#شنبههای_طلایی_دو
#مسجد_نوجوانان
وارد مسجد که میشوم قبل از من نشسته است، میگوید من چنددقیقه زودتر رسیدم و میخواهد حمایل خادمی را ببندد. برایش میبندم، چوبپر هم میخواهد، میگویم چوب باشد برای یکنفر دیگر، کمی اخم میکند اما میپذیرد.
کوچکترها یکییکی میآیند و هیجانزده مسئولیتشان را میپرسند.
چند کوچولو جلوی درب شبستان میایستند و با شیرینزبانی به نمازگزاران خوشآمد میگویند، آنقدر که هرکس وارد میشود دلش غنج میرود و قربانصدقه کوچولوها میرود.
یکنفر گلاب میریزد در دست بزرگترها، چندنفر برگه نظرسنجی توزیع میکنند، کم سن و سال هستند اما وقتی برایشان توضیح میدهم که چه باید به آدمها بگویند و بعد رصدشان میکنم، میبینم چقدر خوب از پس کارشان برمیآیند و چقدر خودشان و مسئولیتشان را جدی گرفتهاند. به یکی که اولین بار است آمده، میگویم شما مسئول جمع کردن برگههای نظرسنجی باش و به همه میسپارم که به او بدهند.
شاید ٧ سال داشته باشد اما آنقدر خانومانه کار را تا پایان انجام میدهد و دقیق است که عاشقش میشوم.
یکی دیگر که ٨ ساله است آمده و خیلی جدی میگوید من از دست این حاجخانمها چکار کنم، یکی میگوید عینک نیاوردم، یکی میگوید سواد ندارم... میخندم و میگویم برایشان بخوان و هرچه گفتند در برگه علامت بزن. خوشحال میشود و دوباره با برگهها میرود.
شور و حال عجیبی دارند کوچولوها،
آن طرف نوجوانان کار پذیرایی را دست گرفتهاند. مرتب و منظم، چای میریزند و میبرند و میآورند. خانوم و موقر و کاردرست، آنقدر دوستداشتنی و خواستنی هستند که خدارا برای بودنشان شکر میکنی...
اینجا خانه خداست و شک ندارم وقتی اهالیاش گشادهرو با کودک و نوجوان مواجه میشوند، خدا هم لبخند میزند...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#فرصت_سودآور
#جشن_بزرگ_غدیر
امام صادق علیهالسلام درباره پاداش خرج کردن برای عید سعید #غدیر فرمودهاند:
"یک درهم خرج کردن در روز غدیر برابر با صد هزار درهم - و بنا بر نقلی یک میلیون درهم - در بقیه اوقات است"
قرار است یک جشن بزرگ خیابانی به مناسبت عیدسعید غدیر برای جمعیتی بین ١۵٠٠ تا ٢٠٠٠ نفر برگزار شود که بخش قابل توجهی از آنان کودک و نوجوان هستند.
اگر میخواهید در برکات این جشن باشکوه مردمی سهمی داشته باشید، لطفا به شماره کارت زیر واریز نمایید:
5859831007297715(روی شماره بزنید، کپی میشود ) کمک کنیم این جشن یک خاطره شیرین شود برای بچهها و بزرگترها، مورد عنایت امیر دو جهان و صاحب این عید اعظم باشید ان شاء الله... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وقتی میگوییم #دهههشتادیها
دقیقا از چه موجوداتی حرف میزنیم؟!
از مدتی قبل همت کرده بودند که بچههای مدرسه مثل خودشان با کتاب خدا انس بگیرند و قرآنخوان بشوند.
بچههای سمپادی هستند، اول زمینهسازی کردند، بسترش را نیز آماده،
نظر دوستانشان را جلب کردند و سرانجام ۴٠ نفر را قانع کردند تا قرآن با ترجمه ویژه نوجوانان و جوانان را تهیه کنند و بخوانند. قیمت قرآن بالاست، بخشی از مبلغ را تهیه کردند، برای بخشی دیگر بانیان آمدند پای کار و بعد از تلاش تحسینبرانگیز این دهههشتادیهای نازنین،
۴۰ قرآن با #ترجمه_خواندنی امروز رسید تا به همت همین بچهها برسد به دست دانشآموزان سمپادی که تصمیم گرفتهاند با کتاب خدا آشنا شوند.
نوجوانان شتاب گرفتهاند، مبادا ما بزرگترها عقب بمانیم و کتاب خدا برایمان غریبه و دور از دسترس بماند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
May 11
#برای_تو_که_اینجا_را_میخوانی
#بچههای_محله
دختر عزیزم
خودت میدانی که چقدر دوستت دارم و چقدر برایم ارزشمندی
و چقدر با هر قدمی که در مسیر رشد برداشتی، از شوق بغض کردم و از شادی به درگاه خداوند شکر،
بارها گفتهام که خدا چقدر دوستت داشته که این همه استعداد و توانایی را در تو امانت گذاشته تا حظ ببری و بال در بیاوری و بالا بروی،
بارها تو را ستایش کردهام، برای اراده و همتی که داری و خستگیناپذیریات
و همهی خوبیهای دیگرت،
اما بگذار بگویم امروز که تورا آنجا دیدم دلم برایت لرزید، تو برای آنجا، برای آن بیمبالاتیها، برای نزدیک شدن به آن خطرها آفریده نشدی، برای تو بیشتر ازینها نوشتهاند و خواستهاند، اصلا به خودت و ظرفی که به وجودت بخشیدهاند، نگاه کن!
تو را برای بیش ازینها آفریدهاند...
نگاه کن، خوبتر ببین، کجا ایستاده بودی؟ سرت را به چه گرم کرده بودی؟ همنشینانت چه کسانی بودند؟ چه نگاههایی رویت سنگین شده بودند؟ خودت را در معرض چه کسانی قرار داده بودی؟!
عزیز دلم
یادت هست آن شعری که میخواندم؟
"قدر خود را بشناس... قدر خود را بشناس"
من برایت بهترینها را امشب دعا کردم🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#رقصی_چنین_میان_میدانم_آرزوست
"ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید، شما سالهای دراز به من خدمت کردهاید، از شما میخواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من سریع و توانا باشید، ای دستهای من قوی و دقیق باشید، ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید، ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش. به شما قول میدهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد..."
#آقا_مصطفی_چمران
@ghalamzann
#مغز_این_مخلوق_حیرتانگیز
نشستهام پایین پای یک شلوار را پسدوز بزنم. یادم میآید سالها قبل در نوجوانی که تازه خیاطی را ياد گرفته بودم، "خانوممریم" - مربی سختگیری که داشتیم - تاکید میکرد که بهجای پسدوز، زیگزاگ بزنید و ما همینکار را میکردیم چون به شدت از ایشان حساب میبردیم و "خانوممریم" یکی از موجودات ترسناکی بود که حاضر بودم هرکاری انجام دهم اما مورد حتی سرزنش او نباشم. چوبش را هم خورده بودم، آن روز که الگوی یک لباس را با دقتی عجیب رسم کردم و با خوشحالی نشانش دادم، نگاه کرد و بعد جلوی چشم بقیه هنرجوها، الگویی که آن همه برایش زحمت کشیده بودم، به خاطر یک میلیمتر، پاره کرد!
تلخی آن اتفاق و رنجی که در دلم نشاند و بغضی که در گلویم، هنوز ردش مانده است، چیزی که شاید خودش به عنوان یک مربی هرگز یادش نمانده باشد!
علیایحال یاد زیگزاگ زدنهای آن روزها میافتم، سالهاست اینکار را دستی نکردهام و چرخ خیاطی انجامش داده است. حالا اما ناگهان دلم میخواهد تکرارش کنم. سوزن و نخ را دست ميگيرم، زیگزاگ زدن شیوه دارد، اینکه از کدام جهت شروع کنی و سوزن را به کدام طرف حرکت بدهی و نخ را چطور روی پارچه قرار دهی، فکر کردن را کنار میگذارم، عاشق این نوع بازیها هستم، دوست دارم مغز، این موجود حیرتانگیز در آدمیزاد، خودش کارش را بکند. فقط سوزن را روی پارچه میگذارم و بدون هیچ تأملی مغز فرمان میدهد و دست اجرا میکند!
حلاوت و حیرت این اتفاق را فقط کسی میفهمد و میداند که انجامش داده باشد. یاد حرف دخترک میافتم که همیشه میگفت "مغزم را خیلی دوست دارم"... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#شنبههای_طلایی
#مادربزرگهای_مهربان_متشکریم
مدتیست که شنبههای مسجد محله ما دارد به شکل دیگری میگذرد، یک شکل خاص و متفاوت و دوستداشتنی،
بچهها توی محله به هم یادآوری میکنند که شنبه است، والدین شنبهها بیشتر به مسجد میآیند. پدربزرگها و مادربزرگها حوصلهشان بیشتر میشود و اصلا مسجد بهشتی میشود که اگر خوب نگاه کنی جز زیبایی و خیر نمیبینی!
شنبهها رنگ و عطر ویژه گرفته است و باید تشکر کرد از شما مادربزرگهای مهربان که شلوغی و سروصدا را تاب میآورید و جمعیت زیاد بچهها را که از درودیوار مسجد بالا میروند و نظم تعریفشدهای که برخلاف همیشه وجود ندارد.
شنبهها بچهها پذیرایی میکنند، کوچکترها شاید نتوانند آنطور که شما دوست دارید، ظرف بچینند و چیزی تعارف کنند، یا مثلا شاید خیلی لابلای جمعیت راه بروند و شما را خسته کنند، یا شاید دوست داشته باشید در محیط آرامتری عبادت کنید،
اما از شما ممنونیم که تاب میآورید، حتی بعضی از شما قربانصدقه بچهها میروید و خوشحالید که شنبهها اینقدر شلوغ و پرسروصدا است!
ما شنبههای مسجد را بخاطر شلوغ بودن و سروصدای جمعیت کودک و نوجوانش دوست داریم و خدا کند تمام روزهای هفته برای همه مساجد بشوند شنبههای طلایی... 🌱 ✨
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دوستداشتنیهای_خانه
کتابهای کتابخانه را بیرون آوردهام، چندتا هستند، نمیدانم، نشمردهام، اصلا تعدادشان چه اهمیتی دارد، گذشتند روزهای نوجوانی که برای اضافه شدن هر یکعددشان، ذوق میکردم و اسم و رسمشان را ثبت میکردم و برای خودم دفتری داشتم و شماره گذاری که وقتی کسی میخواست، امانت بدهم و اسمش را بنویسم تا کتابهای عزیزتر از جانم نشود که بروند و برنگردند!
کارتن کارتن پر میشود و یکییکی کتابها را بو میکنم و ورق میزنم و با محبت ناز و نوازش میکنم و روی هم میگذارم. چند کیسه پر میشوند که بروند عضو کتابخانهای بشوند در حاشیه شهر و بقیه میمانند: آنهایی که بیشتر دوستشان دارم.
بغلبغل خاطره را روی هم چیدهام، چند کارتن میشوند، نمیدانم، کتابهایی که هنوز مدرسه نمیرفتم و پدر برایم خریده بود، کتابهای دوران کودکیام، نوجوانیام، کتابهایی که دبیرستانی و دانشگاهی بودهام و تکتکشان را با عشق خریدهام. این وسط کتابهایی هم هستند که فقط چون جلدشان قشنگ بوده اما از محتوایشان بیخبر بودهام باز هم خریدهام!
کتابهای استاد مطهری را روی هم میگذارم، کتابهای امام را یکطرف دیگر، کتابهای عزیز آقای چمران، کتابهای آقای صفایی حائری، کتابهای رضا امیرخانی، کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی، کتابهای آقامرتضی آوینی، کتابهای نجوم دوستداشتنی، کتابهای آقای جوادی آملی، آقای ابراهیمی دینانی و همه مجموعههایی که با دقت و وسواس و علاقه خریدهام و با خیلیهایشان خاطره ساختهام و از همه آنها آموختهام.
رمانهای رنگارنگی که از نوجوانی خودم تا نوجوانی دخترها، صف کشیدهاند میان قفسههای کتابخانه، و کتابهای کودکانه: این خوشمزههای دوستداشتنی که از خواندنشان سیر نمیشوم. یکی یکی لمسشان میکنم، از کتابهای مینینی تا حسنی و قصههای من و بابام و همهی دوستداشتنیهای دیگر و به خودم میگویم باید دوباره این همه را بخوانم!
ساعتها میان کتابها غوطه میخورم و نفس میکشم و کارتنها یکییکی پر میشوند. این حکایت همهی اسبابکشیهای ما بوده است. بار سنگینی که صدای کارگران حمل و نقل را درمیآورد و هربار گلایه میکنند که اینها چرا تمام نمیشوند.
و من بیش از همهی وسایل خانه همین قفسهها را دوست دارم...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann