#کتابخوانی
#اسارت
گعده کتابخوانی داریم
بچه ها دور هم نشستهاند و قرار است
برایشان از یک کتاب بگویم
و دربارهاش حرف بزنیم
کتاب ماجرای یک کبوتر خانگی است
که در قفس زندگی میکند
گاهی کار نمایشی برای صاحبش انجام میدهد و او هم آب و دانهاش را بهوقت تأمین میکند،
کار به نقد "کفتربازی" کشیده میشود!
و قبل از به حاشیه رفتن بیشتر ،
موضوع اصلی را مطرح میکنم
کبوتر قصه با کبوتران آزاد آشنا میشود و درگیر چالش انتخاب بین آب و دانه خوب در اسارت و زندگی آزاد اما با زحمت میشود...
بحث شکل میگیرد
بچهها در این چالش آزادی را انتخاب میکنند،
حتی وقتی بجای آب و دانه مصادیق پرجلوه و جذاب را روی دایره میآورم،
قاطعانه میگویم میدانید گاهی ما هم اسیر هستیم و یک ارباب واقعی داریم؟
مغرورانه میگویند اصلا و هرگز،
اما وقتی اصرار و جدیت مرا میبینند
میگویند خانوم کی؟ اسیر کی هستیم؟
میگویم جوابش را خودتان پیدا کنید
دخترک شلوغ کلاس با صدای بلند میگوید شوهر! شوهرها ارباب هستند،
چپ نگاهش میکنم و میپرسم شما مگر شوهر داری؟!
غمزهای میکند و میگوید حالا که نه بعدا... اما خانوم شوهرها خیلی ارباببازی درمیارند!
بچهها هو میکشند و میخندند،
ادامه میدهم بچهها جدی باشید و جواب را پیدا کنید
عدهای که حال فکرکردن ندارند
طبق معمول اصرار دارند که جواب را بگویم و قال قضیه کنده شود،
اما چندنفری مسلسل وار گزینههای مختلف را روی میز میآورند که همه را رد میکنم،
یکی از بچهها که همیشه مادربزرگش با زور و تهدید در نماز مینشاندش،
میآید و درگوشی میگوید خانوم خدا،
ما اسیر خدا هستیم و هرچی میگه مجبوریم گوش کنیم!
یکی با صدای بلند داد میزند پدرومادرامون ارباب ما هستند مارو اسیر کردند!
یکی از کلاس سومیها خیلی فیلسوفانه میگوید خانوم حضرت آدم مارو اسیر کرد!
جواب و جملهاش به سن و سالش نميخورد!
هرکسی چیزی میگوید و همه را رد میکنم
دوز کنجکاوی بچهها به حداکثر رسیده
اما وقت تمام است،
میگویم فکر کنید تا جلسه بعد،
اصرار میکنند اما میگذارم بماند
و جلسه را تمام میکنم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann