 انفجار ماشین احمد و شهادت دوستانش ، 💞 کابوس شبم شده بود . 💞 فکر از دست دادن احمد و فاطمه ، 💞 مرا از رفتن به موسسه ، منع می کرد . 💞 دخترای موسسه ، هر روز پیش من می آمدند 💞 و از من خواهش می کردند 💞 تا به موسسه برگردم . 💞 فاطمه هم اصرار داشت ، 💞 تا کار موسسه را ادامه بدهم . 💞 اما من دیگه نمی توانستم 💞 ترس ، همه وجودم را گرفته بود 💞 یک روز نازنین ، تنها به خانه ما آمد 💞 بعد از اینکه کلی گریه کرد ، گفت : 🍎 نیلوفر خانوم 🍎 شما بودین که به ما دخترا ، 🍎 شخصیت دادید . 🍎 به ما عزت و احترام دادید . 🍎 شما به ما یاد دادین که ما انسانیم . 👈 نه صرف زن 👈 نه وسیله ارضاع جنسی مردان هوس باز 👈 نه عروسک خیمه شب بازی 👈 نه ابزار و وسیله ای برای شهوت 🍎 شما به ما ، 🍎 راه و رسم زندگی رو آموختید . 🍎 ما قبل از شما ، 🍎 فقط از بُعد جنسی ، 🍎 به زندگی نگاه می کردیم 🍎 اما شما به ما یاد دادید ؛ 🍎 که از تمام ابعاد شخصیتی خودمون ، 🍎 استفاده کنیم . 🍎 نیلوفر خانم ! 🍎 هنوز خیلیا مثل ما هستن 🍎 که به شما نیاز دارن 🍎 خواهش می کنم 🍎 دست اونارو هم بگیرین . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
⚜ یکی از عوامل اختلاف در خانواده ، 👈 اصرار بر تغییر یا ترک شغل همسر است . ⚜ اگر شغل شوهرتان ، حلال باشد ؛ ⚜ و مشکل شرعی نداشته باشد ؛ 👈 نباید با شغل او ، مخالفت کنید . ⚜ اگر تنها به دلیل چشم و هم چشمی ، ⚜ و یا کسب ثروت و درآمد بیشتر ، ⚜ با شغل او مخالف هستید ، این را بدانید ⚜ که داشتن شغل مورد علاقه ، ⚜ و کسب روزی حلال ولو اندک ، ⚜ تا ۸۰ درصد ، آرامش و امید به زندگی را ، ⚜ در مردان ، افزایش می دهد . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیست و سوم 🌟 💞 با نازنین مشغول صحبت بودم 💞 که ناگهان فاطمه با ویلچرش وارد شد 💞 نازنین ، حرفهایش را قطع کرد 💞 و به احترام فاطمه از جا برخاستیم 💞 فاطمه بدون مقدمه گفت : 🕌 نیلوفرم ! خواهرم ! هووی خشکلم ! 🕌 وقتی پاهامو از دست دادم 🕌 تو بودی که به من ، امید زندگی دادی 🕌 هفت هشت ساله که اومدی تو زندگیمون 🕌 و زندگیمونو پر از عشق و مهربونی کردی 🕌 برای دخترا ، بارونی از محبت بودی 🕌 برای بچه هام ، عزیزتر از مادر بودی 🕌 تو به تک تک ماها ، امید بخشیدی 🕌 من همه حرفاتونو شنیدم 🕌 می خوام بهت بگم اگه تو پا پس بکشی 🕌 دیگه هیچ کس جرئت نمیکنه 🕌 تا مفهوم واقعی زن بودن و دختر بودن رو ، 🕌 به جامعه معرفی کنه . 🕌 اگه تو بترسی ، دیگه هیچ کس ، 🕌 شجاعت گفتن حرف حق رو نخواهد داشت . 🕌 اگه تو فرهنگ واقعی رو تبلیغ نکنی 🕌 اصلاح طلبای فاسد ، 🕌 فرهنگ فساد و هرزگی رو تبلیغ می کنن . 🕌 می فهمی چی میگم آبجی ؟! 🕌 بدبختی ما مذهبیا اینه که ، 🕌 رسانه نداریم ، صدامون جایی نمی رسه 🕌 و هر کس صدای حقش در بیاد ، 🕌 در جا خفه اش می کنن . 🕌 تا فقط صدای خودشون باقی بمونه . 🕌 اونا می خوان مردای مارو بی غیرت کنن 🕌 و زنان مارو بی حیا و بی عفت کنن 🕌 اونا نمی خوان زنان ازدواج کنن 🕌 تا راحت تن به شهوترانی مردان بدن 🕌 به خاطر همین ، علیه ازدواج تبلیغ می کنن 🕌 به خاطر همین نمی خوان 🕌 دختران در سن پایین ، ازدواج کنن 🕌 به خاطر همین زنان رو 🕌 از صیغه و ازدواج موقت می ترسونن 🕌 به خاطر همین زنان رو 🕌 از هوو شدن و زن دوم شدن ، وحشت زده کردن 🕌 به خاطر همین رسانه های فاسد ، 🕌 عمل زشت طلاق و جدایی رو ، 🕌 عمل منافی عفت رو ، زنا رو ، 🕌 دوستی های دخترپسری خیابونی رو ، 🕌 ارتباطهای فاحشگی رو و... رو 🕌 آن چنان زیبا نشون زنان میدن 🕌 تا زنان رو به فروپاشی خانواده تشویق کنن 🕌 و زنانی که راه های حلال بر آنها بسته شده 🕌 مجبور به تن فروشی و فساد و هرزگی میشه 🕌 تو اینو می خوای ؟ 🕌 یعنی می خوای ما زنها ، 🕌 همیشه عروسک جنسی مردان بولهوس باشیم 🕌 یعنی تو می خوای ما زنها هر روز صبح ، 🕌 یک ساعت پای آینه بشینیم و آرایش بکنیم 🕌 و برای به نمایش دادن خودمون به مردها ، 🕌 راهی کوچه ها و خیابون و بازار بشیم 🕌 یعنی هر چی مردان بگن بپوشیم ... 🕌 هر چی اونا بزنن ، برقصیم 🕌 تو رو خدا نیلوفر ، ادامه بده 🕌 و به همه بفهمون که زنان ، مادرن ، همسرن 🕌 هر کدوم ، مدیر یک خانواده هستن 🕌 نه بازیچه دست شهوترانان ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🇮🇷 عید میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🇮🇷 بر شما دوستان و همراهان عزیزم 🇮🇷 تبریک عرض می کنیم .
⚜ به استقلال مالی همسرتان احترام بگذارید ⚜ و از او نخواهید که بر خلاف میلش ، ⚜ استقلال مالی خود را از دست بدهد . ⚜ و تحت فرمان پدرش یا پدرتان یا دیگری ، ⚜ قرار بگیرد . ⚜ اما می‌توانید در ساختن شرایط مناسب ⚜ و برای اجرای اهدافتان ، به او کمک کنید . @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیست و چهارم 🌟 💞 بعد از صحبتهای نازنین و فاطمه ، 💞 من به فکر عمیقی فرو رفتم 💞 تا صبح ، به حرفهای آنها فکر می کردم 💞 همه جوره حق با فاطمه و نازنین بود . 💞 در آخر تصمیم گرفتم به موسسه برگردم 💞 همه دخترها ، از دیدن من خوشحال شدند 💞 اما چه فایده 💞 شاید با کشتن من ، دیگر موسسه ای نباشد 💞 پس باید کاری می کردم 💞 که علاوه بر ادامه فعالیت موسسه خودم ، 💞 موسسات زیادی مثل موسسه ما ، 💞 در شهرهای مختلف ، تاسیس شوند . 💞 به همه دخترا پیشنهاد دادم 💞 تا هر کدام برای خود ، موسسه ای بزند 💞 چندتا از دختران ، مصمم شدند 💞 تا موسساتی در شهرهای مختلف بزنند 💞 با احمد آقا ، 💞 به دیدن چند تن از خیرین شهر رفتیم 💞 و طرحمان را برای تاسیس چنین موسساتی 💞 به صورت گزارش ، به شرح آنها رساندیم 💞 و آنها را قانع کردیم 💞 تا پولی به عنوان قرض و وام ، به ما بدهند 💞 که با آنها فعالیت هایمان را گسترش دهیم . 💞 بعضی از خیرین ، کمک بلاعوض کردند 💞 و برخی از آنها ، به ما قرض دادند . 💞 هر کدام از دختران نیز ، 💞 با پولی که از خیرین جمع کردیم 💞 در شهرهای مختلف ، موسسه زدند . 💞 آنقدر فعالیت های ما زیاد شد 💞 که دیگر نتوانستند ما را تهدید کنند 💞 احمد هم پس از پیگیری های زیاد ، 💞 موفق شد رد آن تهدید کننده ها را پیدا کند 💞 اما با واسطه گری مشاور رئیس جمهور ، 💞 همه آنها از زندان آزاد شدند . ✍ ادامه داستان از زبان فاطمه 🕋 نیلوفر ، یک هوو نبود ، خواهرم بود 🕋 همه آرامش وجودم بود 🕋 نیلوفر یک زن نبود ، فرشته بود 🕋 او یک توبه کننده واقعی بود ‌. 🕋 از اشتباهات گذشته اش ، دست کشید 🕋 و دیگر هیچ وقت به گذشته اش برنگشت . 🕋 از اینکه او را وارد زندگی ام کردم ، 🕋 حتی یک لحظه هم پشیمان نیستم . 🕋 از اینکه او را هووی خودم کردم 🕋 به خدا قسم پشیمان نیستم 🕋 ای کاش هیچ وقت از پیش ما نمی رفت 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش جامعه ، 🇮🇷 انقلابی بودن و انقلابی ماندن است . 🇮🇷 حاصل تفکرات انقلابی ، 👈 آرامش و خدمت به مردم است . 🇮🇷 و حاصل تفکرات غیرانقلابی ، 👈 ظلم ، تبعیض ، آقازادگی ، هرزگی 👈 بی غیرتی ، بی حیایی ، گرانی ، 👈 فساد مالی و پر کردن جیب خود است . 🇮🇷 تفکر انقلابی مثل سپاه خادم 🇮🇷 و تفکر غیر انقلابی ، 👈 مثل رئیس جمهور خائن فعلی . @ghairat
💍 بهترین ، مناسب ترین ، 💍 و با کیفیت ترین جایگزین ، 💍 برای حلقه ازدواج ، در دولت روحانی ، 💍 همین حلقه ها است .👆 💍 حالا زود برید ازدواج کنید . ☺️ 😂 😁 ✍ پیام اخلاقی : 🌹 یکی از عوامل آرامش خانواده ها ، 🌹 و مهمترین عامل امنیت روانی جامعه ، 🌹 اقتصاد قوی و غیر وابسته است . 🌹 و برای رسیدن به چنین قله ای ، 🌹 باید رئیس جمهور عاقل ، فهمیده ، 🌹 باشعور ، مردمی ، مدبر و انقلابی ، 🌹 انتخاب کنیم . 💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت بیست و پنجم 🌟 🕋 نیلوفر ، در کربلا بود 🕋 جلوی امام حسین ، ایستاده بود 🕋 امام حسین ، تنهای تنها بود . 🕋 در دستانش ، نوزادی غرق در خون بود 🕋 در چشمان امام حسین ، 🕋 غم و غربت و بی کسی بود . 🕋 اطراف او ، پر از جنازه بود . 🕋 جنازه های اصحاب و یاران شهیدش ، 🕋 جنازه های برادران و پسرانش ، 🕋 جنازه های خواهرزاده ها و برادرزاده هایش 🕋 دشمنان به امام حسین تیر می زدند ؛ 🕋 اما نیلوفر ، جلوی تیرها می ایستاد 🕋 تیرها و سنگ ها و نیزه ها ، 🕋 بدن نیلوفر را سوراخ سوراخ کرده بود 🕋 اما هنوز جان در بدن داشت 🕋 و نمی گذاشت که دست دشمن ، 🕋 به امام حسین برسد . 🕋 ناگهان یکی از آنها ، شمشیرش را بالا برد 🕋 به طرف نیلوفر دویدم 🕋 اما ناگهان دیدم با شمشیرش ، 🕋 سر نیلوفر را از بدنش جدا کرد . 🕋 باز نیلوفر ، سراپا ایستاده بود . 🕋 می خواستند امام حسین را ببرند ؛ 🕋 اما نیلوفر دو دستی ، امام را گرفته بود 🕋 باز یکی دیگه ، با شمشیر ، 🕋 هر دو دستان نیلوفر را قطع کرد . 🕋 و دیگران ، امام حسین را با خود بردند . 🕋 نیلوفر بدون سر و دست ، 🕋 به دنبال امام می دوید . 🕋 که یکی از دشمنان با اسبش ، 🕋 روی نیلوفر پرید 🕋 ناگهان دیدم اسب و نیلوفر ، 🕋 هر دو با هم منفجر شدند . 🕋 از خواب پریدم . 🕋 تپش های قلبم ، تند می زد . 🕋 صورتم ، خیس عرق شده بود . 🕋 تب و ترس و لرز و وحشت ، 🕋 همه وجودم را گرفته بود . 🕋 بعد از خواندن نماز شب و نماز صبح ، 🕋 کمی چُرت زدم تا خوابم بپرد 🕋 که با این کابوس وحشتناک ، از خواب پریدم 🕋 در حالی که در تب می سوختم 🕋 مدام نیلوفر را صدا می زدم . 🕋 خیلی نگرانش ، شده بودم . 🕋 هر چه به موبایلش زنگ زدم ، خاموش بود 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ارسالی اعضای خوب کانالمون 🇮🇷 فرمودند که داستان این خانم مثل نیلوفره 🇮🇷 ببینید خیلی جالبه @ghairat
💞 بهترین زنان شما ، 💞 زن هایى هستند ؛ 💞 که اهل عشق و محبت باشند . 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🌹 📖 بحارالانوار ج ۱۰۳ ، ص ۲۳۵ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ خانم های عزیز ! 🌸 تا می توانید 🌸 اهل محبت کردن و عشق و عاطفه باشید 🌸 نه اهل نق زدن و پرخاشگری و بددهانی 🌸 عاشقانه زندگی کنید 🌸 تا شوهرتان ، جانش را فدایتان کند 🌸 و فرزندان الهی و سالم ، تحویل جامعه دهید . 💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸 🌟 قسمت آخر 🌟 🕋 به احمد زنگ زدم . 🕋 گفت سر کارم و از نیلوفر خبر ندارم 🕋 احمد به من دلداری می داد . 🕋 اما دل من ، نگران بود . 🕋 از او خواهش کردم که به نیلوفر زنگ بزند 🕋 با ترس ، لباسم را پوشیدم 🕋 سوار ویلچرم شدم . 🕋احمد زنگ زد و گفت : 🌹 موبایل نیلوفر خاموشه 🌹 مادرش هم گفت صبح زود رفت موسسه 🕋 من هم به سرعت رفتم موسسه 🕋 سراغ نیلوفر را گرفتم اما کسی او را ندیده 🕋 مثل دیوانه ها ، در خیابان رانندگی می کردم 🕋 همه کوچه ها و خیابانها را دنبالش گشتم 🕋 اما هیچ اثری از نیلوفر پیدا نکردم 🕋 تا اینکه احمد به من زنگ زد . 🕋 صداش گرفته بود 🕋 انگار پر از بغض شده بود . 🕋 صدایش به سختی شنیده شد . 🕋 فقط این را شنیدم که می گفت : 🌹 بیا خیابان خاتم الانبیا 🕋 با سرعت خودم را به آنجا رساندم . 🕋 جمعیت زیادی ، آنجا بودند 🕋 قلبم تیغ کشید ، سرم گیج رفت 🕋 چشمانم سیاه و تار می دید 🕋 با گریه به مردم التماس می کردم ، 🕋 که راه را برایم باز کنند . 🕋 نیلوفر و پسرش ، 🕋 غرق در خون روی زمین افتاده بودند 🕋 نیلوفر در حال رساندن پسرش به مدرسه بود 🕋 که یک موتوری ، بمبی را ، 🕋 روی در ماشینش می گذارد . 🕋 ماشین نیلوفر منفجر می شود . 🕋 جسد نیلوفر ، تکه تکه شده بود . 🕋 نه سری بود ، نه دستی نه بدنی 🕋 دقیقا مثل خوابی که دیدم شده بود . 🕋 بعد از آزادی کسانی که ، 🕋 نامه تهدیدآمیز برای نیلوفر می فرستادند 🕋 که اواخر دولت خاتمی هم بود . 🕋 زمانی که فکر می کردیم همه چی آرومه 🕋 انتقام های اصلاح طلبی ، شروع شد . 🕋 اصلاح طلبان چون می دانستند ؛ 🕋 برای انتخابات بعدی ، دیگر رای نمی آورند 🕋 دست به حذف مخالفین خود زدند . 🕋 هر کسی که 🕋 به عقل و فهم و شعور آدما کمک کند 🕋 دشمن اصلاح طلبای لعنتی بود 🕋 که نیلوفر و پسر معصومش هم 🕋 قربانی همین سیاست شد . 🕋 دلم برای نیلوفر و پسرش ، می سوخت . 🕋 فکر از دست دادن نیلوفر ، داغونم کرده بود . 🕋 چند سال از این ماجرا می گذرد . 🕋 و دختر نیلوفر در خانه من بزرگ شد . 🕋 چهره اش ، زیبا مثل مادرش شده بود 🕋 با حجاب و چادری و نترس ... 🕋 نیلوفرم ، ای گل پرپرم 🌷 🕋 ای شهید بی سرم 🌷 🕋 ای پرنده بی بال و پرم 🕋 بی تو غمگین و در به درم 🕋 بی تو تنها ، بی روح و بی پیکرم 🕋 بی تو هر شب گریونم 🕋 بی تو خیلی داغونم 🕋 بی تو سردم 🕋 به یاد توام هردم 🕋 بی تو دریای پر دردم 🕋 بی تو غمگین ، با تو شادم 🌷 پایان 🌷 💟 @ghairat
💞 در خواستگاری از یک زن ، 💞 ساده و در عین حال خاص باشید . 💞 و در دادن پیشنهاد ازدواج ، 💞 عجله و افراط نکنید . 💞 و خود را برای هر واکنشی ، آماده کنید 💞 اگر جوابش منفی بود ؛ 💞 مثل بچه سوسولای بی اراده و ضعیف ، 💞 دنبال خودکشی و خودزنی نباشید . 💞 بلکه شجاع باشید ، مایوس نشوید . 💞 اعتماد به نفس خود را ، حفظ کنید . 💞 سپس با او صحبت کنید . 💞 و علت عدم آمادگی او را ، جویا شوید . 💟 @ghairat 💍
🌸 داستان ماشا ، قسمت اول 🌸 🌟 زیبایی ماشا برای همه آشکار بود 🌟 استیل دخترآنه و موهای بور او ، 🌟 همه نگاه ها را به خود جذب می کرد . 🌟 ماشا ، در سال ۱۹۸۳ میلادی ، 👈 در شهر مسکو به دنیا آمد . 🌟 آنقدر زیبا و دلربا بود ؛ 🌟 که جایزه نفر اول زیباترین‌ های روسیه ، 🌟 در سال ۲۰۰۱ ، به او تعلق گرفت . 🌟 پس از آن ، به شهرت بالایی رسید . 🌟 سپس در مدرسه موسیقی ، 🌟 به تحصیل پرداخت . 🌟 و پس از اینکه فارغ التحصیل شد 👈 به عضویت گروه موسیقی فابریک درآمد . 🌟 سپس در دانشگاه ایالتی ادبیات مسکو ، 👈 به ادامه تحصیل پرداخت . 🌟 ماشا ، روز به روز ، 👈 معروف تر و محبوب تر می شد . 🌟 شهرت او ، به حدی رسیده بود 🌟 که مجله ماکسیم ( پرفروش‌ترین مجله مردان در روسیه و از پرفروش‌ترین مجلات در انگلستان ) ، 🌟 تصویری از وی ، 👈 بر روی جلد خود چاپ کرد . 🌟 ماشا ، هم ملکه زیبایی ، 🌟 و هم ستاره سینما و موسیقی گشت . 🌟 او در روسیه ، 🌟 به عنوان یک هنرپیشه جذاب 🌟 و یک مدل و مانکن زیبا مطرح بود . 🌟 شهرت و محبوبیت او ، 👈 با اوج گرفتن « گروه موسیقی فابریک » در روسیه ، به بالاترین حد رسید . 🌟 اما ناگهان ، یک اتفاق بسیار مهم ، 🌟 زندگی او را دگرگون می کند . 🌟 و تصمیم می گیرد 🌟 که موسیقی و خوانندگی و رقاصی را ، 👈 کنار بگذارد و مسلمان شود . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
🌷 بعد از دعوا قهر نکنید 🌷 🇮🇷 این خوب است که بعد از دعوا ، 🇮🇷 مدتی در سکوت و آرامش باشید . 🇮🇷 اما نادیده گرفتن همسرتان و قهر کردن ، 🇮🇷 فقط آزردگی‌ و خشم او را بیشتر می‌کند . 🇮🇷 و او احساس می‌کند 🇮🇷 که شما می‌خواهید او را تنبیه کنید . 🇮🇷 قهر کردن یا نادیده گرفتن طرف مقابل ، 🇮🇷 نوعی سوء استفاده‌ی عاطفی است 🇮🇷 که بی‌احترامی ، خوار و خفیف کردن نیز 🇮🇷 محسوب می‌شود . 💟 @ghairat
☀️ بحث کردن ، جزئی از هر رابطه سالم است . ☀️ همیشه قرار نیست شما و همسرتان ، ☀️ صد درصد با هم موافق باشید ☀️ و گاهی پیش می آید ☀️ که یکی یا هر دوی شما کاری می کنید ☀️ و یا جمله ای می گویید ☀️ که دیگری را ناراحت می کند . ☀️ در این هنگام ، لحن خود را بد نکنید ؛ ☀️ به حرفهای طرف مقابل گوش دهید ☀️ و با عبارات و حرکات زیبا و عاشقانه ، ☀️ بحث و جدل خود را ، ☀️ به گفتگوی صمیمانه تبدیل کنید . 💟 @ghairat 💞
🌸 داستان ماشا ، قسمت دوم 🌸 🌟 ماشا در حال تمرین موسیقی بود . 🌟 تلفن به صدا در آمد . 🌟 خبر غم انگیز و بهت آمیز به او دادند . 🌟 به ماشا خبر دادند 🌟 که ماندانا ، نزدیکترین دوستش ، 🌟 بر اثر یک حادثه ، در شهری دیگر ، 🌟 به حالت کما رفته است . 🌟 ماشا نمی‌دانست چکار کند ؛ 🌟 به سمت ماندانا برود یا بماند ؛ 🌟 ماشا نمی دانست که چطور می‌تواند 🌟 به ماندانا کمک کند 🌟 و همین امر ، او را بسیار آزار می داد . 🌟 غم و نگرانی و اضطرب ، بر ماشا حاکم شد 🌟 ناخواسته به خلوتی از خانه پناه برد . 🌟 ولی نمی دانست چکار باید بکند . 🌟 گوشه ای آرام نشست . 🌟 و سرش را به سمت آسمان بالا برد . 🌟 قطره های اشک ، آرام آرام ، 🌟 از چشمان زیبا و درخشانش ، 🌟 بر گونه های نرم و صافش فرود می آمدند . 🌟 لبان او ، به آرامی باز و بسته می شدند . 🌟 و زیر لب ، چیزی می گفت ؛ 🌟 که باعث بیشتر باریدن چشمانش می شد 🌟 برای اولین بار ، دست به دعا برداشت . 🌟 و از خدای بزرگ ، 🌟 برای شفای بهترین دوستش ، کمک خواست . 🌟 دختری که تا آن روز خدا را نمی شناخت 🌟 و عمری است که با خدا قهر بود 🌟 و اهل دعا و مناجات نبود ، 🌟 اکنون دیوانه وار به خدا پناه برد 🌟 به قدری دعا و گریه کرد ؛ 🌟 که گونه های سفیدش ، 🌟 از شدت خیسی ، 🌟 در زیر چراغ اتاق ، 🌟 به درخشش در آمدند . 🌟 به خدا التماس می کرد تا به ماندانا رحم کند 🌟 بعد از دو سه ساعت 🌟 در همان حال دعا و گریه و مناجات ، 🌟 ناگهان خوابش برد . 🌟 روز بعد با صدای تلفن ، 🌟 از خواب بیدار شد . 🌟 فورا به سمت آینه رفت ، 🌟 جای اشک های خشک شده ، 🌟 روی گونه هایش باقی مانده بود . 🌟 با آن حالت ، تلفن را برداشت . 🌟 ماندانا پشت خط بود . 🌟 ماشا از شنیدن صدای ماندانا ، 🌟 خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود 🌟 و جیغ و فریاد شادی سر داد . 🌟 و با صدای گرفته گفت : 🌹 سلام ماندانا جون ، چطوری عزیزم ؟ 🌹 حالت چطوره ؟ 🌹 بهم گفتن رفتی تو کما . 🌟 ماندانا هم با صدای خسته گفت : 🌷 ممنون عزیزم ، خیلی خوبم 🌟 ناگهان ماندانا پشت گوشی ، گریه کرد ؛ 🌟 ماشا هم که به زور خودش را گرفته بود ، 🌟 ناگهان به گریه افتاد . 🌟 ماشا به ماندانا گفت : 🌹 چی شده عزیزم ؟ اتفاقی افتاده ؟! 🌹 دکترا چیزی گفتند ؟ 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 یه اتفاق عجیبی برام افتاده ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💞 هیچ وقت شوهرتان را ، 💞 با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید . 💞 حتی اگر آن مرد ، بهتر از شوهرتان باشد . 💞 هیچ موضوعی نباید باعث شود 💞 که مردان دیگر را ، 👈 با همسرتان مقایسه کنید . 💟 @ghairat 👈
💞 هیچ وقت از مرد زندگی‌تان نخواهید 💞 تا کاری را ، از دیگر مردان یاد بگیرد . 💞 همسر شما نیاز دارد احساس کند 💞 که از مردهای دیگر ، توانمند‌تر است . 💞 و حتی اگر این‌طور نباشد ، 💞 شما حق ندارید این حس را از او بگیرید . 💞 اگر می‌خواهید همسرتان چیزی را یاد بگیرد ، 💞 باید از روش غیرمستقیم‌تری استفاده کنید . 💟 @ghairat 👈
💞 وقتی به قصد عشقبازی 💞 به سوی همسرتان می روید ، 👈 در آغوش فرشتگان خواهید بود . 💞 و وقتی به آمیزش بپردازید ، 👈 گناهانتان مثل برگ درختان ، فرو می ریزد 💞 و وقتی غسل کنید و خود را بشویید 👈 از گناهان بیرون می روید . 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 📖 کتاب شریف الکافی ، ج۵ ، ص۴۹۶ 💟 @ghairat 💖
🌸 داستان ماشا ، قسمت سوم 🌸 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 اتفاق عجیبی برام افتاده 🌷 من مرگ رو به چشم خودم دیدم ، 🌷 باورت نمی شه ولی ... 🌷 من داشتم می مردم ... 🌷 اما ... 🌟 ماندانا ، سکوت کرد 🌟 و ماشا با تعجب گفت : 🌹 اما چی عزیزم ؟ چی شده ؟ 🌟 ماندانا گفت : 🌷 اما ... اما تو نذاشتی من بمیرم 🌟 ماشا با تعجبی توصیف ناپذیر گفت : 🌷 من نذاشتم ؟ ! 🌷 یعنی چی من نذاشتم ؟! 🌷 چطور ؟! 🌟 ماندانا با گریه گفت : 🌷 در اون حالت بیهوشی ، 🌷 من تو رو دیدم ماشا . 🌷 به خدا خودت بودی 🌷 که پر از نور شده بودی 🌷 داشتی با خدا حرف می زدی ، 🌷 داشتی تلاش می کردی 🌷 که روح منو به بدنم برگردونی 🌷 دیدم که خیلی برای زنده موندنم 🌷 گریه و زاری می کردی 🌷 به فرشته ها اصرار می کردی 🌷 که منو با خودشون نبرن 🌷 دیدم که خدا ، 🌷 به خاطر اشکای تو ، 🌷 به خاطر دعاهای تو ، 🌷 به خاطر حال و هوای معنوی ای که داشتی ، 🌷 به فرشته ها دستور داد 🌷 که منو رها کنن . 🌟 ماشا ، مات و مبهوت ، 🌟 به حرفهای ماندانا گوش می کرد . 🌟 اشک از چشمانش ، سرازیر شد . 🌟 کم کم همه عالم ، در چشمان او ، 🌟 تیره و تار شد . 🌟 گوشی از دستانش افتاد . 🌟 و صدای ماندانا که الو الو می گفت ، 🌟 انگار به گوش ماشا نمی رسید . 🌟 ماشا ، نگاهی به آسمون انداخت . 🌟 قطره های اشک در چشمانش برق می زد . 🌟 با گریه و بغضی مثل تیغ در گلو ، 🌟 با خدای خودش درد و دل می کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💖 هیچ زنى نیست 💖 که جرعه‏ اى آب به شوهرش بنوشاند 💖 مگر آن که این عمل او ، 💖 برایش بهتر از یک سال عبادت باشد 💖 سالی که روزهایش را روزه بگیرد 💖 و شبهایش را به عبادت سپرى کند . 🌷 پیامبر رحمت 🌷 📖 إرشاد القلوب ص ۱۷۵ 📖 منتخب میزان الحکمه ص ۲۵۴ @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت چهارم 🌸 🌟 ماشا گوشه ای نشست 🌟 و با گریه به مناجات با خدا پرداخت و گفت : 🌹 خدایا ! ماندانا چی داره می گه ؟ 🌹 یعنی واقعا من نذاشتم اون بمیره ؟ 🌹 یعنی واقعا تو دعای منو شنیدی ؟ 🌹 یعنی شنیدی و اجابتم کردی ؟ 🌹 آخه چطور ممکنه ؟ 🌹 خدایا ! این اولین باریه که در زندگیم 🌹 از تو چیزی خواستم و تو هم ردم نکردی ، 🌹 آخه چراااا ؟ 🌹 مگه از من چی دیدی ؟! 🌹 خدایا ! انگار یادت رفته من ماشام 🌹 انگار یادت رفته که من رقاصه ام ، 🌹 انگار یادت رفته که من یه گنه کارم ، 🌹 خدایا ، من بدم ، بی دینم ، 🌹 مگه یادت رفت چقدر مردم رو ، 🌹 با صدا و موسیقی و رقص خودم ، 🌹 منحرف کردم ؟ 🌹 مگه یادت رفت 🌹 چقدر به زیبایی خودم می نازیدم 🌹 و دل از جوونا می بریدم ، 🌹 و به فساد می کشوندم ؟ 🌹 مگه ... 🌟 ناگهان بغض ماشا ترکید 🌟 صدای گریه اش بالا گرفت . 🌟 و با صدای بلند داد زد : 🌹 خدایااااا ! خدااااااا ... 🌹 آخه من کی هستم ؟ 🌹 تو کی هستی ؟ 🌹 خدایا ! تو با من چکار کردی ؟ 🌹 با قلب من چکار کردی ؟ 🌹 از دیشب تا الآن ، داغونم کردی ؟ 🌟 ماشا تا یک ساعت ، 🌟 با خدا می گفت و گریه می کرد . 🌟 با خودش فکر می کرد 🌟 این اولین باری بود 🌟 که از خدا چیزی می خواست 🌟 و انجام شد . 🌟 با اینکه خدا می توانست 🌟 دعایش را رد کند ولی نکرد 🌟 و ماندانا را شفا داد . 🌟 ماشا به خاطر همین ، 🌟 خیلی عاشق مهربانی خدا شد . 🌟 و محبتش به خدا ، بیشتر گشت . 🌟 و در همین حال ، و با همین دل شکسته 🌟 مهمترین تصمیم زندگی اش را گرفت 🌟 تصمیم گرفت که بیشتر با خدا ، 🌟 و دین خدا آشنا شود . 🌟 و برای این کار ، 🌟 به تحقیق و تفحص پرداخت . 🌟 گاهی کتابخانه می رفت . 🌟 گاهی در اینترنت ، جستجو می کرد . 🌟 گاهی از اساتید دانشگاه و اهل کلیسا ، 🌟 و حتی از مسلمانان ساکن روسیه ، 🌟 سوالاتش را مطرح می کرد . 🌟 در مورد همه ادیان تحقیق کرد . 🌟 و در نهایت ، 🌟 به دین اسلام آمد و مسلمان شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚