eitaa logo
قلمزن
523 دنبال‌کننده
731 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
خواص درمانی محرّمت... می‌خواستند خیمه عزای شمارا برپا کنند امسال کار سخت بود مجوز را دیر داده بودند چقدر دویده بودند خدا می‌داند چقدر "نه" شنیده بودند خدا می‌داند اما بالاخره گرفته بودند خیمه شما که بر پا شد کودک و نوجوان و جوان دورش می چرخیدند قرار بود چراغ خیمه شب ها روشن باشد اما هر ساعتی از آن طرف ها رد میشدی چندنفری دورش بودند چرا... نمیدانم مغناطیسی دارد خیمه چادر عزای شما مجلسی که برای شماست جمع می‌کند همه را بچه های محله که غیر محرّمت همه جا بودند و انواع سرگرمی و مشغله حواسشان را پرت کرده بود این روزها و شب ها پاتوقشان خیمه شما بود از در می‌رفتند و از پنجره برمی‌گشتند می بردند و می‌آوردند می شستند و جمع میکردند همان بچه های نازپرورده همیشگی سرشان به شما گرم شده وقتشان با خیمه شما میگذرد ضدعفونی هم می‌کنند فاصله را هم تنظیم کرده اند تا دیروقت هم می‌مانند ماشین نویسی هم میکنند دشت اولشان روزی من بود ماشین را گذاشتم و شروع کردند سال قبل هنرمندان چایخانه سقای آب و ادب را برایم نوشته بودند امسال اما زحمتش را بچه های محله کشیدند سقانوشته نداشتند نام شمارا نوشتند و نام هیئت شان را، هرجای دیگر اگر بود رضا نمی‌دادم نام و نشان هیئت را بنویسند اما این را نوجوانان نوشتند و نوجوان دربند حواشی نام و نشان نیست پس نام و نشانی که می‌نویسد، سنگینی ندارد، بچه های محله این روزها و شب ها حال دلشان خوب است و این ها خواص درمانی محرّم شماست و چه حیف که تمام می‌شود... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
ذهب الذين احبهم... آنهایی که دوستشان داشتم رفتند @ghalamzann
دخترکوچولوی پنج ساله دوست داشتنی آمده کتاب بگیرد کتاب هارا هی برمی‌دارد و جابجا می‌کند سواد خواندن ندارد اما سواد بصری اش بسیار خوب است از روی عکس های کتاب،موضوعش را تشخیص می‌دهد و انتخاب می‌کند. نشسته و با وسواس چند کتاب را برداشته و روی پایش گذاشته، و یکی یکی نگاهشان میکند بعد با نگرانی میپرسد "خانوم اینا اسم خدا داره؟" می‌گویم "بله اول همه کتاب ها اسم خدا داره" میگوید "پس نباید روی زمین بذارم" می‌گویم "بذار کنارت و یکی یکی بردار و نگاهشون کن" میگوید "نه مامانم گفته نباید کتابی که اسم خدا داره روی زمین بذاری" کتاب ها روی پایش انباشته شده اند نمی‌تواند درست نگاهشان کند ناگهان قید کتاب هارا می‌زند و می‌گوید "کتاب نمی‌خوام اینا اسم خدا دارن"!... دخالت در شیوه تربیتی هیچ پدرومادری خوب نیست اما مراقب باشیم طاقچه ای کردن مقدسات فاصله های ابدی بین آنها و آدم‌ها ایجاد می‌کند و شاید خدای ناکرده برای همیشه کسی یا کسانی را از چشیدن طعم بی نظیر محبت و معرفت الهی محروم نماید. پ.ن: عکس، نقاشی دخترک است هدیه آورده و می‌گوید من وشما مثلا رفتیم روضه و ناراحتیم...❤️ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
یک خانواده آبرومند نیاز به آبگرمکن دارند، هوا سرد شده است و متاسفانه خانه کوچکشان فاقد آب گرم میباشد اگر جایی سراغ دارید یا کسی را می‌شناسید که می‌تواند کاری کند لطفا اطلاع دهید. @ghalamzann
دعوتنامه که آمد پس از مدت ها تصمیم گرفتم شرکت کنم جلسه با نماینده شهر بود، به حرمت چندسال سابقه آشنایی و همکاری برای دیدنشان رفتم و با امید رفتم، با امید محفوظ ماندن دغدغه های چندین ساله... به ایشان از حاشیه شهر مشهد گفتم از شرایط مصیبت باری که در خبرها کمتر گفته میشود از مناطقی که بایکوت شده اند و خبری از آنها در گفتگوها نیست از زن و بچه هایی که بدون سرپرست و یا بدسرپرست هستند و با سختی ها دست و پنجه نرم میکنند و این دست و پنجه نرم کردن به کلام نمیاید که باید دید و چشید و رنجش را به جان نشانید گفتم بدون یال و کوپال و هیئت همراه بیایید و ببینید و بنشینید و دردشان را مزمزه کنید پذیرفتند و گفتند هماهنگ کنید با هم برویم از شعار ترویج فرزندآوری گفتم که از همین حد بالاتر نرفته است و آنقدر حمایتی در کار نیست که آدمی باورش نمیشود که کاهش جمعیت به واقع مساله کشور باشد... گفتند پیشنهاد بدهید قول میدهم پیگیری کنم و از ضعف کار رسانه ای نمایندگان گفتم ازینکه کسی نمیداند و نمی فهمد که چه میکنند و همیشه کسانی برنده میدان بوده اند که تیم رسانه ای قوی داشته اند گفتند مردم از حرف زدن خسته اند گفتم کار رسانه ای حرف زدن نیست گزارش کارهای انجام شده است حتی در حد پیگیری یک طرح خوب یک حرف خوب یک مطالبه ی خوب پذیرفتند و گفتند در این زمینه ضعف داریم گفتم اگر به مردم نگویید به چه کار مشغولید چهارسال دیگرحتما خواهند پرسید اینها چه کردند اگرچه تدبیر "رای های لیستی" باز هم به داد همه خواهد رسید اما انصاف نیست که اگر کاری میکنید مردم ندانند و آنها که کاری نمیکنند اتفاقا سروصدایشان زیاد است گفتگو به پایان رسید آدمیزاد به امید زنده است... امید به اتفاقات خوب به تغییرات سازنده... به حرکت های اصلاحی درست هر کسی دستش میرسد باید دستی برساند در هرکجا که هست "پشت دریاها شهری ست، قایقی باید ساخت" ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قرارمان ساعت شش ونیم در کتابخانه مسجد است راس شش ونیم جلوی مسجد میرسم دخترها را جلوی مسجد می بینم تا پارک کنم می‌روند داخل و در را می‌بندند، در میزنم خادم در را باز می‌کند و درحالیکه مکدر است شکایت می‌کند ازینکه دخترها زنگ مسجد را زده اند، یادآوری میکنم که شنبه ها و چهارشنبه ها این ساعت قرار کتابخانه بوده است چیزی نمی‌گوید اما معلوم است ناراضی است و حوصله ورود بچه هارا ندارد، اینکه کی بچه ها مسیر شبستان پایین را تا کتابخانه طی کرده اند و ردی و صدایی نیست تعجب میکنم به پله ها که میرسم دوتا از دخترها سراسیمه می‌آیند و سلام می‌کنند و می‌گویند باید چشم هایتان را ببندید! با هیجانشان همراه میشوم و چشمها را میبندم دونفری دستانم را می‌گیرند و مجبورم می‌کنند پله هارا با چشم های بسته طی کنم مدام هم می‌گویند زیرچشمی نگاه نکنید و واقعا نگاه نمیکنم کورمال کورمال وارد شبستان بالا میشویم به یک نقطه که می‌رسیم می‌گویند چشم‌هایتان را باز کنید و همزمان جیغ می‌کشند تولدتون مبارک، مبهوت مانده ام روی میز کیک و بادکنک و شکلات گذاشته اند با هدایایی که زحمتش را کشیده اند، باورکردنی نیست کی این همه بزرگ و خانم شده اند... کرونا نمیگذارد دستان مهربانشان را بگیرم فقط باید از کلمات کمک بگیرم که بدانند چقدر هیجان زده هستم و بقول خودشان سورپرایز عالی بوده است یغض و اشک و شادی مخلوط میشوند کوچکترینشان با نگرانی میگوید می‌خواستیم خوشحال شوید می‌گویم همه اینها نشانه خوشحالی است خوشحالی خیلی خیلی زیاد، می‌رویم در کتابخانه کوچکمان عکس میگیریم و کیک میخوریم و یک خاطره کم نظیر رقم می‌خورد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
آیین خادم شدن بچه ها خیلی بی سروصدا انجام شد پیکسل ها را که روی سینه چسباندند گفتم این نشان خادمی شماست خادم امام حسین علیه السلام شدید ازین به بعد در مسجد و روضه هرکاری توانستید انجام دهید شما از امروز خادم هستید! از شدت هیجان و ذوق می‌دویدند و به مادرانشان نشان می‌دادند و می‌گفتند خادم شده اند، حالا رقابت بر سر تعارف دستمال کاغذی و جمع کردن مهر و کارهای دیگر مشغولشان کرده بود🌸 @ghalamzann
جعبه های لوازم التحریر را که می بینند چشم هایشان برق میزند یکی یکی باز میکنند و تماشا میکنند یکی میگوید کاش ما هم نیازمند بودیم آن یکی میگوید من عاشق این جامدادی ها هستم یکی دیگر میگوید خوش بحال بچه های فقیر... خط تولید تشکیل میدهند شیوه کار را که یاد میگیرند هرکسی کاری انجام میدهد چند نفر تقسیم بندی میکنند یکی در پلاستیک می پیچد و یکی روبان می بندد و دو کوچولوی 5 ساله مسئول چیدمان بسته ها هستند کار آنقدر شیرین است که دلت میخواهد تایم لپسش را بگیری و بگذاری از 5 ساله تا 18 ساله دور هم جمع شده اند🌸 بسته ها یکی یکی آماده وکنار هم چیده میشوند به کوچولوها میگویم دریایتان دارد بزرگ و بزرگ تر میشود زهرا کوچولو میگوید این تراش ها ستاره دریایی هستند و نیکاکوچولو میگوید ماهی ولاک پشت هم داریم کار طولانی شده است اما بچه ها خسته نیستند یکی میگوید دارم به لحظه خوشحالی بچه های نیازمند فکر میکنم آن یکی میپرسد یعنی خدا این کار را از ما قبول میکند؟ و دیگری میگوید من موقع کار آرزوهایم را به خدا میگویم بعضی ازین دخترها روزهای اولشان است که پا به مسجد گذاشته اند حجاب درستی هم ندارند و خوشایند بعضی ها نیستند... بانیان محترم لوازم التحریر خداوند قدم های خیرتان را بر مسیر حق استوار نگاه دارد زحماتتان مقبول حق🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فاز دوم جمع آوری خیرین گرامی در فاز اول، خرید لوازم التحریر معادل 6.375.000 تومان انجام شد که با تخفیف و همراهی فروشنده این مبلغ به 5.200.000 رسید که الحمدلله حدود 180 بسته نوشت افزار ایرانی با کیفیت مطلوب تهیه گردید. متاسفانه به دلیل تقاضای زیادی که در مناطق محروم وجود دارد، ناچاریم فاز دوم جمع آوری و خرید را انجام دهیم، کمک های شما به هر میزانی راهگشا خواهد بود، دانش آموزان نیازمند چشم انتظار همراهی پدرانه و مادرانه شما هستند. برای هر دانش آموز یک بسته حداقلی نوشت افزار معادل 30.000 تومان است شما چند دانش آموز را حمایت خواهید کرد؟ @ghalamzann
همه چیز سر جای خودش جای گرفته است چیدمان صحنه نظم و فاصله صندلی ها پرچم هایی که به قاعده نصب شده اند و دکوری که روضه ی نخوانده است... نامش "سوگ خوانی اضطرار" است و از خدا که پنهان نیست نامش تو را می کشاند در دنیایی که همه چیزش روایتگر اضطرار است! مقتل می‌خوانند با نگارشی که روزآمد است و محتوایی که تعارف ندارد مقتل می‌خوانند و فرات فرات اشک می‌گیرند اگر اهل مقتل شنیدن هستید برای شنیدن سوگ نامه اضطرار بروید بچه های کوچک را نبرید دل می‌خواهد شنیدن مقتل و طاقتتان را بالا ببرید تا وقت فراز خنجر و قفا قالب تهی نکنید... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
مسئولیت امر پیچیده ای ست در هر سطحی که باشی کسی هست که بالاتر از توست و تو همواره موظفی درگیر موضوع مخربی به نام "گزارش عملکرد" باشی! چرا مخرب... چون بازار رقابت داغ است تو هم نخواهی بالادستی ها می‌خواهند عملکرد هرقدر چرب تر، گوی سبقت را ربودن محتمل تر، می‌گویی این کار انجام نشده می‌گویند بگو انجام شده می‌گویی این را امضا نمیکنم می‌گویند امضایش موظفی توست دروغ که استخوان ندارد می‌گویند و می تراشند و می‌سازند و تو به قدر همان امضا همان تایید همان سکوت مسئول همه دروغ هایی، و دروغ گفتن می‌شود تدریج و کم کم عادت و روزی ملکه آنقدر که خودت هم دروغ هایت را باور میکنی...! امشب که آمد و از کاری که نکرده و ربطش با او صفر بود عکس و فیلم گرفت تا بفرستد برای بالادستی اش و گفتم اینکار دروغ است گفت مجبورم... و گرفت و فرستاد، یاد خاطرات دوست نداشتنی را دوباره زنده کرد، این آدمها حال زندگی را بد میکنند آنقدر که نفس کشیدن سخت میشود در چنین هوایی..! اجبار و فشار "گزارش عملکرد" فساد می‌آورد و فساد که شاخ و دم ندارد همین که دروغ گفتن و گزارش ساختن برایت راحت شود یعنی به فساد روح و جانت تحقیقا رسیده ای... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وقتی عضو گروه دختران شد بنای ناسازگاری داشت به هر اتفاقی گروه را ترک میکرد جواب پیام را نمیداد و تمایلی به گفتگو نداشت اصلا ندیده بودمش فقط عضو بود، بی صدا و بی کلام، چند روز قبل همراه چندتا از دخترها آمد و روی بالاترین پله مقابل کتابخانه نشست با پوششی که تقریبا وجود نداشت و آرایشی که مناسب سن 13 ساله اش نبود خیرمقدم گفتم و خواستم بیاید کتاب بگیرد با لجاجت خاصی گفت من کتاب نمیگیرم گفتم فکر کردم برای کتاب آمدی گفت نه با بچه ها آمدم گفتم حالا بیا کتابخانه را ببین شاید دلت خواست... گفت نمی‌خواهم دوست ندارم گفتم هرطور راحتی دخترم راستی اسمت چه بود؟ اسمش را که گفت تازه متوجه شدم این اسم همان دخترک ناسازگار و لجوج گروه است گفتم چقدر دوست داشتم ببینمت لبخند کمرنگی زد و چیزی نگفت مثل تکه سنگی که بنای نرم شدن نداشت کتابخانه شلوغ شد و بچه ها می‌آمدند و کتاب می‌گرفتند و صحبت می‌کردند و میرفتند و هرازگاهی دوباره صدایش میزدم همچنان نشسته بود بدون هیچ ری اکشن مشخصی... خلوت تر که شد دیدم دونفر دیگر هم روی پله ها نشسته اند کنارشان نشستم کتاب "دفترچه خاطرات جغد" دستم بود شروع کردم به ورق زدن و گفتم چقدر این کتاب جالب است عکس های قشنگی دارد چقدر خلاقانه طراحی شده است دخترها چیزهایی گفتند اما او همچنان صامت و بی حرکت، گفتم دفترخاطرات داشتن خیلی خوبه شماها دارید؟ باز هم دوتای دیگر جواب دادند گفتم من هرسال یک دفتر می‌نوشتم و جلد یک و دو و سه میگذاشتم اما اصلا دلم نمیخواست کسی دفترم را بخواند شما هم اینطوری هستید؟ دو دختر دیگر گفتند آره خانوم اصلا دوست نداریم کسی بخواند از او پرسیدم تو چطور؟ آرام گفت من قفل میزنم به دفترم... خوشحال از صدایی که شنیده ام گفتم بذارین یه خاطره براتون بگم و خاطره دوران مدرسه را گفتم که برادرم رفته بود داخل اتاق و در را قفل کرده بود و با صدای بلند دفتر خاطرات من را برای اهل خانه می‌خواند!! و من ملتمسانه به در میزدم که نخواند... بچه ها از شنیدن خاطره ریسه رفته بودند و اینکه اگر جای من بودند برادر را حسابی کتک می‌زدند... دیدم او هم دارد می‌خندد، کتاب را طرفش گرفتم و گفتم ببین دفترچه خاطرات این جغده بهتره یا مال تو... خندید و کتاب را گرفت و روی پله ها ماند و خواند و آمد جلد بعدی کتاب را گرفت، و دوروز بعد آمد و دو کتاب دیگر... روز بسته بندی لوازم التحریر نیلزمندان زودتر از همه آمد مهربان و پرانرژی... همان اول گفتم مانتو و شالت را کنار بگذار تا راحت تر باشی با تردید گفت مسجد... گفتم اشکالی ندارد کسی نیست، بدون خستگی و شکایت تا آخرین لحظه ماند با محبتی عجیب بسته هارا آماده میکرد صحبت می‌کرد و می‌خندید و دیگر آن دختر پر از بغض و بداخلاقی نبود دیشب کتاب "شازده کوچولو" را گرفت و برد امروز پیام داده که ببخشید نتوانستم امانتدار خوبی باشم فلان بچه کوچک خانواده کتاب را برداشته و خط خطی کرده چند ایموجی ناراحتی و شرمندگی هم سنجاق کرده بود... (کتابخانه، قانون مراقبت از کتاب دارد در این مورد خیلی با بچه ها جدی برخورد میکنم) اما برای او نشد که بگویم چرا مراقب نبودی ناخودآگاه نوشتم اشکالی نداره دختر خوب اصلا ناراحت نباش خنده تو برای من مهم تر از خط خطی شدن کتاب است... راست گفتم خنده های او و یخی که از وجودش آب شده، دنیا دنیا ارزشمندتر از خراب شدن کتاب بود. ف. حاجی وثوق @ghalamzann