#روزنوشت_های_کرونایی
#انه_علیم_بذات_الصدور
دیشب تماس گرفتند تا میوه و آبمیوه برای روستایی بفرستیم که چندبیمار کرونایی دارند، همه چیز مهیا بود اما عسل تمام شده بود، قرار بود به بانی بگوییم دوسه روز دیگر عسل بفرستد،
قصد کردم فعلا از سوپر محله یک شیشه عسل بگیرم و راهی کنم،
اول صبح بانی با عسل هایش رسید،
بدون آنکه به او خبری داده باشیم!
همچنان همه ی ما هیچکاره ایم...
@ghalamzann