#این_سیزده_هم_بهدر_شد
روز سیزدهم فروردین است و حیاط بزرگ و سرسبز بیمارستان امام رضا علیهالسلام پر از آدمهاییست که حکما برای به در کردن سیزده نیامدهاند.
یکی پارچهای پهن کرده و نشسته است، آن یکی روی پلهها چمباتمه زده، حتی فلاسک و چای و پتو هم برخی دارند، آمدهاند نزدیک بیمارشان زندگی کنند تا دلشان آرامتر باشد.
اینجا کسی سبزه گره نمیزند، بساط آتش و سیخ و جوجه و چای آتشی هم برپا نیست. همهی دلخوشی آدمهای اینجا یک خبر خوب است که بیاید و قوت قلبشان شود و دیگر هیچ نمیخواهند.
و دنیا همین است، اولویتهای آدمها تکلیف را مشخص میکنند، گاهی دنیا و همهی مافیهایش یکطرف میایستند و آنچه حاجت آدمهاست یکطرف... و این تصویری باشکوه از اوج اضطرار و استیصال و تضرّع آدمیزاد را میسازد.
وقت اذان که میشود آدمها یکی یکی راهی ساختمان مسجد وسط محوطه میشوند. بعضی هم زودتر رفتهاند و گوشهای یا سر به مُهر دارند یا کتاب دعایی گشودهاند و یا دستهای خالی را به آسمان گرفتهاند و غالب صورتها خیس است.
نماز به جماعت خوانده میشود، یکی میآید و سفرهای پهن میکند، آدمها یکی یکی دور سفره جمع میشوند، چای و سوپ و نان و پنیر و چندقلم دیگر هم میرسد و بساط افطار پهن میشود و جماعتی دور آن مینشینند که یک شباهت اساسی دارند و حال و هوایی که مشترک است و همه به هم التماس دعا میگویند.
چه کسی بانی این سفره است، نمیدانم، چه کسی این فکر خوب به سرش زده که بانی افطاری مسجد بیمارستان شود تا همراهیهای بیماران که خیلیهایشان غریب هستند، سر سفرهای بنشینند و نفسی تازه کنند، نمیدانم، اما عجب رزق ویژهای میان دامنش گذاشتهاند و چه حال خوشی ایجاد کرده است. به آدمها میگویم بیایید خبر سلامتی عزیزانمان را که گرفتیم، ما هم بانی همین سفره شویم، چشمها برق میزنند و گویی همه میپذیرند.
دست به دعا ميشوم که برای شفای آن وجود عزیز دعا کنم، چشمم به چهره تکتک آدمها میافتد، خسته، بغضآلوده، ملتمس، مضطر...
الهی! شفای عزیز این یکی، شفای عزیز آن یکی، شفای عزیز همه و شفای عزیز من،
آمین یاربالعالمین... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann