شاید
شایدها
شاااااید
حالا قول نمیدم
یعنی ممکنه
احتمال داره
شنبه داستان داشته باشیم.
ببین من فقط احتمال دادما
باز نیای برا من فحش بنویسی که مقیمی وعده الکی میده
والا بخدا
ما که شانس نداریم
ولی بچهها از همهی اینها بگذریم.
بعد از به جان او با کدوم داستان دهنتون رو مسواک بزنم؟😆
بسمالله الرحمن الرحیم
داشت کرکره مغازه را پایین میکشید که رسیدم.
_حاج آقا کار منم راه بنداز بعد ببند.
شانه شانه کرد اما کرکره را بالا برد.
قوطی رنگها روی هم سر میخورد و عرق از کمرم راه گرفته بود.انگار یک در جهنم به روی زمین باز بود.پاکش و سریده زیر سایهی دیوار و درختهای توت به خانه رسیدم.
صبح
هوا خاکستری بود که بساط را توی بالکن چیدم.
آفتاب که جلو کشید دیگر پشت کار را به زمین زدهبودم.
امیرعلی دور و برم میپلکید.نردههای استخوانی که سبز ایرانی شد،
گفت:یعنی بابا چی میگه؟
گفتم:اگه خوشش بیاد میگه معصومه همش دنبال قرتی بازیه
حاجی که برگشت گردن کشید توی بالکن. زیر لب ترانه مرجان را میخواندم:
خونهی ما دور دوره....
پشت کوههای صبوره....
داشتم به دستهام تینر میزدم.برگشتم سمتش.
نور به چشمهای عسلیاش سابیده میشد. لبهاش را به پایین کش داد و گفت: این رنگ رو به قاب پنجره بزنی زشت میشهها
لک آخر را گرفتم و گفتم: خب بشه
یه مدت هم زشت بشه طوری نیست که.
اگر پانزده سال پیش بود،بغض میکردم. یا بساط را جمع میکردم یا فرداش دوباره همان رنگ اول را میزدم و یک عمر گوشه دلم گز گز میکرد.
اما حالا لبخند میزنم. بساط قلمو و رنگ را از سایهی تب دار بالکن به داخل میکشم و باز امیرعلی را صدا میزنم که درباره ترکیب رنگ نظر بدهد و زمزمه میکنم:
خونه ما قصه داره ، آلبالو و پسته داره
پشت خندههایِ گرمش ، آدمای خسته داره
خونه ما شادی داره
توی حوضاش ماهی داره...
.
وقتی میگویم باید به داد خودمان برسیم همین است. یکیش بریدن #بند_ناف_روانی از همه است.
همه به معنای واقعی کلمه!
برای خزیدن به این دنیا
برای نفس کشیدن در این دنیا
به این #انقطاع محتاجیم
#تفاهم نداشتن بر سر رنگ قاب پنجره معنایش دوست نداشتن هم نیست.
بیان این عدم تفاهمها بدون دلخوری معنایش پذیرفتن جهان همدیگر است.
به هم مجوز دادن برای به شیوه خود زندگی کردن #بلوغ_فکری است. لازم نیست زن و شوهر لااقل در نگاه من در همه چیز تفاهم داشته باشند.
رف را که چیدم و پیچک قد کشید روی نباتی پرده همه توی اتاق جمع شدند. پسرها و پدرشان
حاجی گفت: شده خونه مادر بزرگه و خندید.
امیرعلی گفت:مامان خونه رو کرده شبیه خونهی خواجه نصرالدین طوسی
شیر و پنکیک آوردم و گفتم اینم شیرینی اتاق
زن باید یک گوشهای توی زندگیش شبیه خودش بسازد و توش آرام بگیرد.
این همان گوشهی شبیه من است...
خوشا انقطاع
✍معصومه امیرزاده
پن:سبز آبی ایرانیش توی عکس تیره افتاده. دلنشین است....
#تفاهم
#هب_لی_کمال_الانقطاع_الیک
#بند_ناف_روانی
#تزاحم_نقش_ها
@rozhaye_khob
مجله قلمــداران
عکسشو یادم رفته بود بذارم😁
این کارا فقط از شما برمیاد.🤣
وگرنه من دیدم پیام خانم امیرزاده است و پنجره نیومده به معنای واقعی شوکه شدم!
همراهان قدیمی حضورتان مانا
عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستید خیلی خیلی خوش اومدین😍
مطالب جذابمون از دست ندین سنجاق کانال حتما چک کنید🙏
شماباپارت اصلی رمان دعوتشدید
📕📗📘📙📔
📎حتما قبل از مطالعهی رمان، چند پیام بالاتر از قسمت اول رو مطالعه کنید.
بخش اول داستان#به_جان_او
https://eitaa.com/ghalamdaraan/24512
مطالب #روانشناسی_ایرانیزه رو از دست نده. هم میخندی هم کلی اطلاعات روانشناسی یاد میگیری😍. بزن رو هشتگ #روانشناسی_ایرانیزه تا کل مطالبش برات بیاد.
فهرست مطالب 2👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
داستان حقیقی #طیبه زنی که شوهرش شکاک بود
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27453
🍁💔🍁
#بیخوابی داستان حقیقی زنی که شبیه خودت هست
https://eitaa.com/ghalamdaraan/17771
اگر تاالان #اعترافات_شیطان_به_یک_زن رونخوندی بدون که خیلییی ضررکردی!:)اینم لینکش👇
https://eitaa.com/ghalamdaraan/19317
🍁💕
داستان کوتاه و حقیقی #بعد_از_آن_پیام
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27429
داستان کوتاه و جذاب#آلزایمر
https://eitaa.com/ghalamdaraan/27794
💕🍁💕
#مقیمی_لایف روزمرگیها و خاطرات بانمک #ف_مقیمیه که بیشتر از داستانهاش بازدید میخوره🙄
بزن رو هشتگ #مقیمی_لایف تا مطالبش برات بیاد
https://eitaa.com/joinchat/773914688Cebfbca7170
لینک تالار👆👆👆👆👆
‼️👆👆👆👆👆👆‼️
این حلماست! اون نقطهی نورانی هم گوشیشه. البته ما از این قرتیبازیها تو زندگیمون نیست که برا بچهها گوشی بخریم! یه یازده دوصفر قدیمی داشتیم دادیم دستشون تا اگر خریدی، پارکی، جایی رفتند با خودشون ببرند. بریم سراغ تفسیر عکس! حلما داره زنگ میزنه به باباش که بگه برقها رفته. کلید با خودت بردی یا نه!
هر چند ثانیه یکبار هم صداش رو میلرزونه که واااای مامان من میترسم!
بعد ما همسن اینها بودیم بابای خدابیامرزمون برامون جنگیر میذاشت. ساعت چند؟ ده شب! پشتبندش هم خاموشی میزد و میگفت برید دستشویی بخوابید. ما نمیدونستیم تو اون تاریکی حیاط دنبال جن بگردیم یا سوسک!
تازه شانس میاوردیم حسین از انباری بیرون نپره بگه یوهاااا 😥
#نسل_ما_فرق_میکرد
#قطعی_برق
#آره_رئیسی_بد_بود
#نه_تو_خوبی
#شمع_هم_نداریم_بدبختی
#فیلم_جدید_چی_سراغ_داری
#الان_شارژم_تموم_میشه
👈👈👈👈 ارتباط با من
https://eitaa.com/ghalamdaraan