eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 پیشنهادی 🇮🇷 وقتی اولین بار تو را دیدم ، 🇮🇷 ازخدا به خاطر آشناکردن من ، 🇮🇷 با زیباترین فرشته دنیا ، تشکر کردم . ✍ همسر نازنینم ، دوستت دارم ! 💟 @ghairat
💞 مرد به زنش گفت : منو دوست داری ؟😏 💞 زن عاشقانه گفت : آره خیلی زیاد ☺ 💞 مرد گفت : خُب ثابت کن بهم ، 💞 جوری بگو دوستت دارم که کل دنیا بشنوه 😎 💞 زن در گوش مرد ، آرام گفت : دوستت دارم 😚 💞 مرد گفت : اینجوری کل دنیا نشنید که 😑 💞 زن گفت : چرا دیگه چون تو همه دنیای منی 😉 💞 و بعلهه اینگونه بود که یک سرویس طلا ، 💞 رفت تو پاچه مرد 😐😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت چهاردهم 🌹 🍎 سمیه ، پوشیه را گرفت . 🍎 و خیلی از خانم سعادتی تشکر کرد . 🍎 و بی معطلی ، به طرف دانشگاه راه افتاد . 🍎 و پس از دو ساعت ، وارد دانشگاه شد . 🍎 در دانشگاه ، پر از سر و صدا و همهمه بود . 🍎 دانشجویان و اساتید و مردم ، 🍎 کنار پارک جمع شده بودند . 🍎 سمیه ، کنار دوستانش ایستاد و گفت : 🌷 سلام بچه ها ! اینجا چه خبره ؟ 🍎 دخترا به سمیه سلام کردند . 🍎 سپس مرضیه گفت : 🌟 دیشب یه نفر ، به چندتا از قلیان سراها 🌟 حمله کرده و دست و پای چند نفر و بسته . 🍎 سمیه با تعجب گفت : 🌷 یک نفر به چندتا قلیان سرا حمله کرده ؟ 🌷 مطمئنی یک نفر بوده ؟ 🌷 آخه یک نفر چطور میتونه به چندنفر حمله کنه 🌷 و دست و پاشون رو ببنده . 🍎 نسترن گفت : 🇮🇷 نمی دونم والله 🇮🇷 خودشون میگن یک نفره 🇮🇷 تازه ، میگن اون یک زن بوده نه مرد 🍎 سمیه باز با تعجب گفت : 🌷 چه شیر زنی هم بوده ، 🌷 همه بگین ماشالله 🍎 دخترا با خنده گفتند : 🌟 ماشاالله ، چشم نخوره ان شاءالله 🍎 سمیه دوباره گفت : 🌷 قیافه اون خانمه چه شکلی بوده ؟ 🌷 صورتش رو دیدن یا نه ؟ 🌟 مرضیه گفت : نه ندیدن 🌟 گویا دختره صورتش رو پوشونده بوده 🍎 سمیه بعد از نماز صبح ، 🍎 با پوشیه ، به طرف دانشگاه رفت . 🍎 وارد یکی از قلیان سراها شد . 🍎 و در را بست . 🍎 صاحب قلیان سرا ، که شنیده بود 🍎 شب گذشته ، زنی با چهره پوشیده ، 🍎 به چند نفر حمله کرده ، 🍎 و دست و پایشان را بسته ؛ 🍎 اکنون از دیدن سمیه با پوشیه ، 🍎 کمی ترسید و گفت : 🔥 تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 می دونی چرا دیروز ، 🌷 اون چند قلیانی رو زدم و بستم ؟ 🌷 چون فقط یه سوال ازشون کردم . 🌷 اما اونا به جای جواب ، 🌷 صداشون رو برای من ، بالا بردند . 🌷 و به من اهانت کردند . 🌷 با اینکه به آرامش دعوتشون کردم 🌷 اما باز با گردن کلفتی و وحشیانه ، 🌷 با من حرف زدند . 🌷 آخر هم جوابم رو ندادند . 🌷 حالا از شما سوال می کنم 🌷 بدون اینکه صدات بره بالا ؛ 🌷 بهم بگو کیا تو دانشگاه ، 🌷 مواد مخدر می فروشن ؟ 🍎 صاحب قلیانی گفت : 🔥 من داد نمی زنم 🔥 ولی نمی تونم هیچ اسمی ببرم ، شرمنده 🍎 سمیه گفت : 🌷 اگر حرف نزنی برات بد تموم میشه 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 به عبارات زیر دقت کنید : 🌷 شوهر گلم ! یه دقیقه میایی کارت دارم 🌷 شوهر عزززیزم ! یه دقیقه بیاااا کارت دارم 🌷 شوهر ناز من ، عزیزم بیا کارت دارم 🌷 شوهرکم ، قربونت برم ، فدات بشم ، بیا 🌸 با توجه به نزدیک شدن روزهای پایانی سال 🌸 و خطر جدی خانه تکانی ، 🌸 به محض شنیدن هریک از الفاظ فوق ، 🌸 سریعا محل را ترک نمایید . 🌸 لطفا این اخطار را جدی بگیرید . 🌸 یکی جدی نگرفت تا الان چهار تا فرش شسته 😍😁😍😂 💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم . 🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد . 🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ، 🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی . ✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم ! 💟 @ghairat
🌸 من و عشقــم همین الان یهویی 😍 🌸 البته الان عکسشو ندارم 😐 🌸 شمارشم ندارم 😐 🌸 نمیدونم اصن کیه 😐 🌸 ولی بلاخره گیرش می یارم 😊 🌸 شما فقط بگید مبارکه مبارکه 😐😜😁 💟 @ghairat
🇮🇷 حتما در هر روز ، مقداری پول صدقه بدهید 🇮🇷 من یه صندوق صدقه تو اتاقم دارم 🇮🇷 هر روز یه مبلغی میندازم توش 🇮🇷 تا آخر ماه ، جمع که شد 🇮🇷 بر میدارم میذارم تو جیبم ! 🇮🇷 اینطوری هم هفتاد نوع بلا رو دفع کردم ؛ 🇮🇷 هم به یه بدبخت کمک کردم !! 😂 😍 😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت پانزدهم 🌹 🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛ 🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد . 🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت . 🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ، 🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید . 🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد . 🍎 درب اتاقش را قفل کرد . 🍎 و به سمیه گفت : 🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم . 🍎 شیدا با عصبانیت گفت : 🎀 لازم نکرده 🎀 چرا اومدی اینجا ؟ 🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم 🎀 نمی دونن که من معتاد شدم . 🎀 تو دانشگاه آبروم رفت . 🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی . 🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم 🌷 من می خوام کمکت کنم 🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم . 🌷 من به کمکت احتیاج دارم . 🍎 شیدا گفت : 🎀 نه کمک تو رو می خوام 🎀 و نه بهت کمک می کنم 🎀 فقط خواهش می کنم 🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛ 🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟! 🍎 شیدا گفت : 🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا 🍎 سمیه گفت : 🌷 شیدا لجبازی نکن . 🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ، 🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ، 🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ، 🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی . 🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟ 🌷 بگو چندتا مواد فروش 🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟ 🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو . 🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند . 🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 حیف نون دکتر میشه 🌸 از اتاق عمل میاد بیرون... 🌸 پسره می پرسه حال پدرم چطوره ؟ 🌸 میگه : پدرت دچار فراموشی شده . 🌸 پاهاش فلج شده . 🌸 نمیتونه حرف بزنه . 🌸 چشماشو از دست داده... 🌸 پسر با ناامیدی تکیه میده به دیوار 🌸 و هق هق گریه میکنه... 🌸 حیف نون میگه شوخی کردم بابات مرد 😂😍😂 💟 @ghairat
خندیدن با همسر بهترین راهکار عشقبازی است
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت شانزدهم 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من باهات کاری ندارم . 🌷 فقط می خوام بدونم 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط ازت اسم می خوام ، 🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چی می خوای ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدوم ؛ 🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ، 🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم ⚜ که دنبال این چیزا نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه . ⚜ خودتو گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛ 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟! 🍎 آقاهه گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده 🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! خطرناکه . ⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن . ⚜ به هر کدومشون دست بزنی ، ⚜ بقیه شون میان دنبالت . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ منو نمی شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری ⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین